در رشته دندان تو ای غیرت مه
دردی اگر از دود دلی گشت سیه
از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه
آراسته شد رشته درت به شبه
در رشته دندان تو ای غیرت مه
دردی اگر از دود دلی گشت سیه
از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه
آراسته شد رشته درت به شبه
در رشته دندان تو ای غیرت مه
دردی اگر از دود دلی گشت سیه
از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه
آراسته شد رشته درت به شبه
ای سایه سنبلت سمن پرورده،
یاقوت تو را در عدن پرورده،
همچون لب خود مدام جان میپرور
ز آن راح که روحی است بدن پرورده
این ابر نگر خیمه بر افلاک زده
صد نعره شوق از دل غمناک زده
از دست زلیخای هوا یوسف گل
بر پیرهن حریر صد چاک زده
بیماری شمع بین و آن مردن او
تب دارد و میرود عرق از تن او
بر شمع دلم سوخت که در بیماری
کس بر سر او نیست به جز دشمن او
یاقوت لبا، لعل بدخشانی کو؟
و آن راحت روح و راح ریحانی کو؟
گویند حرام در مسلمانی شد
تو میخور و غم مخور مسلمانی کو؟
تا با شدم این جان گرامی در تن،
خواهم به غم عشق تو جان پروردن
چون زلف تو تا سرم بود بر گردن
شور تو ز سر بدر نخواهم کردن
دیدیم که این دایره بی سر و بن
انگیخت بسی جور نو از دور کهن
گر بالش چرخ زیر دست تو شود
زنهار به هیچ رو بر او تکیه مکن
درد آمد و گرد من ز هر سو بنشست
گه بر سرو چشم و گاه بر رو بنشست
چون دولت کار او به پایان برسید
آمد به ادب به هر دو زانو بنشست
اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است
پای دلم از دلت به سنگ آمده است
آمد دل و در کنج دهانت بنشست
مسکین چه کند ز غم به تنگ آمده است