به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد

وز نسیمش همه آفاق معطر می‌شد

ز سواد شکن زلف به هم بر شده‌اش

دیدم احوال جهانی که به هم بر می‌شد

ز دل و دیده نمی‌رفت خیالت که مرا

با دل و دیده خیال تو برابر می‌شد

دهن از یاد تو چون غنچه معطر می‌گشت

سینه از مهر تو چون صبح منور می‌شد

آهم از سینه، چو عیسی، به فلک بر می‌رفت

اشکم از دیده، چو قارون به زمین برمی‌شد

بنشستم که فراقت به قلم شرح دهم

شرح می دادم و طومار به خون تر می‌شد

به گلم پای فرو رفته، چندانکه زغم

می‌زدم دست به سر پای فروتر می‌شد

روز اول که سر زلف تو را سلمان دید

دید ‌کش جان و دل و دیده در آن سر می‌شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟

دمادم می‌زند یارش، ز دست یار می‌نالد

نشسته بر ره با دست و بادش می‌زند هر دم

از آن رو زرد و بیمارست و چون بیمار می‌نالد

دمیدندش دمی در تن از آنرو روح می‌بخشد

بریدندش زیار خود، از آنرو زار می‌نالد

ز بیماری چنانش تن نحیف و زار می‌بینم

که بر هر جا که انگشتش نهی صد بار می‌نالد

دمی بسیار دادندش، شکایت می‌کند زان دم

جگر سوراخ کردندش، از آن آزار می‌نالد

مگر در گوش او رمزی، ز راز عشق می‌آید

دلش طاقت نمی‌آرد، ازین گفتار می‌نالد

نفس با عود زن کز یار می‌سوزد نمی‌گرید

مزن بادی که از هر باد نی چون یار می‌نالد

منال از یار خود سلمان که تشنیع است بر بلبل

اگر در راه عشق گل ز زخم خار می‌نالد

دمی بر نی بزن نی زن، که دردی هست همراهش

اگر دردی ندارد نی چرا بسیار می‌نالد؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد

به شادی ارغوان با گل شراب لعل می‌نوشد

به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی

مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد؟

زبانم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد

مگر سوسن نمی‌داند که عاشق پند ننیوشد؟

نثار باغ را گردون، به دامن در همی بخشد

گل اندر کله زمرد ز خجلت رخ همی پوشد

مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی

سر انگشت تو بخراشد دلم در سینه بخروشد

نگارا، گر چنین زیبا میان باغ بخرامی

کلاهت لاله برگیرد، قبایت سرو در پوشد

وگر سلمان میان باغ، بوی زلف تو یابد

به دل مهرت خرد، حالی به صد جان باز نفروشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

نظری کن که دل از جور فراقت خون شد

نیست دل را به جز از دیده ره بیرون شد

ناتوان بود دل خسته ندانم چون رفت؟

حال آن خسته بدانید که آخر چون شد؟

تا شدم دور ز خورشید جمالت، چو هلال

اثر مهر توام روز به روز افزون شد

در هوای گل رخسار تو ای گلبن حسن

ای بسا رخ که درین باغ به خون گلگون شد

غنچه را پیش دهان تو صبا خندان یافت

آنچنان بر دهنش زد که دهن پر خون شد

صورت حسن تو زد عکس تجلی بر دل

نقش خود در آیینه بر او مفتون شد

کار برعکس فتاد آیینه و لیلی را

آیینه لیلی و لیلی همگی مجنون شد

پیش ازین صورت گل با تو تعلق سلمان

بیش ازین داشت، تصور نکنی اکنون شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد

و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد

دل گوشمال یافت ز سودای زلف او

تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد

در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست

کو دید روی ما و هوادار ما نشد

سودی ندید آن دل بی‌مایه کو بجان

سودای ما نکرد خریدار ما نشد

سودی که رفت بر سر بازار شوق ما

خود کیست آن که در سر بازار ما نشد؟

ما گنج گوهریم به کنج خراب دل

چیزی نیافت هر که طلب کار ما نشد

ز ارباب حال نیست چو بلبل کسی که دید

ما را و عاشق گل و رخسار ما نشد

در کار ما نرفت که در کار ما نرفت

فی‌الجمله که بود که در کار ما نشد

آن دیده را که صوفی صافی به هفت آب

هر دم نشست، لایق دیدار ما نشد

سلمان مگر شنید حدیثی ازین دهن

بیچاره خود به هیچ گرفتار ما نشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد

آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد

بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری

حقا که بسی سردتر از باد خزان شد

خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت

بر بوی خوشت روی هوا رقص کنان شد

تا بر در میخانه جان، لعل تو زد مهر

در مصطبه‌ها رطل می لعل گران شد

سر چشمه حیوان به دهان تو تشبه

کرد از نظر مردم از آن روی نهان شد

ماه از نظر مهر رخت یافت نشانی

زان روی جهانی به جمالش نگران شد

گفتم به دل: ای دل مرو اندر پی زلفش

نشنید سخن، عاقبت اندر سر آن شد

جان بر سر بازار غمش دادم و رستم

نقدی سره باید که بدان رسته توان شد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد

در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد

نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست

گر قلمی‌ می‌کشد، بر سر ما می‌کشد

هر چه ز نیک و بدست، چون همه در دست اوست

بر من مسکین چرا، خط خطا می‌کشد؟

بار تو من می‌کشم، جور تو من می‌برم

پرده ز رویت چرا، باد صبا می‌کشد؟

خادمه حسن توست، شمسه گردون که اوست

می‌رود و بر زمین، عطف قبا می‌کشد

حسن تو بین کز برم، دل به چه رو می‌برد

وین دل مسکین نگر کز تو چها می‌کشد

بار غمت غیر من، کس نتواند کشید

بر دل سلمان بنه، آن همه تا می‌کشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد

مو کشان زلفش مرا در خاک کویش می‌کشد

می‌برد حسنش به روی دلستان هر جا دلی است

ورنه می‌آید دل مسکین به مویش می‌کشد

ما چو بید از باد می‌لرزیم از آن غیرت که باد

می‌کشد در روی او برقع ز رویش می‌کشد

باغ حسنش باد سبز و باردار و دم به دم

دیده‌ام از تاب دل آبی به جویش می‌کشد؟

گل چه می‌داند که بلبل را فغان از عشق او

هر چه می‌گوید صدا گفت و گویش می‌کشد؟

می‌کشیدم کوزه دردی ز دست ساقیی

کین زمان هر صوفی صافی سبویش می‌کشد

شمه‌ای از حال من شاید که آن دل بشنود

این تن مسکین به بیماری ببویش می‌کشد

خوی او هست از دهانش تنگ‌تر، وین ناتوان

بار بر دل تنگ تنگ از دست خویش می‌کشد

آرزویی نیست سلمان را به غیر از روی دوست

چون کند چون دوست خط بر آرزویش می‌کشد؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد

مو کشان زلفش مرا در خاک کویش می‌کشد

می‌برد حسنش به روی دلستان هر جا دلی است

ورنه می‌آید دل مسکین به مویش می‌کشد

ما چو بید از باد می‌لرزیم از آن غیرت که باد

می‌کشد در روی او برقع ز رویش می‌کشد

باغ حسنش باد سبز و باردار و دم به دم

دیده‌ام از تاب دل آبی به جویش می‌کشد؟

گل چه می‌داند که بلبل را فغان از عشق او

هر چه می‌گوید صدا گفت و گویش می‌کشد؟

می‌کشیدم کوزه دردی ز دست ساقیی

کین زمان هر صوفی صافی سبویش می‌کشد

شمه‌ای از حال من شاید که آن دل بشنود

این تن مسکین به بیماری ببویش می‌کشد

خوی او هست از دهانش تنگ‌تر، وین ناتوان

بار بر دل تنگ تنگ از دست خویش می‌کشد

آرزویی نیست سلمان را به غیر از روی دوست

چون کند چون دوست خط بر آرزویش می‌کشد؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

 

من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟

یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد

اشک را کش من به خون پروردم اندازم ز چشم

ناله کز دل برون کردم به رغمم بر کشد

کمترنیش بنده‌ام بر دل کشیده داغ هجر

گر چه او را دل به خون چون منی کمتر کشد

بر امید آنکه باز آید ز در دامن کشان

مردم چشمم بدامن هر شبی گوهر کشد

در کشیدن می به یاد لعل او کار من است

پخته‌ای باید که خامی را به کار اندر کشد

بی لبش می ساقیا در جانم آتش می‌شود

بی لب او چون به کام خود کسی ساغر کشد؟

گر چه دل را نیست از سرو قدش حاصل بری

آرزو دارد که بار دیگرش در بر کشد

در ره او شد صبا بیمار و می‌خواهم که او

گر چه بیمار است، این ره زحمتی دیگر کشد

نکته‌ای دارم چو در، پرورده دریای دل

از لب سلمان برد بر گوش آن دلبر کشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 97

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4538667
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث