به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

روز رخسار تو ماهی روشنست

خال هندویت سیاهی روشنست

منظر چشمم که خلوتگاه تست

راستی را جایگاهی روشنست

گر برویت کرده‌ام تشبیه ماه

شرمسارم کاین گناهی روشنست

مه برخسارت پناه آرد از آنک

روی تو پشت و پناهی روشنست

بت پرستانرا رخ زیبای تو

روز محشر عذر خواهی روشنست

موی و رویت روز و شب در چشم ماست

زانکه گه تاریک و گاهی روشنست

گر کنم دعوی که اشکم گوهرست

چشم من بر این گواهی روشنست

می‌پزد سودای دربانی تو

خسرو انجم که شاهی روشنست

یوسف مصر مرا چاه زنخ

گر چه دلگیرست چاهی روشنست

ذره‌ئی خواجو قدم بیرون منه

از ره مهرش که راهی روشنست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست

چشمم ز غمت چشمهٔ یاقوت روانست

آن موی میان تو که سازد کمر از موی

موئی بمیان آمده یا موی میانست

در موی میانت سخنی نیست که خود نیست

لیکن سخن ار هست در آن پسته دهانست

تا پشت کمان می‌شکند ابروی شوخت

پیوسته ز ابروی تو پشتم چو کمانست

با ما به شکر خنده درآ زانکه یقینم

کز پستهٔ تنگ تو یقینم بگمانست

گفتند که آن جان جهان با تو چنان نیست

گوئی که چنانست که با ما نچنانست

پنداشت که ما را غم جانست ولیکن

ما در غم آنیم که او در غم آنست

عمری بتمنای رخش می‌گذرانیم

در محنت و غم گرچه که دنیا گذرانست

در کنج صوامع مطلب منزل خواجو

کو معتکف کوی خرابات مغانست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست

گفتا که پری را چکنم رسم چنانست

گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن

گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست

گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت

گفتا که ترا نیز مگر میل میانست

گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست

گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست

گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی

گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست

گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم

گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست

گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت

گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست

گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست

گفتا خمش این کوی خرابات مغانست

گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت

گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست

گفتا که پری را چکنم رسم چنانست

گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن

گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست

گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت

گفتا که ترا نیز مگر میل میانست

گفتم که جهان بر من دلتنک چه تنگست

گفتا که مرا همچو دلت تنک دهانست

گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی

گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست

گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم

گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست

گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت

گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست

گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست

گفتا خمش این کوی خرابات مغانست

گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت

گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

مرا یاقوت او قوت روانست

ولی اشکم چو یاقوت روانست

رخش ماهست یا خورشید شب پوش

خطش طوطیست یا هندوستانست

صبا از طره‌اش عنبر نسیمست

نسیم از سنبلش عنبر فشانست

میانش یکسر مو در میان نیست

ولیکن یک سر مویش دهانست

شنیدم کان صنم با ما چنان نیست

ولیکن چون نظر کردم چنانست

ز چشمش چشم پوشش چون توان داشت

که یکچندست کوهم ناتوانست

بیا آن آب آتش رنگ در ده

که گر خود آتشست آتش نشانست

بدان ماند که خونش می‌دواند

بدینسان کز پیت اشکم روانست

چو مرغی زیرک آمد جان خواجو

که او را دام زلفت آشیانست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

آن جوهر جانست که در گوهر کانست

یا می که درو خاصیت جوهر جانست

یاقوت روان در لب یاقوتی جامست

یا چشم قدح چشمهٔ یاقوت روانست

زین پس من و میخانه که در مذهب عشاق

خاک در خمخانه به از خانهٔ خانست

در جام عقیقین فکن ای لعبت ساقی

لعلی که ازو خون جگر در دل کانست

یک شربت از آن لعل مفرح بمن آور

کز فرط حرارت دل من در خفقانست

ما غافل و آن عمر گرامی شده از دست

افسوس ز عمری که بغفلت گذرانست

هر کش غم آن نادره دور زمان کشت

او را چه غم از حادثهٔ دور زمانست

در روی تو بیرون ز نکوئی صفتی نیست

کانست که دلها همه سرگشتهٔ آنست

خواجو سخن یار چه گوئی بر اغیار

خاموش که شمع آفت جانش ز زبانست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

دلم با مردم چشمت چنانست

که پنداری که خونشان در میانست

خطت سرنامهٔ عنوان حسنست

رخت گلدستهٔ بستان جانست

شبت مه پوش و ماهت شب نقابست

گلت خود روی و رویت گلستانست

گلستان رخت در دلستانی

بهشتی بر سر سرو روانست

چرا خورشید روز افروز رویت

نهان در چین شبگون سایبانست

کمان داران چشم دلکشت را

خدنک غمزه دایم در کمانست

بساز آخر زمانی با ضعیفان

که حسنت فتنه آخر زمانست

چرا خفتست چشم نیم مستت

ز مخموری تو گوئی ناتوانست

ز زلفت موبمو خواجو نشانداد

از آن انفاس او عنبر فشانست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

دیشب درآمد از درم آنماه چهره مست

مانند دستهٔ گل و گلدسته‌ئی بدست

خطش نبات و پستهٔ شکرشکن شکر

سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست

زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض

در چین هزار کافر زنگی بت پرست

از دیده محو کرد مرا هر چه هست و نیست

سودای آن عقیق گهر پوش نیست هست

در بست راه عقل چو آن بت قبا گشود

بگشود کار حسن چو آن مه کمر ببست

در مشگ می‌فکند بفندق شکنج و تاب

وز نار و عشوه گوشهٔ بادام می‌شکست

پر کرد جامی از می گلگون و درکشید

وانگه ببست بند بغلطان و برنشست

گفتم زکوة لعل درافشان نمی‌دهی

یاقوت روح پرور شیرین بدر بخست

گفتم ز پیش تیر تو خواجو کجا جهد

گفتا ز نوک ناوک ما هیچکس نرست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

اگر چه بلبل طبعم هزار دستانست

حدیث من گل صد برگ گلشن جانست

ز بیم چنگل شاهین جان شکار فراق

دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست

چو تاب زلف عروسان حجله خانهٔ طبع

روان خسته‌ام از دست دل پریشانست

چو از سر قلمم برگذشت آب سیاه

سفینه ساز و میندیش ازینکه طوفانست

کسی که ملکت جم پیش همتش بادست

اگر نظر بحقیقت کنی سلیمانست

دوای دل ز دواخانهٔ محبت جوی

که نزد اهل مودت ورای درمانست

دل خراب من از عشق کی شود خالی

چرا که جایگه گنج کنج ویرانست

چو چشمهٔ خضر ار شعر من روان افزاست

عجب مدار که آن عین آن حیوانست

ورش بمصر چو یوسف عزیز می‌دارند

غریب نیست که اورنگ ماه کنعانست

نه هر که تیغ زبان می‌کشد جهانگیرست

نه هر که لاف سخن می‌زند سخندانست

اگر ز عالم صورت گذشته‌ئی خواجو

بگیر ملکت معنی که مملکت آنست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

 

نظری کن اگرت خاطر درویشانست

که جمال تو ز حسن نظر ایشانست

روی ازین بندهٔ بیچارهٔ درویش متاب

زانکه سلطان جهان بندهٔ درویشانست

پند خویشان نکنم گوش که بی خویشتنم

آشنایان غمت را چه غم از خویشانست

بده آن بادهٔ نوشین که ندارم سرخویش

کانکه از خویش کند بیخبرم خویش آنست

حاصل از عمر به جز وصل نکورویان نیست

لیکن اندیشه ز تشویش بد اندیشانست

نکنم ترکش اگر زانکه به تیرم بزند

خنک آن صید که قربان جفا کیشانست

مرهمی بردل خواجو که نهد زانکه طبیب

فارغ از درد دل خستهٔ دل ریشانست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 3:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4373911
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث