به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

جان ما بر آتش و گیسوی جانان تافتست

سنبلش در پیچ و ما را رشتهٔ جان تافتست

آن دو افعی سیاه مهره بازش از چه روی

همچو ثعبان برکف موسی عمران تافتست

جادوی مردم فریب او چو خوابم بسته است

زلف هندویش چرا نعلم بدانسان تافتست

گر نمی‌خواهد که ما را رشتهٔ جان بگسلد

آن طناب چنبری بهر چه چندان تافتست

مهر رخسار تو در جان من شوریده دل

همچون ماه چارده در کنج ویران تافتست

آن بنا گوش دل افروزست یا مه یا چراغ

کز شب زلف تو چون شمع شبستان تافتست

باده پیش آور که از عکس می و مهر رخت

در دلم گوئی که صد خورشید تابان تافتست

بنده تا دست طلب در دامن عشق تو زد

هرگزت روزی زغفلت سر ز فرمان تافتست ؟

همچو زلفت کار خواجو روز و شب آشفته بود

با تو گر یک روز روی از مهر و پیمان تافتست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:34 PM

 

کارم از دست دل فرو بستست

عقلم از جام عشق سرمستست

زلف او در تکسرست ولیک

دل شوریده حال من خستست

با دلم کس نمی کند پیوند

بجز از حاجبش که پیوستست

هر کجا در زمانه دلبندیست

دل در آن زلف دلگسل بستست

یا رب این حوری از کدام بهشت

همچو مرغ از چمن برون جستست

با منش هر که دید می‌گوید

فتنه بنگر که با که بنشستست

عجب از سنبل تو می‌دارم

که چه شوریدهٔ زبر دستست

دل ریشم چو در غمت خون شد

مردم دیده دست ازو شستست

گرچه بگسسته‌ئی دل از خواجو

بدرستی که عهد نشکستست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:34 PM

 

کارم از دست دل فرو بستست

عقلم از جام عشق سرمستست

زلف او در تکسرست ولیک

دل شوریده حال من خستست

با دلم کس نمی کند پیوند

بجز از حاجبش که پیوستست

هر کجا در زمانه دلبندیست

دل در آن زلف دلگسل بستست

یا رب این حوری از کدام بهشت

همچو مرغ از چمن برون جستست

با منش هر که دید می‌گوید

فتنه بنگر که با که بنشستست

عجب از سنبل تو می‌دارم

که چه شوریدهٔ زبر دستست

دل ریشم چو در غمت خون شد

مردم دیده دست ازو شستست

گرچه بگسسته‌ئی دل از خواجو

بدرستی که عهد نشکستست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:34 PM

 

خطی کز تیره شب برخور نوشتست

چه خطست آن که بس در خور نوشتست

اگر چه در خورست آن خط ولیکن

خطا کردست کان برخور نوشست

خطا گفتم مگر سلطان حسنش

براتی بر شه خاور نوشتست

و گر نی اجری خیل حبش را

خراج روم بر قیصر نوشتست

و یا توقیع ملک دلبری را

مثالی بر مه از عنبر نوشتست

بشیرینی بتم بستست گوئی

بدان افسون که برشکر نوشتست

همه راز نهانم مردم چشم

بیاقوت روان بر زر نوشتست

تو گوئی منشی دیوان تقدیر

مرا این در ازل بر سر نوشتست

بچشم عیب در خواج می‌بینید

چو می‌دانید کاینش سرنوشتست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:34 PM

 

ایکه لبت آب شکر ریختست

بر سمنت مشگ سیه بیختست

نقش ترا خامهٔ نقاش صنع

بر ورق جان من انگیختست

ساقی از آن آب چو آتش بیار

کاتش دل آب رخم ریختست

با تو محالست برآمیختن

گرچه غمت با گلم آمیختست

در سر زلف تو ز آشفتگی

باز بموئی دلم آویختست

خانهٔ دل عشق بتاراج داد

عقل ازین واقعه بگریختست

خون دل از دیدهٔ خواجو مگر

عقد ثریاست که بگسیختست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:34 PM

 

ما هم از شب سایبان برآفتاب انداختست

سروم از ریحان تر برگل نقاب انداختست

برکنار لاله‌زار عارضش باد صبا

سنبل سیراب را در پیچ وتاب انداختست

حلقه‌های جعد چین بر چین مه‌فرسای را

یک بیک در حلق جانم چون طناب انداختست

تا کند مرغ دلم را چون کبوتر پای بند

برکنار دانه دام از مشک ناب انداختست

آندو هندوی سیه کار کمند انداز را

همچو دزدان بسته و برآفتاب انداختست

منکه چون زلفش شدم سرحلقهٔ شوریدگان

حلقه وارم بردر آیا از چه باب انداختست

مردم چشم ار ز چشم من بیفتد دور نیست

چون بخونریزی سپر بر روی آب انداختست

ساقی مستان که هوش می پرستان می‌برد

گوئیا بیهوش دارو در شراب انداختست

در رهش خواجو به آب دیده و خون جگر

دل چو دریا کرده و خر در خلاب انداختست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:34 PM

رخسار تو شمع کایناتست

وز قند تو شور در نباتست

ریحان خط سیاه شیرین

پیرامن شکرت نباتست

خضرست مگر که سرنوشتش

برگوشهٔ چشمهٔ حیاتست

برعرصه حسن شاه گردون

پیش دو رخ تو شاه ماتست

یک قطره ز اشک ما محیطست

یک چشمه ز چشم ما فراتست

عنوان سواد خط سبزت

برنامهٔ نامهٔ نجاتست

وجهی ز برات دلربائی

یا نسخه‌ئی از شب براتست

آخر به زکوة حسن ما را

دریاب که موسم زکوتست

خواجو ز تو کی ثبات جوید

ز آنروی که عمر بی ثباتست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:28 PM

 

آنزمان مهر تو می‌جست که پیمان می‌بست

جان من با گره زلف تو در عهد الست

نو عروسان چمن را که جهان آرایند

با گل روی تو بازار لطافت بشکست

دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو

هندوانند همه کافر خورشیدپرست

چشم مخمور تو گر زانکه ببیند درخواب

هیچ هشیار دگر عیب نگیرد برمست

خسروانند گدایان لب شیرینت

خسرو آنست که او را چو تو شیرینی هست

دلم از روی تو چون می‌نشکیبد ز آنروی

ببرید از من و در حلقهٔ زلفت پیوست

دوش گفتم که بنشین زانک قیامت برخاست

فتنه برخاست چون آن سرو خرامان بنشست

زادهٔ خاطر خواجو که بمعنی بکرست

حیف باشد که برندش بجهان دست بدست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:28 PM

 

هنوزت نرگس اندر عین خوابست

هنوزت سنبل اندر پیچ و تابست

هنوزت آب درآتش نهانست

هنوزت آتش اندر عین آبست

هنوزت خال هندو بت پرستست

هنوزت چشم جادو مست خوابست

هنوزت سنبل مشگین سمن‌ساست

هنوزت برگ گل سنبل نقابست

هنوزت ماه در عقر مقیمست

هنوزت عقرب اندر اضطرابست

هنوزت گرد گل گرد عبیرست

هنوزت لاله در مشگین حجابست

هنوزت بر مه از شب سایبانست

هنوزت برگل از سنبل طنابست

هنوزت لب دوای درد دلهاست

هنوزت رخ برای شیخ و شابست

هنوزت ماه در اوج جمالست

هنوزت شب نقاب آفتابست

هنوزت شکر اندر پر طوطیست

هنوزت برقمر پر غرابست

هنوزت در دل خواجو مقامست

هنوزت با دل خواجو عتابست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:28 PM

 

یاران همه مخمور و قدح پر می نابست

ما جمله جگر تشنه و عالم همه آبست

مرغ دل من در شکن زلف دلارام

یا رب چه تذرویست که در چنگ عقابست

چشم من سودازده یا درج عقیقست

اشک من دلسوخته یا لعل مذابست

ورد سحرم زمزمهٔ نغمهٔ چنگست

و آهنگ مناجات من آواز ربابست

دور از تو مپندار که هنگام صبوحم

با این جگر سوخته حاجت بکبابست

سرمست می عشق تو در جنت و دوزخ

از نار و نعیم ایمن و فارغ زعذابست

با روی بتان کعبهٔ دل دیر مغانست

در دیر مغان زمزم جان جام شرابست

کار خرد از باده خرابست ولیکن

صاحب خرد آنست که او مست و خرابست

دست از فلک سفله فرو شوی چو خواجو

کاین نیل روان در ره تحقیق سرابست

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400513
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث