به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در سرم زلف تو، سودا انداخت

کار من زلف تو در پا انداخت

ماند یک قطره خون، از دل ما

دیده، آن نیز به دریا انداخت

تن بی جان مرا، در پی خویش

سایه وار، آن قد و بالا انداخت

آهو از باد، چو بوی تو شنید

نافه مشک، به صحرا انداخت

وعده‌ای داد، به امروز، مرا

باز امروز، به فردا انداخت

عالمی بود، شکار غم دوست

از میان همه، ما را انداخت

بوی آن باده مرا از مسجد

به در دیر مسیحا، انداخت

پیر ما، شارع مسجد، بگذاشت

راه، بر کوچه ترسا، انداخت

عمر در میکده، سلمان گم کرد

یافت، ز آنجا و هم آنجا انداخت

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

به آستین ملالم مران، که من به ارادت

نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت

به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم

جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

به التفات تو با من، توان مشاهده کردن

که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟

زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را

به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت

دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی

که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت

که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت

حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق

بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت

مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را

نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت

جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان

تراست، آن شده خوی و مراست این شده عادت

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است

دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم

که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر

لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است

فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست

ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است

طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس

بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است

حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟

کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است

دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است

دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟

مگر کسی که دل از جان خویش برکندست

اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی

رعایت طرف بنده بر خداوند است

ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را

بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب

هیچ طبیبی نبودچون حبیب

آه! که بیمار غمت، عرض حال

کر دو نفر مود جوابی، طبیب

یک هوسم هست، که در پای تو

جان بدهم، کوری چشم رقیب

می‌سپرم راه هوایت، به سر

این ادب آن نیست، که داند، ادیب

عاشق مسکین، که غریب است و زار

گر بنوازیش، نباشد غریب

طالب وصل توام، اما چه سود

سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب

تا ز در بسته نگردد ملول

« نصر من الله و فتح قریب»

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

باز آمد ای بخت همایون به سعادت

چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت

از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند

چون است به قصد آمده‌ای یا به عیادت؟

مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر

همچون مه نوروز به روزست سیادت

در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن

او خود، به کمند تو در آید، به ارادت

گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم

تیری که زند دوست، بود سهم سعادت

با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند

با خون جگر، ناف تو در روز ولادت

در صومعه، عمری به امید تو نشستم

کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت

من بعد برآنیم که گرد در خمار

گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت

بی‌فایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟

چون بخت نباشد، ندهد سود جلادت

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب

تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب

عود خشکم؛ آتش جانسوز می‌باید، مرا

تا ز طیب جان، دماغ حاضران گردد، ز طیب

دولت بوسیدن پایش ندارد، هر کسی

این سعادت نیست، الا در سر زلف حبیب

چشم دار آخر دمی، با ما، که بادا گوش دار

ایزد از چشم بدانت، اول از چشم رقیب

خیز و بر ما عرضه کن ایمان، از آن عارض که باز

در میان آورد زلفت، رسم ز ناز و صلیب

بی‌تو جان، در تن بجایی بس غریب افتاده است

جن من دانی به تنها چون بود حال غریب؟

دست بیماران گرفتن، بر طبیبان واجب است

من ز پا افتاده‌ام، دستم نمی‌گیرد طبیب

گفتمش هرگز نشد کامیم، حاصل، زان دهن

از وصالت نیست گویی، هیچ سلمان را نصیب

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

از لب لعل توام، کار به کام است، امشب

دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب

آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام

که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب

باده در دین من امروز، حلال است، حلال

خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب

برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا

آفتابی است که در پرده شام است، امشب

شمع بین، سوخته آتش و او مرده شمع

گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب

اثر عکس لب توست، درون می‌ ناب

که صفایی عجب، اندر دل جام است، امشب

من هوای حرم کعبه ندارم، که مرا

عرفات سر کوی تو مقام است، امشب

حاشدت را که چو عودست بر آتش، سلمان

گو همی سوز، که سودای تو خام است امشب

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

از لب لعل توام، کار به کام است، امشب

دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب

آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام

که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب

باده در دین من امروز، حلال است، حلال

خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب

برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا

آفتابی است که در پرده شام است، امشب

شمع بین، سوخته آتش و او مرده شمع

گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب

اثر عکس لب توست، درون می‌ ناب

که صفایی عجب، اندر دل جام است، امشب

من هوای حرم کعبه ندارم، که مرا

عرفات سر کوی تو مقام است، امشب

حاشدت را که چو عودست بر آتش، سلمان

گو همی سوز، که سودای تو خام است امشب

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

 

ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب

ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب

بر حسن و عارض و قد تو برده‌اند، پناه

بهشت طوبی و «طوبی ابهم و حسن ماب»

چو چشم من، همه شب جویبار باغ بهشت

خیال نرگس نست تو بیند، اندر خواب

بهار، شرح جمال تو داده، در یک فصل

بهشت، ذکر جمیل تو کرده در هر باب

لب و دهان تو را، ای بسا! حقوق نمک

که هست، بر جگر ریش و سینه‌های کباب

بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید

به کام اگر برسیدی، نریختی خوناب

گمان بری که بدور تو، عاشقان مستند

خبر نداری از احوال زاهدان خراب

نقاب بازگشای، تا کی این حجاب کنی

از این نقاب چه بر بسته‌ای، به غیر حجاب

بدید روی تو را گل فتاد، در آتش

شنید بوی تو، وز شرم گشت آب گلاب

مرا به دور رخت شد، پدید جوهر لعل

پدید می‌شود از آفتاب عالم تاب

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب

صحبت گل را رها کرده ببویت گلاب

سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند

نرگس مست تو کرد، خانه عقلم خراب

عشق رخت دولتی است، باقی و باقی فنا

خاک درت شربتی است، صافی و عالم سراب

سر جمالت به عقل، در نتوان یافتن

خود به حقیقت نجست، کس به چراغ، آفتاب

گرچه رخت در حجاب، می‌رود از چشم ما

پرده ما می‌درد حسن رخت، بی حجاب

طرف عذار از نقاب، باز نما یک نظر

ورچه کسی بر نبست، طرفی از او جز نقاب

دولت دیدار را، دیده ندانست، قدر

می‌طلبد لا جرم، نقش خیالش در آب

سرو سرافراز من، سایه ز من برنگیر

ماه جهان تاب من، چهره ز من برمتاب

بی تو من و خواب و خور؟، این چه تصور بود؟

سینه عشاق و خور دیده مشتاق و خواب؟

ساقی مجلس بده! باده که خواهیم رفت

ما به هوای لبش، در سر می، چون حباب

خاطر سلمان ازین، خرقه ازرق گرفت

خیز که گلگون کنیم، جامه، به جام شراب

ادامه مطلب
چهارشنبه 28 تیر 1396  - 6:10 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 97

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4539927
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث