به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای درسر من از لب میگون تو مستی

با عشق تو درمن اثری نیست از هستی

با چشم خوش دلکش تو نسبت نرگس

چون نسبت چشمست ببیماری و مستی

ازجای برو گو دل وجان چون تو بجایی

وزدست برو گو دو جهان چون تو بدستی

سر زیر لگد کوب غم آریم چو هستیم

درکوی تو راضی شده چون خاک بپستی

هرگز بخلاف تو نبندم نگشایم

دستی که تو بگشادی وپایی که تو بستی

آن عقل که سرمایه دعویست ربودی

وآن توبه که سر لشکر تقویست شکستی

ای عشق زتو جان نبرد دل که درین بحر

او ماهی طعمه طلبست وتو چو شستی

ای سیف نکویان جهان قید تو بودند

در دام وی افتادی و ازجمله برستی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ای همه هستی مبر در خود گمان نیستی

ترک سر گیر و بنه پا در جهان نیستی

نیستی نزدیک درویشان ز خود وارستنست

مرگ صورت نیست نزد مانشان نیستی

کردمان و می کورا مسلم کی شود (کذا)

داشتن داغ فنا بر گرد ران نیستی

در ره معنی میسر کشتگان عشق راست

زیستن بی زحمت صورت بجان نیستی

هرچه هست اندر جهان گر دشمنت باشد، مخور

از حوادث غم، چو هستی در امان نیستی

عشق شیر پنجه دار آمد چو دستش در شود

گاو گردون را کشد در خر کمان نیستی

اندرین خاکست همچون آب حیوان ناپدید

جای درویشان جان پرور بنان نیستی

جان عاشق فارغست از گفت و گوی هر دو کون

حشو هستی را چه کار اندر میان نیستی

حبذا قومی که گر خواهند چون نان بشکنند

قرصه خورشید را بر روی خوان نیستی

معتبر باشد ازیشان نزد جانان بذل جان

چون سخا در فقر و جود اندر زمان نیستی

جمله هستیهای عالم (را) که دل مشغول اوست

لقمه یی ساز و بنه اندر دهان نیستی

راه رو شب چون شتر تا خوش بیاسایی بروز

ای جرس جنبان چو خر در کاروان نیستی

سیف فرغانی دهان در بند و از دل گوش ساز

نطق جان بشنو که گویا شد زبان نیستی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ای سازگار با همه با من نساختی

با دوستدار خویش چو دشمن نساختی

تو همچو جان لطیفی و من همچو تن کثیف

ای جان ترا چه بود که با تن نساختی

ای از زبان چرب سخن گفته همچو آب

با آب شعر بنده چو روغن نساختی

بیتی نگفتم از پی سوز وصال تو

کآن را بهجر نوحه و شیون نساختی

عاشق بسی بکشتی و خونش نهان بماند

خوشه بسی درودی و خرمن نساختی

هرگز نتافتی چو مه اندر شب کسی

کش همچو روز از آن رخ روشن نساختی

ای معدن گهر نگذشتی بهیچ جای

تا خاک آن چو گوهر معدن نساختی

در هیچ بقعه یی نشدی کآن مقام را

میمون بسان وادی ایمن نساختی

این گردن و سر از پی تیغ تو داشت سیف

لیکن چو تیغ با سر و گردن نساختی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

دوست جز دل نمی پذیرد جای

در دل بر کسی دگر مگشای

دوست را هیچ جانخواهی یافت

تا ترا در دو کون باشد جای

در آن دوست را که کلید تویی

تا درآیی زخویشتن بدرآی

برسرکوی آن توانگر حسن

سیر از هر دوعالمست گدای

ازپی نان اگر سخن گوید

همچو لقمه زبان خویش بخای

ملک دنیا به اهل دنیا ده

کاه تسلیم کن بکاه ربای

دست همت برآور ای درویش

خویشتن را ازین وآن بربای

هرکه از دام غیر دانه بخورد

مرغ اوراست بیضه گوهر زای

تیره از زنگ حب جان ماندست

دل که آیینه ییست دوست نمای

جانت گر در سماع خوش گردد

چون شکر درنی ودم اندر نای

از سر وجد دست برهم زن

زود بر فرق آسمان نه پای

حال خود را ز چشم خلق بپوش

گنج داری بمفلسان منمای

دست در کار کن که از سر مویی

نگشاید گره بناخن پای

هرکه بر خود در مراد ببست

دست او شد کلید هر دو سرای

کم سخن باش سیف فرغانی

وربگویی برین سخن مفزای

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ای توانگر در خود برمن مسکین بگشای

بیخودم کن نفسی وبخودم ره بنمای

روی بنمای که چون جسم بجان محتاجست

دل بدیدار تو ای صورت تو روح افزای

سوی میدان تفاخر شو ودر پای فگن

زلف چوگان سرو گوی از همه خوبان بر بای

بر سر کوی تو تا چند بآب دیده

خاک را رنگ دهیم از مژه خون پالای

در ره عشق تو گردست کسی برتابد

من بسر سیر کنم گر دگری کرد بپای

پیش سلطان تو یک بنده بود جمع ملوک

زیر ایوان تو یک حجره بود هر دو سرای

ما بهمت زسلاطین بگذشتیم ارچه

اندرین شهر غریبیم ودرین کوی گدای

بر سر خاک در دوست اگر زر یابیم

بر نگیریم و چو خاکش بگذاریم بجای

سیف فرغانی از بخت مدد خواه که هست

سر بی مغز تو پیمانه سودا پیمای

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ای بکویت عاشقان رانور رویت رهنمای

همچو شادی دوستان را انده تو دلگشای

خاک درگاه تو چون باد بهاری مشک بوی

آتش عشق تو همچون آب حیوان جان فزای

شور بختی را که با تلخی اندوهت خوشست

دوستی جان شیرین در دلش نگرفت جای

اندرین دوران ناقص جزتو از خوبان کراست

معنیی کامل چودین صورت چودنیا دلربای

گرچه گردون شان نهد در راه تو سربر قدم

بر سر گردون گردان عاشقان بینند پای

از برای زر گدایی کی کند درویش تو

زآنکه زر نزدیک او بی قدر باشد چون گدای

ای که وصل دوست خواهی دشمن خود گرنه یی

ترک عالم کن مخوه جز دوست چیزی از خدای

بر سر خار ریاضت مدتی بنشین ببین

روی معنی دار او اندر گل صورت نمای

نردبان همت اندر زیر پای روح نه

زآنکه دل می گویدت کای جان بعلیین برآی

طایر میمون نخواهدشد زشؤم بخت خویش

جغد را گر سالها در زیر پر گیرد همای

سیف فرغانی بخود کس را بر او راه نیست

گر در او می خوهی بیخود بکوی او درآی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ایا خلاصه خوبان کراست درهمه دنیی

چنین تنی همگی جان وصورتی همه معنی

غم تو دنیی ودینست نزد عاشق صادق

که دل فروز چو دینی ودل ربای چو دنیی

برآستان تو بودن مراست مجلس عالی

بزیر پای تو مردن مراست پایه اعلی

اگرچه نیست تویی ومنی میان من وتو

منم منم بتو لایق تویی تویی بمن اولی

تو در مشاهده با دیگران ومن شده قانع

زروی تو بخیال وز وصل تو بتمنی

خراب گشتن ملکست دل شکستن عاشق

حصار کردن قدس است بهر کشتن یحیی

ز زنده دل برباید رخ تو چون زر رنگین

بمرده روح ببخشد لب تو چون دم عیسی

چراغ ماه نتابد بپیش شمع رخ تو

شعاع مهر چه باشد بنزد نور تجلی

بدست دل قدم صدق سیف برسر کویت

نهاده چون سر مجنون بر آستانه لیلی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

تا بعقل ورای خود در راه تو ننهیم پای

طفل بی تدبیر باشد در ره تو عقل و رای

عاشق ثابت قدم را بر سر کوی تو هست

ملک شاهان زیر دست وچرخ گردان زیر پای

عاشق روی ترا دنیا نگر داند بخود

همچو مغناطیس آهن جذب نکند کهربای

عاشق رویت که در دنیا نیابد نان درست

از دل اشکسته داردلشکر عالم گشا

مقبلی را کز جهان بر عشق تو اقبال کرد

هست دولت داعی وبخت و سعادت رهنمای

پرتو او جمله را در خور بود چون آفتاب

سایه او بر همه میمون بود همچون همای

حاصل عالم چه باشد؟عاشقان روی تو

میوه باشد معنی اشکوفه صورت نمای

شوق چون غالب شود عاشق برون آید زخود

زلزله چون سخت باشد کوه درگردد زجای

بهر بار عشق ار از گاوزمین اشتر کنی

بر سر گردون نهی اشتر بنالد چون درای

شعر ما را نظم بخشد عشق تو مانند در

باد را آواز سازد مطرب ما همچو نای

سیف فرغانی اگر حاجت خوهی از غیر دوست

آنچنان باشد که حاجت از گدا خواهد گدای

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ای عشق تو داده روح را می

مستان تو از تو دور تا کی

عشق تو شعار ماست در دین

روی تو بهار ماست در دی

خورشید رخی و یک جهان خلق

چون سایه ترا فتاده در پی

وز عکس رخ چو لاله ریزان

چون آب بقم ز عارضت خوی

اندر لب لعل تو حلاوت

آمیخته همچو شهد بامی

جز عشق تو هرچه هست لاخیر

جز وصل تو هرچه هست لاشی

وصف تو ز طبع من عجب نیست

چون در ز صدف چو شکر از نی

هرکو نه بعشق زنده شد سیف

ای زنده بدو و مرده بی وی

گر خود پدر قبیله باشد

رو نسبت خود ببر از آن حی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

بخود نظر کن اگر می خوهی که جان بینی

بجان که آنچه ز جان خوشترست آن بینی

دل شکسته ما در نظر کجا آید

ترا که در تن خود بنگری و جان بینی

ترا بباغ چه حاجت بود که هر ساعت

ز روی خویش در آیینه گلستان بینی

وگر تو می خوهی ای عاشق دقیق نظر

کزو سخن شنوی یا ازو دهان بینی

پس از هزار تأمل اگر سخن گوید

چو نیک در نگری زآن دهان نشان بینی

ز موی هم نکنی فرق آن میانی را

که در میانه آن موی تا میان بینی

درون پیرهن آبیست منعقد تن او

که چون تو در نگری روی خود در آن بینی

بیا که با جگر تشنه در پی آن آب

ز دیده بر رخ من چون دل روان بینی

چو چشم و ابروی او بنگری هراسان باش

ز ترک مست که نزدیک او کمان بینی

وگر نداری آن بخت سیف فرغانی

که چون دلی بدهی روی دلستان بدهی

بنیکوان نظری کن که بوی او آید

ز رنگ حسن که در روی نیکوان بینی

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4560147
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث