به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلم بربود دوش آن نرگس مست

اگر دستم نگیری رفتم از دست

چه نیکو هر دو با هم اوفتادند

دلم با چشمت، این دیوانه آن مست

نمی‌دانم دهانت هست یا نیست

نمی‌دانم میانت نیست یا هست

تویی آن بی‌دهانی کو سخن گفت

تویی آن بی‌میانی کو کمر بست

بجانم بندهٔ آزاده‌ای کو

گرفتار تو شد وز خویشتن رست

دگر با سیف فرغانی نیاید

دلی کز وی برید و در تو پیوست

گدایی کز سر کوی تو برخاست

به سلطانیش بنشاندند و ننشست

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

تبارک‌الله از آن روی دلستان که توراست

ز حسن و لطف کسی را نباشد آن که توراست

گمان مبر که شود منقطع به دادن جان

تعلق دل از آن روی دلستان که توراست

به خنده ای بت بادام چشم شیرین لب

شکر بریزد از آن پستهٔ دهان که توراست

ز جوهری که تو را آفریده‌اند ای دوست

چگونه جسم بود آن تن چو جان که توراست

ز راه چشم به دل می‌رسد خدنگ مژه

مرا مدام ز ابروی چون کمان که توراست

چه خوش بود که چو من طوطیی شکر چیند

به بوسه ز آن لب لعل شکر فشان که توراست

به غیر ساغر می کش بر تو آبی هست

به بوسه‌ای نرسد کس از آن لبان که تو راست

اگر کمر بگشایی و زلف بازکنی

میان موی تو گم گردد آن میان که توراست

چو عندلیب مرا صد هزار دستان است

به وصف آن دورخ همچو گلستان که توراست

صبا بیامد و آورد بوی تو، گفتم

هزار جان بدهم من بدین نشان که توراست

بیا که هیچ کس امروز سیف فرغانی

ندارد آب سخن اینچنین روان که توراست

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

ای چو فرهاد دلم عاشق شیرین لبت

مستی امشبم از بادهٔ دوشین لبت

نیست شیرین که ز فرهاد برای بوسی

ملک خسرو طلبد شکر رنگین لبت

وه چه شیرین صنمی تو که دهان من هست

تا به امسال خوش از بوسهٔ پارین لبت

محتسب سال دگر بر سر کویت آرد

همچنین بی خودم از بادهٔ نوشین لبت

طبع شوریدهٔ من این همه شیرین کاری

می کند در سخن امروز به تلقین لبت

سیف فرغانی چون وصف تو می‌کرد گرفت

طبعم اندر شکر افشاندن آیین لبت

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

ای خجل از روی خوبت آفتاب

روز من بی تو شبی بی‌ماهتاب

آفتاب از دیدن رخسار تو

آنچنان خیره که چشم از آفتاب

چون مرا در هجر تو شب خواب نیست

روز وصلت چون توان دیدن به خواب

بر سر کوی تو سودا می‌پزم

با دل پر آتش و چشم پر آب

عقل را با عشق تو در سر جنون

صبر را از دست تو پا در رکاب

خون چکان بر آتش سودای تو

آن دل بریان من همچون کباب

در سخن ز آن لب همی بارد شکر

در عرق ز آن رو همی ریزد گلاب

چشم مخمورت که ما را مست کرد

توبهٔ خلقی شکسته چون شراب

از هوایی کید از خاک درت

آنچنان جوشد دلم کز آتش آب

جز تو از خوبان عالم کس نداشت

سرو در پیراهن و مه در نقاب

بی خطاگر خون من ریزی رواست

ای خطای تو به نزد ما صواب

تو طبیب عاشقان باشی، چرا

من دهم پیوسته سعدی را جواب

سیف فرغانی چو دیدی روی دوست

گر به شمشیرت زند رو برمتاب

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

ای پستهٔ دهانت شیرین و انگبین لب

من تلخ کام مانده در حسرت چنین لب

بودیم بر کناری عطشان آب وصلت

زد بوسهٔ تو ما را چون نان در انگبین لب

هرگز برون نیاید شیرینی از زبانش

هر کو نهاده باشد باری دهان برین لب

عاشق از آستینت شکر کشد به دامن

چون تو به گاه خنده، گیری در آستین لب

تا در مقام خدمت پیش تو خاک بوسد

روزی دو ره نهاده خورشید بر زمین لب

از بهر آب خوردن باری دهان برو نه

تا لعل تر بریزد از کوزهٔ گلین لب

با داغ مهر مهرت ای بس گدا که چون من

از آرزوی لعلت مالند بر نگین لب

از معجزات حسنت بر روی تو بدیدم

هم شکر آب دندان هم پسته آتشین لب

دل تلخکام هجر است او را به جای باده

زین بوسه‌های شیرین درده به شکرین لب

تا چند باشد ای جان پیش در تو ما را

چون مرغ بهر دانه از خاک بوسه چین لب

تو سرخ روی حسنی تا کرد شیر شیرین

خط نبات رنگت همچون ترانگبین لب

چون فاخته بنالم اکنون که مر تو را شد

همچون گلوی قمری ز آن خط عنبرین لب

هنگام شعر گفتن شوقت مرا قرین دان

ز آن سان که در خموشی با لب بود قرین لب

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

ای سعادت ز پی زینت و زیبایی را

بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل

شوق از خانه به در کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیم است

کب چشمم بکشد آتش بینایی را

ذره‌ها گر همه خورشید شود بی‌رویت

نبود روز شب عاشق سودایی را

من شوریده سر کوی تو را ترک کنم

گر مگس ترک کند صحبت حلوایی را

در دهان طمعم چون ترشی کند کند

لب شیرین تو دندان شکر خایی را

دهن تنگ تو چون ذرهٔ در سایه نهان

نفی کرده‌است ز خود تهمت پیدایی را

صبر با غمزهٔ غارت‌گرت افگند سپر

دفع شمشیر کند لشکر یغمایی را

هوس نرگس شیر افگن تو در کویت

با سگان انس دهد آهوی صحرایی را

بهر تو گوهر دین ترک همی باید کرد

ز آنکه تو خاک شماری زر دنیایی را

سعدی ار شعر من و حسن تو دیدی گفتی

غایت این است جمال و سخن‌آرایی را

سیف فرغانی چون شمع خیالش با تست

چه غم ار روز نباشد شب تنهایی را

مرد نادان ز غم آسوده بود چون کودک

خیز و چون تخته بشو دفتر دانایی را

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

تو را من دوست می‌دارم چو بلبل مر گلستان را

مرا دشمن چرا داری چو کودک مر دبستان را

چو کردم یک نظر در تو دلم شد مهربان بر تو

مسخر گشت بی‌لشکر ولایت چون تو سلطان را

به خوبی خوب رویان را اگر وصفی کند شاعر

تو آن داری به جز خوبی که نتوان وصف کرد آن را

دلم کز رنج راه تو به جانش می‌رسد راحت

چنان خو کرد با دردت که نارد یاد، درمان را

ز همت عاشق رویت بمیرد تشنه در کویت

وگر خود خون او باشد بریزد آب حیوان را

چو بیند روی تو کافر شود اسلام دین او

چو زلف کافرت بیند نماند دین مسلمان را

به عهد حسن تو پیدا نمی‌آیند نیکویان

ز ماه و اختران خورشید خالی کرد میدان را

بسی سلطان و لشکر را هزیمت کرد در یک دم

شکسته دل که همره کرد با خود جان مردان را

اگر چه در خورت نبود غزلهای رهی لیکن

مکن عیبش که کم باشد اصولی قول نادان را

وصالت راست دل لایق که شبها در فراق تو

مددها کرد مسکین دل به خون این چشم گریان را

همی ترسم که روز او سراسر رنگ شب گیرد

از آن باکس نمی‌گویم غم شبهای هجران را

وصال تو به شب کس را میسر چون شود هرگز

که تو چون روز گردانی به روی خود شبستان را

مرا گویی بده صد جان و بوسی از لبم بستان

ندانستم که نزد تو چنین قیمت بود جان را

به جان مهمان لعل تست چون من عاشقی مسکین

از آن لب یک شکر کم کن گرامی‌دار مهمان را

به هجران سیف فرغانی مشو نومید از وصلش

که دایم در عقب باشد بهاری مر زمستان را

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

ای بدل کرده آشنایی را

برگزیده ز ما جدایی را

خوی تیز از برای آن نبود

که ببرند آشنایی را

در فراقت چو مرغ محبوسم

که تصور کند رهایی را

مژه در خون چو دست قصاب است

بی تو مر دیدهٔ سنایی را

شمع رخسارهٔ تو می‌طلبم

همچو پروانه روشنایی را

آفتابی و بی تو نوری نیست

ذره‌ای این دل هوایی را

عندلیبم بجان همی جویم

برگ گل دفع بی‌نوایی را

بی‌جمالت چو سیف فرغانی

ترک کردم سخن سرایی را

چارهٔ کارها بجستم و دید

چاره وصل است بی‌شمایی را

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

اگر دل است به جان می‌خرد هوای تو را

و گر تن است به دل می‌کشد جفای تو را

به یاد روی تو تا زنده‌ام همی گریم

که آب دیده کشد آتش هوای تو را

کلید هشت بهشت ار به من دهد رضوان

نه مردم ار بگذارم در سرای تو را

اگر به جان و جهانم دهد رضای تو دست

به ترک هر دو به دست آورم رضای تو را

بگیر دست من افتاده را که در ره عشق

به پای صدق به سر می‌برم وفای تو را

چه خواهی از من درویش چون ادا نکند

خراج هر دو جهان نیمهٔ بهای تو را

برون سلطنت عشق هر چه پیش آید

درون بدان نشود ملتفت گدای تو را

سزد اگر ندهد مهر دیگری در دل

که کس به غیر تو شایسته نیست جای تو را

مرا بلای تو از محنت جهان برهاند

چگونه شکر کنم نعمت بلای تو را

اگر چه رای تو در عشق کشتن من بود

برای خویش نکردم خلاف رای تو را

به دست مردم دیده چو سیف فرغانی

به آب چشم بشستیم خاک پای تو را

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

 

اگر دل است به جان می‌خرد هوای تو را

و گر تن است به دل می‌کشد جفای تو را

به یاد روی تو تا زنده‌ام همی گریم

که آب دیده کشد آتش هوای تو را

کلید هشت بهشت ار به من دهد رضوان

نه مردم ار بگذارم در سرای تو را

اگر به جان و جهانم دهد رضای تو دست

به ترک هر دو به دست آورم رضای تو را

بگیر دست من افتاده را که در ره عشق

به پای صدق به سر می‌برم وفای تو را

چه خواهی از من درویش چون ادا نکند

خراج هر دو جهان نیمهٔ بهای تو را

برون سلطنت عشق هر چه پیش آید

درون بدان نشود ملتفت گدای تو را

سزد اگر ندهد مهر دیگری در دل

که کس به غیر تو شایسته نیست جای تو را

مرا بلای تو از محنت جهان برهاند

چگونه شکر کنم نعمت بلای تو را

اگر چه رای تو در عشق کشتن من بود

برای خویش نکردم خلاف رای تو را

به دست مردم دیده چو سیف فرغانی

به آب چشم بشستیم خاک پای تو را

ادامه مطلب
شنبه 31 تیر 1396  - 12:27 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324549
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث