سوسن ز صبا یافت خط آزادی
ز آن کرد از آن به صد زبان آزادی
در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت
با غنچه که غنچه بر شکفت از شادی
سوسن ز صبا یافت خط آزادی
ز آن کرد از آن به صد زبان آزادی
در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت
با غنچه که غنچه بر شکفت از شادی
در معده خالی ندهد مل ذوقی
بی ساغر میندارد از گل ذوقی
بی برگ و نوای عیش حاصل نشود
از برگ گل و نوای بلبل ذوقی
چون چشم سیه بناز میگردانی
بر من غم دل دراز میگردانی
شوخی است عظیم نرگس بیمارت
خوش میگردد چو باز میگردانی
ای دوست کجائی و کجائی که نئی؟
آخر تو کرائی و کرائی که نئی؟
بیگانگی تو با من افتاد ار نه
تو یار کدام آشنایی که نئی؟
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبهای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
چون حال دل من ز غمت گشت تباه
آویخت در آن زلف دل آشوب سیاه
ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه
آرند به مار و کژدم از عجز پناه
با منعم خود برون منه پای ز راه
عصیان ولی نعم گناهست گناه
در منعم خود که او دواتست، چو کلک
بگشاد زبان او سیه گشت سیاه
ای سکهای از خاک درت بر هر وجه
ار سیم رخ تو نیست نازکتر وجه
از هر چه نسیم سحری میآورد
جز خاک درت نمینشیند در وجه
دیدم صنمی خراب و مست افتاده
در دست مغان دلربا افتاده
از می چو صراحی شده افغان خیزان
وانگه چو قدح دست به دست افتاده
در رشته دندان تو ای غیرت مه
دردی اگر از دود دلی گشت سیه
از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه
آراسته شد رشته درت به شبه