به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر کسی را حسد آید که تو را می‌نگرم

من نه در روی تو، در صنع خدا می‌نگرم

من از آن توام و هر چه مرا هست توراست

روشن است این که به چشم تو، تو را می‌نگرم

خصم گوید که روا نیست نظر در رویش

من اگر هست و اگر نیست روا، می‌نگرم

تشنه‌ام، نیست شگفت ار طلبم آب حیوة

دردمندم، نه عجب گر به دوا می‌نگرم

نور حسنی‌ست در آن روی، بدان ملتفتم

من در آن آینه از بهر صفا می‌نگرم

روی زیبای تو آرام و قرار از من برد

من دگر باره در آن روی چرا می‌نگرم

هر طرف می‌نگرم تا که ببینم رویت

چون تو در جان منی من به کجا می‌نگرم

به حیات خودم امید نمی‌ماند هیچ

چون به حال خود و انصاف شما می‌نگرم

مدتی شد که به من روی همی ننمایی

عیب بخت است نه آن تو چو وامی‌نگرم

سیف فرغانی در غیر نظر چند کنی

گل چو دستم ندهد ز آن به گیا می‌نگرم

ور میسر نشود دیدن رویت چه کنم

«می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم»

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

چو بیند روی تو ای نازنین گل

کند بر تو هزاران آفرین گل

تو با این حسن اگر در گلشن آیی

نهد پیش رخت رو بر زمین گل

اگر بلبل کند ذکر تو در باغ

ز نامت نقش گیرد چون نگین گل

چو از ذکر لبت شیرین کند کام

شود در حلق زنبور انگبین گل

گلی تو از گریبان تا به دامن

بهر جانب بریز از آستین گل

اگر در خانه گل خواهی به هر وقت

برو آیینه برگیر و ببین گل

ندارد باغ جنت همچو تو سرو

نباشد شاخ طوبی را چنین گل

به رنگ و بو چو تو نبود که چون تو

خط و خالی ندارد عنبرین گل

اگر با من نشینی عیب نبود

که دایم خار دارد همنشین گل

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

چو روی تو گل رنگین ندیدم

تو را چون گل وفا آیین ندیدم

من اندر مرکز رخسار خوبان

چو خالت نقطهٔ مشکین ندیدم

ندیدم چون تو کس یا کس چو تو نیست

ز مشغولی به مه پروین ندیدم

چو تو ای بت رخت را سجده کرده

بت سنگین دل سیمین ندیدم

برآرم نعرهٔ عشقت چو فرهاد

که چون تو خسرو شیرین ندیدم

چو تو در روم نبود دلستانی

نه اندر چین ولی من چین ندیدم

به سوی سیف فرغانی نظر کن

که چون او عاشق مسکین ندیدم

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:36 PM

 

ای ز زلفت حلقه‌ای بر پای دل

گر درین حلقه نباشد وای دل

هر که را سودای تو در سر بود

در دوکونش می‌نگنجد پای دل

غرقهٔ گرداب حیرت از تو شد

کشتی اندیشه در دریای دل

آن سعادت کو که بتوانیم گفت

با تو ای شادی جان غمهای دل

نه دلم را در غمت پروای من

نه مرا در عشق تو پروای دل

رفته همچون آب در اجزای خاک

آتش عشق تو در اجزای دل

چون غمت را غیر دل جایی نبود

هست دل جای غم و غم جای دل

هر دو عالم چیست نزد عارفان

ذره‌ای گم گشته در صحرای دل

سیف فرغانی چو حلقه بسته‌دار

جان خود پیوسته بر درهای دل

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

تنی داری بسان خرمن گل

عرق از وی روان چون روغن گل

صبا از رشک اندام چو آبت

فگنده آتش اندر خرمن گل

چمن از خجلت روی چو ماهت

شکسته چون بنفشه گردن گل

گر از رویت بهار آگاه باشد

پشیمان گردد از آوردن گل

به سیل تیره ابر نوبهاری

بریزد آب روی روشن گل

غم تو در گریبان دل من

چو خار آویخته در دامن گل

منم از خوردن غمهای تو شاد

چو زنبور عسل از خوردن گل

اگر از خاک کویت بو بگیرد

قبای غنچه و پیراهن گل

چو در برگ از خزان زردی فزاید

ز روح نامیه اندر تن گل

مها از سیف فرغانی میازار

نخواهد عندلیب آزردن گل

گلت را همچو بلبل دوست‌دارست

جعل باشد نه بلبل دشمن گل

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل

نام تو آرام جان درد تو درمان دل

من به تو اولی که تو آن منی آن من

دل به تو لایق که تو آن دلی آن دل

عشق ستمکار تو رفته به پیکار جان

شوق جگر خوار تو آمده مهمان دل

تر کنم از آب چشم روی چونان خشک را

چون جگری بیش نیست سوخته بر خوان دل

بنده ز پیوند جان حبل تعلق برید

تا سر زلف تو شد سلسله جنبان دل

انده دنیا نداد دامن جانم ز دست

تا غم تو برنکرد سر ز گریبان دل

عشق تو چون چتر خویش بر سر جان باز کرد

سر به فلک برکشید سنجق سلطان دل

روی ز چشمم مپوش تا نتواند فگند

کفر سر زلف تو رخنه در ایمان دل

تا برهاند مرا ز انده من سالهاست

تا غم تو می‌کشد تنگی زندان دل

از صدف لفظ خویش معنی چون در دهد

گوهر شعرم که یافت پرورش از کان دل

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال

که هم جمال جهانی و هم جهان جمال

ز روی پرده برافگن که خلق را عید است

هلال ابروی تو همچو غرهٔ شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است

میان دایرهٔ روی تو ز نقطهٔ خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند

که بر رخ گل سرخ است روی لالهٔ آل

ز نور چهرهٔ تو پرتوی مه و خورشید

ز قوس ابروی تو گوشه‌ای کمان هلال

به پیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ

به روشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقه‌ها بدر آیند چون کند تاثیر

شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت

مرا که لکنت عجز است در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش

به نزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا بادزن کند سلطان

وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن

به قطره‌ای دو که لب خشک مانده‌ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی

چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم

«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال»

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق

اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق

چو غافلان منشین، راه رو که برخیزد

دو کون از سر راهت به یک اشارت عشق

خبر دهد که تو مردی و شد دلت زنده

ز مرگ رستی اگر بشنوی بشارت عشق

چو هیزم ار چه بسی سوختی ولی خامی

که همچو دیگ نجوشیدی از حرارت عشق

تو بر وضوی قدم باش و دل مده به کسی

که دوستی حدث بشکند طهارت عشق

گرت دل است که سرمایه‌دار وصل شوی

ز سوز بگذر و درساز با خسارت عشق

چو آسمان اگرش صدهزار باشد چشم

همیشه کور بود مرد بی‌بصارت عشق

ورای عشق خرابی است تا سرت نرود

برون منه قدمی هرگز از عمارت عشق

غلام‌وار همی کن ایاز را خدمت

که خواجه چاکر بنده است در امارت عشق

شبی ز شربت وصلش دهان کنی شیرین

چو تلخ کام شوی روزی از مرارت عشق

دگر ز حادثه غم نیست سیف فرغانی

تو را که خانه به تاراج شد ز غارت عشق

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

مرا که در تن بی‌قوت است جانی خشک

ز عشق دیدهٔ تر دارم و دهانی خشک

تو را به مثل من ای دوست میل چون باشد

که حاصلم همه چشمی تر است و جانی خشک

ز چشم بر رخم از عشق آن دو لالهٔ تر

مدام آب بقم خورده زعفرانی خشک

درو ز سیل بلایی بترس اگر یابی

ز آب دیدهٔ من بر زمین مکانی خشک

اگر لب و دهن من به بوسه تر نکنی

بپرسش من مسکین کم از زبانی خشک؟

بر توانگر و درویش شکر کم گوید

گدا چو از در حاتم رود به نانی خشک

به آب لطف تو نانم چو تر نشد کردم

همای‌وار قناعت به استخوانی خشک

ز خون دیده و سوز جگر چو مرغابی

منم به دام زمانی تر و زمانی خشک

ز سوز عشق رخ زرد و اشک رنگینم

بسان آبی تر دان و ناردانی خشک

سحاب‌وار به اشکی کنم جهانی تر

چو آفتاب به تابی کنم جهانی خشک

ز آه گرمم در چشمهٔ دهان آبی

نماند تا به زبان تر کنم لبانی خشک

مرا به وصل خود ای میوهٔ دل آبی ده

از آنکه بر ندهد هیچ بوستانی خشک

میان زمرهٔ عشاق سیف فرغانی

چو بر کنارهٔ بام است ناودانی خشک

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

 

چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش

ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش

از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی

دست در آغوش او بی‌زحمت پیراهنش

دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش

گر بگیرد پای او گردم به سر چون دامنش

نرگس اندر بوستان رخسارهٔ او دید و گفت

حال بلبل بین و با گل عمر ضایع کردنش

راستی جز شربت وصلش مرا دارد زیان

گر طبیبم احتما فرماید از غم خوردنش

ز آرزوی او همی خواهد که همچون ماهتاب

افتد از بام فلک خورشید اندر روزنش

وصل و هجر دوست می‌کوشند هر یک تا کنند

دست او در گردنم یا خون من در گردنش

با قد و بالای آن مه سرو را ای باغبان

یا به جای خویش بنشان یا ز بستان برکنش

دامن دلهای ما پر خار انده کرد باز

آن که هر ساعت کند پیراهنی پر گل تنش

گر ملامت گر نداند حال شبهای مرا

ز آفتاب روی او چون روز گردد روشنش

سیف فرغانی بدو نامه نمی‌یارد نوشت

ای صبا هر صبحدم می‌بر سلامی از منش

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:35 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4331074
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث