به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ساقی سیمبر بیار شراب

مطرب خوش نوا بساز رباب

مست عشقیم عیب ما مکنید

فاتقوا الله یا اولی الالباب

عقل چون دید اهل میکده را

گفت طوبی لهم و حسن مب

بی گل روی او چرا یکدم

نشود چشم من تهی ز گلاب

همچو خالش که دید در بستان

باغبانی نشسته بر سر آب

چشم او جز بخواب نتوان دید

گر چه بی او خیال باشد خواب

لب و گفتار و زلف و عارض اوست

باده و شکر و شب و مهتاب

همچو چشمش کسی نشان ندهد

جادوئی مست خفته در محراب

در غریبی شکسته شد خواجو

آن غریب شکسته را دریاب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب

هر دم بجام لعل لبت تشنه‌تر شراب

در ده قدح که مردم چشمم نشسته است

در آرزوی نرگس مست تو در شراب

ما را ز جام باده لعلت گریز نیست

آری مراد مست نباشد مگر شراب

بر من بخاک پات که مانند آتشست

گر آب میخورم بهوایت وگر شراب

هر دم که در دلم گذرد نیش غمزه‌ات

گردد ز غصه بردل من نیشتر شراب

در گردش آرم جام طرب تا مرا دمی

از گردش زمانه کند بیخبر شراب

هر دم بروی زرد فرو ریزدم سرشک

چشمم نگر که میدهد از جام زر شراب

خواجو ز بسکه جام میش یاد میکنی

در جان می پرست تو کردست اثر شراب

بازا بغربت از می و مستی که نزد عقل

بر خستگان غریب بود در سفر شراب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب

سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب

بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه

عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب

می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می

عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب

سر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو

سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب

دل ما بی لب لعل تو ندارد ذوقی

همه دانند که باشد ز نمک ذوق کباب

هر که درآتش سودای تو امروز بسوخت

ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذاب

گر چه نقش تو خیالیست که نتوان دیدن

همه شب چشم توام مست نمایند بخواب

ترشود دم به دمم خرقه ز خون دل ریش

زانک رسمست که برجامه فشانند گلاب

پیر گشتی بجوانی و همانی خواجو

دو سه روزی دگر ایام بقا را دریاب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب

سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب

بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه

عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب

می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می

عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب

سر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو

سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب

دل ما بی لب لعل تو ندارد ذوقی

همه دانند که باشد ز نمک ذوق کباب

هر که درآتش سودای تو امروز بسوخت

ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذاب

گر چه نقش تو خیالیست که نتوان دیدن

همه شب چشم توام مست نمایند بخواب

ترشود دم به دمم خرقه ز خون دل ریش

زانک رسمست که برجامه فشانند گلاب

پیر گشتی بجوانی و همانی خواجو

دو سه روزی دگر ایام بقا را دریاب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

ای خط سبز تو همچون برگ نیلوفر در آب

قند مصر از شور یاقوت تو چون شکر در آب

عنبرین خطت که چون مشک سیه بر آتشست

مینماید گرد آتش گردی از عنبردرآب

بر گل خودروی رویت کبروی حسن از اوست

سبزهٔ سیراب را بنگر چو نیلوفر در آب

تا بر آب افکند زلفت چنبر از سیلاب چشم

پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب

مردم دریا نیندیشد ز طوفان زان سبب

مردم چشمم فرو بردست دایم سر در آب

گر چه زر در خاک میجویم که از خاکست زر

روی زردم بین در آب دیده همچون زر در آب

عیب مجنون گو مکن لیلی که شرط عقل نیست

گر نداند حال دردش گو برو بنگر در آب

کشتیی برخشک میرانیم در دریای عشق

وین تن خاکی ز چشم افتاده چون لنگر در آب

چون بنوک خامه خواجو شرح مشتاقی دهد

چشم خونبارش دراندازد روان دفتر در آب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

طلع الصبح من وراء حجاب

عجلو بالرحیل یا اصحاب

کوس رحلت زدند و منتظران

بر سر راه میکنند شتاب

وقت کوچست و کرده مهجوران

خاک ره را بخون دیده خضاب

نور شمعست یا فروغ جبین

می‌نمایند مه رخان ز نقاب

ناقه بگذشت و تشنگان در بند

کاروان رفت و خستگان در خواب

من چنان بیخودم که بانگ جرس

هست در گوش من خروش رباب

جگرم تشنه و منازل دوست

از سرشکم فتاده بر سر آب

کنم از خون دل بروز وداع

دامن کوه پر عقیق مذاب

هر دم از کوچگه ندا خیزد

کی رفیق از طریق روی متاب

بر نشستند همرهان برخیز

باد بستند دوستان دریاب

هیچ دانسته‌ئی که دوزخ چیست

دل بریان و داغ هجر عذاب

از مغیلان چگونه اندیشد

هر که سازد نهالی از سنجاب

بر فشان طره‌ای مه محمل

تا برآید ز تیره شب مهتاب

دل خواجو ز تاب هجر بسوخت

مکن آتش که او نیارد تاب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب

تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب

از دست دل سوخته و دیده خونبار

یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب

من در نظرش سوختمی ز آتش سینه

و او ساختی از بهر من سوخته جلاب

از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز

شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب

در پاش فکندم سرشوریده از آنروی

کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب

یاران بخور و خواب بسر برده همه شب

وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب

او خون جگر خورده و من خون‌دل ریش

او می به قدح داده و من دل به می ناب

او بر سر من اشک فشان گشته چو باران

و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب

من باغم دل ساخته و سوخته در تب

و او از دم دود من دلسوخته در تاب

چون دید که خون دلم از دیده روان بود

میداد روان شربتم از اشک چو عناب

جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو

کس نیست که او را خبری باشد از این باب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب

کاهنگ چین خطا بود از بهر بهر مشک ناب

ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام

هر چند کام مست نباشد مگر شراب

ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن

کز غم چنان شوی که نبینی بخواب خواب

ای دل نگفتمت که ز ترکان بتاب روی

زانرو که ترک ترک ختائی بود و صواب

ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق

آخر بقصد خویش چرا میکنی شتاب

ای دل نگفتمت که اگر تشنه مرده‌ئی

سیراب کی شود جگر تشنه از شراب

ای دل نگفتمت که منال ار چه روشنست

کز زخم گوشمال فغان میکند رباب

ای دل نگفتمت که مریز آبروی خویش

پیش رخی کزو برود آبروی آب

ای دل نگفتمت که ز خوبان مجوی مهر

زانرو که ذره مهر نجوید ز آفتاب

ای دل نگفتمت که درین باغ دل مبند

کز این مدت جوی نگشاید به هیچ باب

ای دل نگفتمت که مشو پای‌بند او

زیرا که کبک را نبود طاقت عناب

ای دل نگفتمت که مرو در هوای دل

طاوس را چه غم ز هواداری ذباب

ای دل نگفتمت که طمع بر کن از لبش

هر چند بی نمک نبود لذت کباب

ایدل نگفتمت که سر از سنبلش مپیچ

کافتی از آن کمند چو خواجو در اضطراب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:16 PM

 

مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب

صبوحست ای بت ساقی بده شراب

اگر مردم بشوئیدم به آب چشم جام

وگر دورم بخوانیدم به آواز رباب

فلک در خون جانم رفت و ما در خون دل

می لعل آب کارم برد و ما در کار آب

مرا بر قول مطرب گوش و مطرب در سماع

من از بادام ساقی مست و ساقی مست خواب

چو هندو زلف دود آسای او آتش نشین

چو طوطی لعل شکر خای او شیرین جواب

دل از چشمم به فریادست و چشم از دست دل

که هم پر عقابست آفتاب جان عقاب

کبابم از دل پرخون بود وقت صبوح

که مست عشق را نبود برون از دل کباب

سر کویت ز آب چشم مهجوران فرات

سرانگشتت به خون جان مشتاقان خضاب

دلم چون مار مپیچد ز مهرم سرمپیچ

رخت چون ماه می‌تابد ز خواجو رخ متاب

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکرستان ما

وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرو را ز حیا پای در گلست

از اعتدال قد چو سرو روان ما

برگ بنفشه کز چمن آید نسیم او

تابیست از دو سنبل عنبر فشان ما

آب حیات کز ظلماتش نشان دهند

آبیست پیش کوثر آتش نشان ما

مائیم فتنه‌ئی که در آخر زمان بود

ور نی کدام فتنه بود در زمان ما

بنمود چشم مست و بر مزم عتاب کرد

کاخر چنین بود غمت از ناتوان ما

در باغ وصل اگر نبود چون تو بلبلی

کم گیر پشه‌ئی ز همای آشیان ما

میکرد در کرشمه به ابرو اشارتی

یعنی گمان مبر که کشد کس کمان ما

کس با میان ما نکند دست در کمر

الا کمر که حلقه شود برمیان ما

خواجو اگر چه در سر سودای ما رود

تا باشدش سری سر او و آستان ما

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400459
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث