به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هرکس از عشق می زند نفسی

عاشق تو به جز تو نیست کسی

شکرستان حسنی و ماییم

شکرستان حسن را مگسی

نظری سوی ما گدایان کن

کندرین حسرتند خلق بسی

در دل هرکسی ز تو سوزی

در سر هریکی ز تو هوسی

از پی صید ما میفکن دام

که ز دست تویم در قفسی

شرمسارم که بهر خدمت تو

جز بجانیم نیست دست رسی

ای که در پیش تیز می رانی

یکدم اندیشه کن ز بازپسی

بتو پیوست سیف فرغانی

نتوانم جدا شدن نفسی

ببرد با خودش ببستانها

خویشتن چون بآب داد خسی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

ای آنکه حسن صورت تو نیست در کسی

معنی صورت تو ندانست هرکسی

ای بهر روی خویش ز ما کرده آینه

نشنیده ام که آینه کرد از صور کسی

این طرفه تر که از نظرم رفته ای و باز

غیر تو می نیایدم اندر نظر کسی

کار مرا حواله بدیگر کسی مکن

کندر جهان به جز تو ندارم دگر کسی

در عالمی که خلق در آن جمله بنده اند

سلطان شد ار ترا نظر افتاد بر کسی

گرد از وجود خاکی عاشق برآورد

چون اوفتاد آتش عشق تو در کسی

شب را بدم چو روز کند روز را چو شب

از شوق (تو) گر آه کند در سحر کسی

روزی لبش بآه ندامت کنند خشک

گر بهر تو شبی نکند دیده تر کسی

خاک درت بملک دو عالم نمی دهم

چیزی بجان خرد نفروشد بزر کسی

کس بی عنایت تو بتو در نمی رسد

بی لشکر تو بر تو نیابد ظفر کسی

آن کو ز جان بکرد قدم راه تو برفت

ای راه تو بپای نبرده بسر کسی

اندر طریق عشق تو مردن سلامتست

وای ار سلیم عود کند زین سفر کسی

جویای ملک عشقت اگر چه بود فقیر

او محتشم بود نبود مختصر کسی

در رزمگاه همت رستم نبرد او

نی سام سیم چیزی و نی زال زر کسی

تا خاک و زر بسنگ سویت نکرد راست

در عشق تو نگشت چو زر نامور کسی

لفظیست شعر بنده و معنیش جمله تو

در شعر ذکر تو نکند این قدر کسی

از شعرها که گفتم و از نیکوان که دید

خوشتر حدیث تست و تویی خوبتر کسی

اندر طریق وصف تو ای تو برون ز وصف

رفتم چنانک نیست مرا بر اثر کسی

در نظم شعر چون بزبان درفشان کند

تا سینه چون صدف نکند پرگهر کسی

گوینده حدیث ترا من بدین سخن

کردم خبر که از تو ندارد خبر کسی

این نوعروس غیب که از پرده رو نمود

بنگر، بپوش عیب چو من بی هنر کسی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

ای آنکه حسن صورت تو نیست در کسی

معنی صورت تو ندانست هرکسی

ای بهر روی خویش ز ما کرده آینه

نشنیده ام که آینه کرد از صور کسی

این طرفه تر که از نظرم رفته ای و باز

غیر تو می نیایدم اندر نظر کسی

کار مرا حواله بدیگر کسی مکن

کندر جهان به جز تو ندارم دگر کسی

در عالمی که خلق در آن جمله بنده اند

سلطان شد ار ترا نظر افتاد بر کسی

گرد از وجود خاکی عاشق برآورد

چون اوفتاد آتش عشق تو در کسی

شب را بدم چو روز کند روز را چو شب

از شوق (تو) گر آه کند در سحر کسی

روزی لبش بآه ندامت کنند خشک

گر بهر تو شبی نکند دیده تر کسی

خاک درت بملک دو عالم نمی دهم

چیزی بجان خرد نفروشد بزر کسی

کس بی عنایت تو بتو در نمی رسد

بی لشکر تو بر تو نیابد ظفر کسی

آن کو ز جان بکرد قدم راه تو برفت

ای راه تو بپای نبرده بسر کسی

اندر طریق عشق تو مردن سلامتست

وای ار سلیم عود کند زین سفر کسی

جویای ملک عشقت اگر چه بود فقیر

او محتشم بود نبود مختصر کسی

در رزمگاه همت رستم نبرد او

نی سام سیم چیزی و نی زال زر کسی

تا خاک و زر بسنگ سویت نکرد راست

در عشق تو نگشت چو زر نامور کسی

لفظیست شعر بنده و معنیش جمله تو

در شعر ذکر تو نکند این قدر کسی

از شعرها که گفتم و از نیکوان که دید

خوشتر حدیث تست و تویی خوبتر کسی

اندر طریق وصف تو ای تو برون ز وصف

رفتم چنانک نیست مرا بر اثر کسی

در نظم شعر چون بزبان درفشان کند

تا سینه چون صدف نکند پرگهر کسی

گوینده حدیث ترا من بدین سخن

کردم خبر که از تو ندارد خبر کسی

این نوعروس غیب که از پرده رو نمود

بنگر، بپوش عیب چو من بی هنر کسی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

 

چو شود کز سر جرمم بکرم برخیزی

وز گناهی که از آن در خطرم برخیزی

هست خلق تو کریم از تو سزا آن باشد

کز سر زلت عاشق بکرم برخیزی

دی مرا گفتی اگر با تو نظر دیر کنم

که بیکبار چنین از نظرم برخیزی

آن میندیش که بر دل ز گناهان توام

گر غباری بود از خاک درم برخیزی

نشوی عاشق ثابت قدم ار همچون موی

در قفا تیغ زنندت ز سرم برخیزی

هرگزت دست بوصلم نرسد گر چون خاک

زیر پای آرمت از ره گذرم برخیزی

گویی آن دور ببینم که تو یکبار دگر

مست و مخمور از آغوش برم برخیزی؟

من در افتاده بتو و تو بمن می گویی

کای مگس وقت نشد کز شکرم برخیزی؟

خشک جانی که مرا هست بقوال دهم

در سماع ار بغزلهای ترم برخیزی

کرمت دوش مرا گفت نمی خواهم من

کز در او چو گدایان بدرم برخیزی

سیف فرغانی بنشین و مبادا که چو مرغ

گر بسنگت بزنند از شجرم برخیزی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

 

هم دلبر من با من دلدار شود روزی

هم گلشن بخت من بی خار شود روزی

اندر ره او نبود جان کندن من ضایع

آنکس که دلم بستد دلدار شود روزی

خود را بامید آن دلشاد همی دارم

کآنکس که غمش خوردم غمخوار شود روزی

باشد که شبی ما را شکری بود از وصلش

ور نی گله از هجرش ناچار شود روزی

بنمود مرا عشقش آسان و ندانستم

کین کار بدین غایت دشوار شود روزی

همچون نفس عیسی در مرده دمد روحی

آنکس که ز عشق او بیمار شود روزی

از سکه مهر او مهر ار چو درم گیری

از نقد تو هریک جو دینار شود روزی

دزدیده دل خود را بر خنجر اوزن سیف

کآن مرغ که نکشندش مردار شود روزی

بی ماه رخش بختم شبهاست که می خسبد

دولت بود ار ناگه بیدار شود روزی

آن غم که همی آمد از هر طرفی ده ده

گر کم نکند یک یک بسیار شود روزی

با محنت عشق تو امید همی دارم

کین دولت سرمستم هشیار شود روزی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

 

اگر فراق تو زین سان اثر کند روزی

مرا بخون جگر دیده تر کند روزی

ازین نکوترم ای دوست گر نخواهی داشت

غم تو حال مرا زین بتر کندروزی

برین خرابه که محنت ازو نمی گذرد

امید هست که دولت گذر کند روزی

اگر بباغ بقاصر صرفنا نرسد

شجر شکوفه شکوفه ثمر کند روزی

وگر بجانب عمان کند سحاب گذر

صدف ز قطره باران گهر کند روزی

چو اهل وجد زخود بی خبر شوم چو کسی

مرا زآمدن تو خبر کند روزی

بود که بخت بشمع عنایت ایزد

چراغ مرده ما باز بر کند روزی

زباغ وصل تو درویش میوه یی بخورد

درخت دولت اگر هیچ برکند روزی

بوصل هجر مبدل شود عجب نبود

خدای قادر شب را اگر کند روزی

برای دیدن روی تو چشم می دارم

که بخت کور مرا دیده ور کند روزی

مباش ایمن از آه سیف فرغانی

که ناله شب او هم اثر کند روزی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

اگر چو خسرو و خاقان سزای تاج و سریری

ترا گلیم گدایی به از قبای امیری

بوقت می گرو و از سپیدرویی خود دان

بزر سرخ خریدن سیه گلیم فقیری

ترا چه عیب کند یار و گر کند چه تفاوت

گر آفتاب کند عیب ذره را بحقیری

چو دوست سایه لطفی فگند بر سر کارت

بروی پشت زمین را چو آفتاب بگیری

ترا سعادت عشقش بپایه یی برساند

که خس دهی بستانند و زر دهند نگیری

اگر سلامت خواهی چراغ مجلس او شو

چو او فروخت نسوزی (و چون) بکشت نمیری

چو آتش آنچه بیابی برنگ خویشتنش کن

چنان مشو که ز بادی چو آب نقش پذیری

مدام در پی او رو که راه عشق بداند

که چشم عقل تو کورست اگر بدیده بصیری

تو نقد خود بد گر کس سپار تاش بسنجد

بسنگ خویش فزونی بنزد خویش کثیری

فطیر عقل تو خامست بی حرارت عشقش

برو بسوز که خامی، برو بپز که خمیری

سخن بقدر تو گویم که طعمه کرد نشاید

طعام مردم بالغ ترا که طفل بشیری

بگوش هوش زمانی سماع قول رهی کن

اگر عطارد ذهنی ور آفتاب ضمیری

چو سیف روز جوانی بعاشقی گذراند

سعادتش برساند چو بخت بنده بپیری

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

 

بهار آمد و گویی که باد نوروزی

فشانده مشک بر اطراف باغ پیروزی

کنار جوی چو شد سبز در میان چمن

بیا بگو که چه خواهم من از تو نوروزی

ز وصل شاهد گل گشت ناله بلبل

چو در فراق تو اشعار من بدلسوزی

چه باشد ار تو بدان طلعت جهان افروز

چراغ دولت بیچاره یی برافروزی

بلای عشق تو تا زنده ام نصیب منست

باقتضای اجل منقطع شود روزی

چو هست در حق من اقتضای رای تو بد

مگر که بخت منت می کند بدآموزی

مخواه هیچ به جز عشق سیف فرغانی

که عشق دوست ترا به ز هر چه اندوزی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

 

دلبرا حسن رخت می ندهد دستوری

که بهم جمع شود عاشقی و مستوری

آمدن پیش تو بختم ننماید یاری

رفتن از کوی تو عشقم ندهد دستوری

اگر از حال منت هیچ نمی سوزد دل

تو که این حال نبودست ترا معذوری

پیش عشاق تو بهتر زغنا درویشی

نزد بیمار تو خوشتر زشفا رنجوری

گر بنزدیک تو سهلست مرا طاقت نیست

اگرم یک نفس از روی تو باشد دوری

گر بدست اجل از پای درآید تن من

از می عشق بود در سر من مخموری

ما جهان را بتو بینیم که در خانه چشم

دیده مانند چراغست وتو در وی نوری

پرده از روی برانداز دمی تا آفاق

بتو آراسته گردد چو بهشت از حوری

سیف فرغانی در کار جزا چشم مدار

پادشازاده ملکی چکنی مزدوری

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

ای جهان ازتو مزین چو بهشت از حوری

همه عالم ظلماتست وتو در وی نوری

گر ببیند رخ خوب تو بماند خیره

درگل عارض تو نرگس چشم حوری

دل در اوصاف تو گر چند که دوراندیشست

همچو اندیشه ترا کی بود از دل دوری

دل کس جمع نماند چو پریشان گردد

زلف چون سنبل تو بر بدن کافوری

بیم آنست که در عهد تو گم نام شود

مه نام آور و خورشید بدان مشهوری

وقت ما خوش نشود جز بسماع نامت

ورچه در مجلس ما زهره بود طنبوری

لب شیرین تو خواهم که دهان خوش کند

مگسان شکرت را عسل زنبوری

وصل تو عافیتست و من بیمار از هجر

دورم از صحت چون عافیت از رنجوری

سیف فرغانی ناگاه درآید ز درت

سگ چو دریافت گشاده نخوهد دستوری

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:32 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4557680
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث