به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟

وین چه حوری است که بر ما در فردوس گشود؟

دل به پروانه غم شمع من از من بستند

می به پیمانه جان لعل تو بر من پیمود

گرچه آواز رباب است مخالف با شرع

راستی او ره تحقیق به عشاق نمود

در گل تیره ما گشت نهان خورشیدی

روی خورشید به گل چون بتوانم اندود

ما چو عودیم بر آتش، مکش از پا دامن

کز وفا دود برآید چه زیانت زان دود؟

عمر ما کم شد و عشق تو فزون پنداری

کانچه کم گشت زعمرم همه در عشق فزود

آنچنان نازکی ای گل که اگر با تو نسیم

دم زند، روی تو چون لاله شود خون آلود

دیده ما به خیال لب عنابی تو

بس که از جام زجاجی عنبی می‌ پالود

بنشستیم پس پرده تقوی، عمری

ناگهان باد هوا آمد و آن پرده ربود

سود سلمان همه این است که سر بر در تو

سود و سرمایه خود را چه زیان کرد و چه سود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟

در معرض خورشید، کی نور سها پیدا بود؟

رندیست کار بیدلان، تقوی شعار زاهدان

آری دلا هر کسوتی، بر قامتی زیبا بود

آنکس که آرد در نظر، روی چنان و همچنان

عقلش بود بر جا عجب گر عقل او بر جا بود

من در شب سودای او، دل خوش به فردا می‌کنم

لیکن شب سودای او ترسم که بی فردا بود

گرچه سخن راندم بلند، از وصف قدش قاصرم

هر چیز کاید در نظر، قدش از آن بالا بود

گفتم که بالای خوشت، اما بلایی می‌دهد

گفتی: بلی در راه ما، این باشد و آنها بود

او ریخت خون چشم من، دامن گرفت از خون مرا

او می‌کند بر ما ستم، لیکن گناه از ما بود

تابی ز شمع روی او، گر در تو گیرد مدعی!

آنگه بدانی کزچه رو پروانه نا پروا بود؟

در آب می‌جستم تو را دل گفت: کای سلمان بیا!

در بحر عشقش غوص کن، کان در درین دریا بود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود

نیست ممکن که برآید ز من سوخته دود

بر سرم هرچه رود خاک رهم گو: می‌رو

نیستم باد که از کوی تو برخیزم زود

منم از باغ تو چون غنچه به بویی خوشدل

منم از کوی تو چون باد، به گردی خشنود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند

در فراق تو ولی عهد همانست که بود

بی‌شراب عنبی را که به موی مژه‌ام

دیده بر یاد تو از جام زجاجی پالود

خنده‌ای زد دهنت، تنگ شکر پیدا کرد

هر یکی گوهر پاکیزه خود باز نمود

عمر من کم شد و عشق تو فزون پنداری

کانچه از عمر کم آمد، همه در عشق فزود

دیده از غیر تو تا خلوت دل خالی کرد

جز به روی تو مرا، هیچ دردل نگشود

وه که چون غنچه چه مشکین نفسی ای سلمان؟

نیست مشکین دمت الا زدم خون آلود

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:24 PM

 

دلی که شیفته یار دلربا باشد

همیشه زار و پریشان و مبتلا باشد

بلی عجب نبود گر بود پریشان حال

گدا که در طلب وصل پادشا باشد

بهانه تو رقیب است و نیست این مسموع

رقیب را چه محل گر تو را رضا باشد

جفای دشمن و جور رقیب و طعنه خلق

خوش است بر دل اگر دوست را وفا باشد

اگر تو را گذری بر من غریب افتد

و یا تو را نظری بر من گدا باشد

از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان

وزین طرف شرف روزگار ما باشد

فگار گشت به خون جگر دل سلمان

بترس از آنکه بد و نیک را جزا باشد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد

یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد

از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!

رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد

ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت

تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟

چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان

حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد

کار شد بر دل من تنگ و بلی تنگ بود

کار هرگه که به بخت من و خوی تو رسد

نرسد هر سر شوریده به پای چو تویی

گر به پای تو رسد هم سر موی تو رسد

من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار

کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد

ساقی از درد سبو در تن من جانی کن!

جان چه باشد که به دردی سبوی تو رسد

منع می خوردن سلمان نکنی ای صوفی!

اگر این شربت صافی به گلوی تو رسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟

وز حد گذشت وین سر گذشت، آخر به پایان کی رسد؟

حالم صبا گر بشنود، حالی رسول من شود

لیکن چنین کو می‌رود افتان و خیزان کی رسد؟

من دور از آن جان و جهان، همچون تنی‌ام بی‌روان

وز غم رسید این تن به جان، گویی به جانان کی رسد؟

کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین

جان گرچه باشد نازنین، هرگز به جانان کی رسد؟

سرو از صبا گردد چمان تا چون قدش باشد روان

ور نیز بخرامد بران سرو خرامان کی رسد؟

مه رویم آن رشک قمر، وز گل به صد رو تازه‌تر

رفت و که داند تا دگر، گل با گلستان کی رسد؟

ای دل به داغت مفتخر، درد ترا درمان مضر

جانها بر آتش منتظر، تا نوبت آن کی رسد؟

سودای وصل او مرا، اندیشه‌ای باشد خطا

سلمان به دست هر گدا، ملک سلیمان کی رسد؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

آخر این درد دل من به دوایی برسد

عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا

روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس

تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟

که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست

گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد

عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم

که به گلزار تو آسیب هوایی برسد

سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا

به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟

رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم

که به روی من ازین دیده بلایی برسد

با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!

کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

آخر این درد دل من به دوایی برسد

عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا

روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس

تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟

که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست

گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد

عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم

که به گلزار تو آسیب هوایی برسد

سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا

به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟

رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم

که به روی من ازین دیده بلایی برسد

با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!

کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد

دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد

هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال

به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد

خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش

وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!

چشم فتان تو هر جا که بلا انگیزد

ای بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد

عاقل آن است که در پای تو اندازد سر

پیشتر زانک فراق تو زپاش اندازد

بوی گیسوی تو هر جا که جگر سوخته‌ایست

در پی قافله باد صباش اندازد

هر که‌را درد بینداخت، دوا چاره برد

که برد چاره سلمان که دواش اندازد؟

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

 

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد

وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد

هر می که دهد لعلت، با خون دل آمیزد

کو طاقت آن جان را، کز وصل تو بکشیبد؟

کو قوت آن دل را کز جور تو بگریزد؟

دل می‌طلبی جانا، آن زلف بر افشان تا

دل بر سر جان بارد، جان بر سر جان ریزد

تیغ غم عشقت را ازجان سپری کردم

هر کش سپری باشد، از تیغ بنگریزد

حاشا که بود گردی، بر دل ز تو سلمان را!

گر عشق تو خاکش را، صدبار فرو ریزد

ادامه مطلب
پنج شنبه 29 تیر 1396  - 3:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 97

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4538903
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث