به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آب آتش میبرد خورشید شب‌پوش شما

میرود آب حیات از چشمهٔ نوش شما

شام را تا سایبان روز روشن دیده‌ام

تیره شد شام من از صبح سحرپوش شما

در شب تاریک خورشیدم در آغوش آمدی

همچو زلف ار بودمی یک شب در آغوش شما

از چه رو هندوی مه پوش شما در تاب شد

گر به مستی دوشم آمد دوش بر دوش شما

ای ز روبه بازی آهوی شما در عین خواب

شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما

مردم چشم عقیق افشان لؤلؤ بار من

گشته در پاش از لب در پوش خاموش شما

حلقهٔ گوش شما را تا بود مه مشتری

مشتری باشد غلام حلقه در گوش شما

عیب نبود چون بخوان وصل نبود دسترس

گر به درویشی رسد بوئی ز سر جوش شما

آب حیوانست یا گفتار خواجو یا شکر

ماه تابانست یا گل یا بناگوش شما

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

آب آتش میبرد خورشید شب‌پوش شما

میرود آب حیات از چشمهٔ نوش شما

شام را تا سایبان روز روشن دیده‌ام

تیره شد شام من از صبح سحرپوش شما

در شب تاریک خورشیدم در آغوش آمدی

همچو زلف ار بودمی یک شب در آغوش شما

از چه رو هندوی مه پوش شما در تاب شد

گر به مستی دوشم آمد دوش بر دوش شما

ای ز روبه بازی آهوی شما در عین خواب

شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما

مردم چشم عقیق افشان لؤلؤ بار من

گشته در پاش از لب در پوش خاموش شما

حلقهٔ گوش شما را تا بود مه مشتری

مشتری باشد غلام حلقه در گوش شما

عیب نبود چون بخوان وصل نبود دسترس

گر به درویشی رسد بوئی ز سر جوش شما

آب حیوانست یا گفتار خواجو یا شکر

ماه تابانست یا گل یا بناگوش شما

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

بده آن راح روان پرور ریحانی را

که به کاشانه کشیم آن بت روحانی را

من بدیوانگی ار فاش شدم معذورم

کان پری صید کند دیو سلیمانی را

سر به پای فرسش در فکنم همچون گوی

چون برین در کشد آن ابلق چوگانی را

برو ای خواجه اگر زانکه بصد جان عزیز

میفروشند بخر یوسف کنعانی را

گر تو انکار کنی مستی ما را چه عجب

کافران کفر شمارند مسلمانی را

ابر چشمم چو شود سیل فشان از لاله

کوه در دوش کشد جامهٔ بارانی را

کام درویش جزین نیست که بر وفق مراد

باز بیند علم دولت سلطانی را

چشم خواجو چو سر طبلهٔ در بگشاید

از حیا آب کند گوهر عمانی را

دل این سوخته بربود و بدربان گوید

که بران از درم آن شاعر کرمانی را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما

ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما

گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست

همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما

سرو را باشد سماع از نالهٔ دلسوز مرغ

مرغ را باشد صداع از نالهٔ شبگیر ما

داوری پیش که شاید برد اگر بی موجبی

خون درویشان بی طاقت بریزد میر ما

هم مگر لطف تو گردد عذر خواه بندگان

ورنه معلومست کز حد میرود تقصیر ما

صید آن آهوی روبه باز صیاد توئیم

ما شکار افتاده و شیر فلک نخجیر ما

تا دل دیوانه در زنجیر زلفت بسته‌ایم

ای بسا عاقل که شد دیوانهٔ زنجیر ما

از خدنگ آه عالم سوز ما غافل مشو

کز کمان نرم زخمش سخت باشد تیر ما

ره مده در خانقه خواجو کسی را کاین نفس

با جوانان عشرتی دارد بخلوت پیر ما

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را

ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را

سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود

جای آن هست که بر چشم نشانند او را

حیف باشد که چنان روی ببیند هرکس

زانک کوته‌نظران قدر ندانند او را

هست مقصود دلم زان لب شیرین شکری

بود آیا که بمقصود رسانند او را

راز عشاق چو از اشک نماند پنهان

فرض عینست که از دیده برانند او را

هر که جان در قدمش بازد و قدری داند

اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را

خواجو ار تشنه بمیرد به جز از مردم چشم

آبی این طایفه برلب نچکانند او را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را

ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را

سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود

جای آن هست که بر چشم نشانند او را

حیف باشد که چنان روی ببیند هرکس

زانک کوته‌نظران قدر ندانند او را

هست مقصود دلم زان لب شیرین شکری

بود آیا که بمقصود رسانند او را

راز عشاق چو از اشک نماند پنهان

فرض عینست که از دیده برانند او را

هر که جان در قدمش بازد و قدری داند

اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را

خواجو ار تشنه بمیرد به جز از مردم چشم

آبی این طایفه برلب نچکانند او را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

رحم بر گدایان نیست ماه نیمروزی را

مهرماش چندان نیست ماه نیمروزی را

روی پر نگارش بین چشم پرخمارش بین

لعل آبدارش بین ماه نیمروزی را

آن مهست یار رخسار شکرست یا گفتار

عارضست یا گلزار ماه نیمروزی را

جعد مشکبارش گیر زلف تابدارش گیر

خیز و در کنارش گیر ماه نیمروزی را

لعبت بری پیکر و آفتاب شب زیور

گر ندیده‌ئی بنگر ماه نیمروزی را

موسم سحر شد خیز باده در صراحی ریز

در کمند زلف آویز ماه نیمروزی را

می به می پرستان آر باده سوی مستان آر

خیز و در شبستان آر ماه نیمروزی را

یار جز جفاجو نیست گو مکن که نیکونیست

هیچ مهر خواجو نیست ماه نیمروزی را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

چو در گره فکنی آن کمند پر چین را

چوتاب طره به هم بر زنی همه چین را

بانتظار خیال تو هر شبی تا روز

گشوده‌ام در مقصورهٔ جهان‌بین را

کجا تو صید من خسته دل شوی هیهات

مگس چگونه تواند گرفت شاهین را

چو روی دوست بود گو بهار و لاله مروی

چه حاجتست به گل بزم ویس و رامین را

غنیمتی شمرید ای برادران عزیز

ببوی یوسف گمگشته ابن یامین را

به شعله‌ئی دم آتشفشان بر افروزم

چراغ مجلس ناهید و شمع پروین را

اگر ز غصه بمیرند بلبلان چمن

چه غم شقایق سیراب و برگ نسرین را

بحال زار جگر خستگان بازاری

چه التفات بود حضرت سلاطین را

روا مدار که سلطان ندیده هیچ گناه

ز خیل خانه براند گدای مسکین را

مرا بتیغ چه حاجت که جان برافشانم

گهی که بنگرم آن ساعد نگارین را

چرا ملامت خواجو کنی که چون فرهاد

بپای دوست در افکند جان شیرین را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

اگر در جلوه میری سمند باد جولانرا

بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک میدانرا

مکن عیب تهی دستان که در بازار سرمستان

گدا باشد که بفروشد بجامی ملک سلطانرا

چرا از کعبه برگردم که گر خاری بود در ره

برآرم آه و در یکدم بسوزانم مغیلانرا

اگرهمچون خضر خواهی که دایم زنده‌دل باشی

روان در پای جانان ریز اگر دستت دهد جانرا

بفردوسم مکن دعوت که بی آن حور مه پیکر

کسی کو آدمی باشد نخواهد باغ رضوانرا

ببوی لعل میگونش بظلماتی در افتادم

که گر میرم ز استسقا نجویم آب حیوانرا

چمن پیرا اگر چشمش برآنسرو دوان افتد

دگر بر چشمه ننشاند ز خجلت سرو بستانرا

مگر باد سحرگاهی هواداری کند ور نی

نسیم یوسف مصری که آرد پیر کنعانرا

چو مستان حرم خواجو جمال کعبه یاد آرد

ز آب چشم خون‌افشان کند دریا بیابانرا

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:15 PM

 

شبی که راه هم آه آتش افشان را

ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را

ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش

ز بهر درد فدا کرده است درمان را

مگر حکایت طوفان چو اشک ما بینی

که ما ز چشم بیفکنده‌ایم طوفان را

بقصد جان من آن کس که میکشد شمشیر

نثار خنجر خون‌ریز او کنم جان را

عجب نباشد اگر تشنهٔ جمال حرم

ز آب دیده لبالب کند بیابان را

بعزم کعبه چو محمل برون برد مشتاق

بسوزد از نفس آتشین مغیلان را

نوباد پای زمین کوب را بجلوه درآر

که ما به دیده زنیم آب خاک میدان را

مگو بگوی که سرگشته از چه میگردی

اگر چنانکه ندانی بپرس چوگان را

مکن ملامت خاجو که از گل صد برگ

مجال صبر نباشد هزار دستان را

ادامه مطلب
سه شنبه 27 تیر 1396  - 2:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 102

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4400441
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث