به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در تن زنده یکی مرده بود زندانی

دل که او را نبود با تو تعلق جانی

ما برآنیم که تا آب روان در تن ماست

برنگیریم ز خاک در تو پیشانی

هرچه در وصف تو گویند و کنند اندیشه

آن همه دون حق تست و تو برتر زآنی

بدوسه نان که برین سفره خاک آلودست

نتوان کرد سگ کوی ترا مهمانی

نیکوان جای بگیسوی چو عنبر روبند

چون درآید سر زلف تو بمشک افشانی

تو بلب مرهم رنجوری و در حسرت آن

مرد بیمار فراق تو ز بی درمانی

جان بدادیم و برآنیم که حاصل نشود

دولت وصل تو ای دوست بدین آسانی

بر سر خوان وصالت بتناول نرسد

بخت پیر من درویش ز بی دندانی

گرچه آنکس که خرد مثل ترا نفروشد

گر بملک دو جهانت بخرند ارزانی

ورچه مردم طلبند آنچه ندارند ترا

آن گروهند طلب کار که با ایشانی

من غلام توام و بنده شدند آزادان

هندوی چشم ترا ای مه ترکستانی

هر که جان ترک کند زنده بجانان باشد

چون شود زنده بجانان چه غم از بی جانی

سیف فرغانی چندت بتواضع گوید

کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:36 PM

ای (که) تو جان جهانی و جهان جانی

گر بجان و بجهانت بخرند ارزانی

عشق تو مژده ور جان بحیات ابدی

وصل تو لذت باقی ز جهان فانی

خوب رویان جهان کسب جمال از تو کنند

آفتاب ار نبود مه نشود نورانی

زآسمان گر بزمین در نگری چون خورشید

غیر مه هیچ نباشد که بدو می مانی

ماه در معرض روی تو برآید چه عجب

شب روان را چو عسس سخت بود پیشانی

ظاهر آنست که در باغ جمال کس نیست

خوبتر زین گل حسنی که تواش بستانی

از سلاطین جهان همت من دارد عار

گر تو یک روز گدای در خویشم خوانی

شرمسارست توانگر ز زرافشانی خود

چون گدای تو کند دست بجان افشانی

از چنین داد و ستد سود چه باشد چو بمن

ندهی بوسه، وگر من بدهم نستانی

خسته تیغ غمت را ببلا بیم مکن

کشته را چند بشمشیر همی ترسانی

سیف فرغانی از عشق بپرهیز و منه

پا در آن کار که بیرون شد از آن نتوانی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:36 PM

دی مرا گفت آن مه ختنی

که من آن توام تو آن منی

ما دو سر در یکی گریبانیم

چون جداما (ن) کند دو پیرهنی

گو لباس تن از میانه برو

چون برفت از میان (ما) دو تنی

گر فقیری بما بود محتاج

حاجت از وی طلب که اوست غنی

دوست با عاشقان همی گوید

باشارت سخن ز بی دهنی

عاشقان از جناب معشوقند

گر حجازی بوند و گر یمنی

همچو قرآن که چون فرود آمد

گویی آن هست مکی آن مدنی

علوی سبط مصطفی باشد

گر حسینی بود وگر حسنی

گر چه گویند خلق سلمان را

پارسی و اویس را قرنی

عاشق دوست را زخلق مدان

در بحرین را مگو عدنی

روی پوشیده و برهنه بتن

مردگان را چه غم زبی کفنی

غزل عشق چون سراییدی

خارج از پردهای خویشتنی

عاقبت مطربان مجلس وصل

بنوازندت ای چو دف زدنی

دوست گوید بیا که با تو مرا

دوی یی نیست من توام تو منی

سیف فرغانی اندر (ین) کویست

با سگان همنشین زبی وطنی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

ماه سعادتم را باشد شب تمامی

با تو گرم ببیند دشمن بدوستکامی

هر آفتاب زردم ز آن روی شاد گردان

کین روزه دار غم را تو چون نماز شامی

از چنگ باز عشقت چون کبک کوه گیرد

طاوست ار ببیند وقتی که می خرامی

محروم کرد ایام از خدمت تو مارا

هجران زشاخ برکند آن میوه رابخامی

خال ترا چو دیدم بازلف تو بگفتم

چون صید درنیفتد کین دانه راتو دامی

دل شد زخمر عشقت رسوا بنیم جرعه

ننهفت حال خود را مست از رقیق جامی

با عشق تو دل من از دشمنست ایمن

هرچ آن حلال باشد نستاندش حرامی

از وصف حسن آن مه گر عاقلی حذر کن

کاینجا ز ذکر لیلی مجنون شود نظامی

با عاشقان عارف ازجام لاابالی

خوردم شراب و رستم از ننگ نیکنامی

ترک ادب کن ای دل زیرا که دست ندهد

از خواندن مصادر این پایگاه سامی

جز مدح دوست ای سیف از تو چه خدمت آید

در حضرتی که آنجا سلطان کند غلامی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامی

عشقت بداد مارا جامی بدوست کامی

در سایه مانده بودم چون میوه نارسیده

خورشید عشقت آمد ازمن ببرد خامی

از عشق قید کردم بر پای دل که چون خر

بیرون راه می شد اسبم زبی لگامی

پای غم تو بوسم چون کرد دست حکمش

مر سر کش هوا را منع ازفراخ گامی

وصف جمال رویت می گویم و نگوید

کس وصف حال خسرو شیرین تر از نظامی

در پیش صف خوبان از دلبری بیفگند

محراب ابروی تو سجاده امامی

آنجا که خوب رویان از زر برند سکه

تو زآن عقیق رنگین همچون نگین بنامی

اندام همچو آبت در جامه منقش

چون باده مروق اندر زجاج شامی

دارم بشعر شیرین ازتو امید بوسه

شکر خورد همیشه طوطی بخوش کلامی

یاری شکار من شد با این دل شکسته

کردم بزرگ صیدی با این دریده دامی

آن دلستان دل من با من دهد دگر ره

گرآنچه برده باشد باز آورد حرامی

نتوان بعمر ناقص این غصه شرح دادن

زیرا بمرگ باشد این قصه راتمامی

هر کین غزل بخواند داند که من چو سعدی

وقتی فقیه بودم و امروز رند و عامی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

ایا بدور تو از مثل تو جهان خالی

کدام دور ز تو بود یک زمان خالی

تو در میان نه و ذکر تو در میان همه

تو در مکان نه و نبود ز تو مکان خالی

زبان که نیست بذکر تو در دهان گردان

ببرمش که ازو به بود دهان خالی

دلم ز معنی عشقت تهی نخواهد شد

اجل اگر چه کند صورتم ز جان خالی

گداخت بر تن من گوشت همچو پیه از آنک

ز مغز مهر توم نیست استخوان خالی

رهی بکوی تو چون در نیاید و برود

ولیک از او نبود هرگز آستان خالی

ز چنگ عشق تو همچون رباب می نالم

چو دم دهیش نباشد نی از فغان خالی

در آن زمان که ز هستی خویش پر بودم

نبود همتم از قید این و آن خالی

از آفتاب رخت ذره ذره کم گشتم

شود بروز ز استاره آسمان خالی

همای عشق تو پرواز کرد گرد جهان

ندید در خور خود هیچ آشیان خالی

تو وصف خویش همی گو که سیف فرغانیست

بسان صورت دیوار از زبان خالی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی

که بی هوای تو دل تن بود ز جان خالی

همای عشق ترا هست آشیانه دلم

مباد سایه این مرغ از آشیان خالی

ز روی تو ز زمین تا بآسمان پرنور

ز مثل تو ز مکان تا بلامکان خالی

خیال روی توام در دلست پیوسته

ز مهر و ماه کجا باشد آسمان خالی

دلم ز معنی عشقت تهی نخواهد شد

اجل اگر چه کند صورتم ز جان خالی

شراب عشق ترا عیب چیست تلخی هجر

نواله تو نباشد ز استخوان خالی

رسید عشق و ز اغیار گشت صافی دل

پیمبر آمد و شد کعبه از بتان خالی

چو مرغ سیر ز ذکر تو و حکایت غیر

همیشه حوصله پر دارم و دهان خالی

صفیر مرغ دلم ذکر تست در همه حال

چو ماهی ارچه بود کامم از زبان خالی

غم تو و دل من همچو جان و تن شده اند

که می بمیرد اگر باشد این از آن خالی

مرا که دل ز هوای تو پر شدست چه غم

اگر بمیرم و از من شود جهان خالی

چو لوح عشق تو محفوظ جان من گردد

مرا قلم نبود ز آن پس از بنان خالی

بعاشقان تو دنیا خوشست و بی ایشان

چو دوزخست که هست از بهشتیان خالی

بر آستان تو مانده است سیف فرغانی

در تو نیست چو بازار از سگان خالی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

ای غم عشق تو برده ز دل ما تنگی

آرزوی مه و خور با رخ تو همرنگی

شرح دل کرد چنان عشق که نتواند اگر؟

پای بیرون نهد از دایره دل تنگی

حبشی زلفی و از بندگی عارض تو

داغ دارست رخ ماه چو روی زنگی

هر که در دور تو بی عشق برآمد نامش

گر بدین عار رضا داد زهی بی ننگی

کاه برگی که بباد تو ز جا برخیزد

جای آنست که با کوه کند همسنگی

بسوی خاک درت زآن نتوان رفت سبک

که زمین بر سر راهست کلوخی سنگی

با تن خویش ببی کاری اگر کردی صلح

ای دل شیفته با دولت خود در جنگی

قطع آن راه کند مرد بپای همت

سخن از ترک سرت گفتم از آن می لنگی

سیف فرغانی پا بر سر خود نه در راه

زآنکه این راه دو گامست و تو صد فرسنگی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

 

عاشقم زنده دلی را که تو جانش باشی

قوت دل دهی و قوت روانش باشی

هر کرا چشم دل از عشق تو بینایی یافت

دائم اندر نظر دیده جانش باشی

قرص خور نان خوهد ازسفره آنکس همه روز

که تو چون شمع شبی بر سر خوانش باشی

همه عالم بارادت نگرانش باشند

گر تو یکدم بعنایت نگرانش باشی

ای دل خام اگر چون من سودا پخته

طمعت هست که از سوختگانش باشی

دوست جانم بغم عشق خود آگنده خوهد

نه چنین جسم که پرورده بنانش باشی

دوست را گرچه لبی همچو شکر شیرینست

تو نه ای لایق آن کز مگسانش باشی

سگ این کوی شدن مرتبه شیرانست

اینت بس نیست که در کوی سگانش باشی

کیسه از سیم تهی دار و کنارش پر زر

تا بساعد کمر موی میانش باشی

در ازل هرچه شد وتا بابد هرچه شود

بنده تقریر کند گرتو زبانش باشی

سیف فرغانی آفاق بگیرد گرتو

بمدد قوت بازوی توانش باشی

سعدی زنده دل از بهر تو حق بود که گفت

(هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی)

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

ای دوست بی تو ما را اندر جهان چه خوشی

بی چون تو دلستانی در تن ز جان چه خوشی

پرسی ز من که بی من با خود چه بود حالت

اندر جوار دشمن بی دوستان چه خوشی

مشتاق چون تویی را از غیر تو چه راحت

جویای قوت جان را از آب و نان چه خوشی

گفتی مرا که چونی در دامگاه دنیا

مرغ آبی فلک را در خاکدان چه خوشی

گویی خوشست حالت با مردم زمانه

با همرهان رهزن در کاروان چه خوشی

از جان خود دلی را بی وصل تو چه نیکی

زآب دهن کسی را اندر دهان چه خوشی

این جان نازنین را از جسم راحتی نه

با همدگر دو ضد را در یک مکان چه خوشی

جویای حضرتت را از سیف نیست بهره

آنرا که زنده باشد از مردگان چه خوشی

دنیا و آخرت را بهر تو ترک کردم

بی تو درین چه راحت جز تو در آن چه خوشی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4554319
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث