به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چو کرد زلف تو پیرامن قمر حلقه

قمر ز هر طرفی بوسه داد بر حلقه

ز بند و حلقه زلف تو برده بودم جان

کمند زلف تو بازم کشید در حلقه

ز عاشقان تو ز آن زلف کس پریشان نیست

بغیر بنده که آن جمع راست سر حلقه

ز زلف تو که گریزد که بند کردستی

هزار عاشق شوریده را بهر حلقه

چو بند زلف تو زنجیر کرد در پایم

زدم ز بدست طلب بر هزار در حلقه

بسان پای دلم ای صبادر آوردست

در آن دو زلف چو زنجیر و می شمر حلقه

بهر طرف که نظر می کند دلم ز آن سوست

کمند زلف تو افتاده حلقه برحلقه

چو نقطه زو نتواند نهاد پای برون

کجا کشید قضا دایره قدر حلقه

همین که پای دلی دست دادش اندر حال

در افگند سر زلفت بیکد گر حلقه

دلم چو سلسله در هم شود ز رشک آن دم

که گرد موی میانت کند کمر حلقه

بسعی بخت بگردن درافگند اقبال

مرا ز ساعد سیمینت ای پسر حلقه

مپوش روی ز قومی که زیر پرده شب

زنند بر درت از شام تا سحر حلقه

ز دیده در بفشانم چو دست سیمم نیست

که بهر گوش غلامت کنم ز زر حلقه

تو گنج حسنی و کرده چو مار بر سر گنج

زمرد خط تو گردلعل تر حلقه

برای گوش تو کردیم حلقها پر در

که نیست آن لایق آن گوش بی درر حلقه

ردیف این در از آن (حلقه) کرده ام کو را

بگوش تو نرساند کس مگر حلقه

بدستیاری زلف تو سیف فرغانی

شکست بر دل اگر بند داشت ور حلقه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

چو نیست غیر تو کس آفتاب با سایه

تو سایه بر سر من افگن ای هما سایه

دلم بوصل طمع کرد گفتم اینت محال

که جمع می نشود آفتاب با سایه

میان روی تو و آفتاب تابان هست

همان تفاوت کز آفتاب تا سایه

مرا بسایه تو حاجتست واین دولت

خوهم ولی نبود آفتاب را سایه

بتو پناه برم ازهمه که بر سر خاک

درخت وار نمی افگند گیا سایه

توانگری وجمال ترا چه نقصانست

بلطف اگر فگنی برچو من گدا سایه

از آسمان برکت جذب کرد روی زمین

چو بر وی افتاد از عدل پادشا سایه

تو پادشاهی وهمچون گدا نیندازد

سگ فقیر تو بر نان اغنیا سایه

فقیر تو نکند اعتماد بر جزتو

چو آدمی نزند تکیه بر عصا سایه

شراب عشق تو درما چنان اثر کردست

که مستی آرد زیر درخت ما سایه

بسوی خرگه جانان گریزم ای گردون

که نیست بهر امان خیمه ترا سایه

قتیل تیغ فنا جامه بقا پوشد

چو بر وی افتد ازآن سرو در قبا سایه

چو عشق در دلم آمد زمن نماند اثر

چو دید طلعت خورشید شد زجا سایه

نرنجد ار بزنی تیغ بر سر عاشق

ننالد ارچه چوخاکست زیر پا سایه

ثنای او نتوان گفت سیف فرغانی

چگونه گوید خورشید را ثنا سایه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

از پسته تنگ خود آن یار شکر بوسه

دوشم بلب شیرین جان داد بهر بوسه

از بهر غذای جان ای زنده بآب و نان

بستد لب خشک من زآن شکرتر بوسه

ای کرده رخت پیدا بر روی قمر لاله

وی کرده لبت پنهان در تنگ شکر بوسه

مه نور همی خواهد از روی تو در پرده

جان را ز همی گوید با لعل تو در بوسه

نزد تو خریداران گر معدن سیم آرند

ای گنج گهر زآن لب مفروش بزر بوسه

ای قبله جان هر شب بر خاک درت عاشق

چون کعبه روان داده بر روی حجر بوسه

چون جوف صدف او را پر در دهنی باید

وآنگه طلب کردن زآن درج گهر بوسه

خواهی که شکر بارد از چشم چو بادامت

رو آینه بین وز خود بستان بنظر بوسه

چون خاک سر کویت آهنگ هوا کرده

بر ذره بمهر دل داده مه و خور بوسه

هرجا که تو برخیزی از پای تو بستاند

زنجیر سر زلفت چون حلقه ز در بوسه

لطفت که چو اندیشه حد نیست کنارش را

از روی تو انعامی دیدیم مگر بوسه

سیف ار ز تو می خواهد بوسه تو برو می خند

کز لعل تو خوش باشد گر خنده و گر بوسه

گر پای رقیبانت بوسند محبانت

ترسا ز پی عیسی زد بر سم خر بوسه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

ای دل تنگ مرا از غم تو جان تازه

کفر در عهد رخت می کند ایمان تازه

ای نسیم سحری کرده زخاک کویت

غنچه را مشک بر اطراف گریبان تازه

هیچ صبحی ندمد تا نبرد باد صبا

غالیه از سر آن زلف پریشان تازه

فتنه را با شکن زلف تو پیوند قوی

حسن را با رخ نیکوی تو پیمان تازه

خون دل بر رخ زردم چو ببینی گردد

رنگ بر روی تو چون سبزه بباران تازه

شوق تو در دلم از وصل تو افزونی یافت

چه طبیبی که کنی درد بدرمان تازه

بر سر کوی تو سودای تو ما را هردم

گشته بر بوی تو چون صرع پری خوان تازه

روی سرخ تو مرا خون جگر بر رخ زرد

کرده هر روز ازین دیده گریان تازه

گویی آن روز کجاشد که چو طوطی هردم

قند می خورم از آن پسته خندان تازه

هست امیدم (که) دگر باره بیمن خاتم

باز در ملک شود حکم سلیمان تازه

سیف فرغانی هر روز بسحر اشعار

می کند وسوسه اندر دل یاران تازه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

تا نمودی روی و دیدم گرد چشمت آن مژه

می کنم در حسرت چشم تو خون باران مژه

گرخوهی تا بنگری بیمار تیرانداز را

بنگر اندر روی خود وآن چشم بین وآن مژه

تاکمان ابرو اندر قبضه حکمش فتاد

چشم شوخت کرد تیر غمزه را پیکان مژه

مرغ دل برآتش سودای تو کردم کباب

زآنکه شد چشم جگرخوار ترا دندان مژه

دلربای وخوب چون ابروست بر بالای چشم

زیر ابروی تو ای بر نیکوان سلطان مژه

شورم اندر جان شیرین اوفتد فرهادوار

هرکجا بر هم زنی ای خسرو خوبان مژه

دیده خون بارست تا ز آن چشم شیرافگن شدست

گوسپند صبر ما را پنجه گرگان مژه

بر زمین خشک بارد ابر رحمت هر کجا

عاشقی راتر شود از دیده گریان مژه

تا ترا ز آن پسته خندان شکر بارست لب

بنده را زین چشم گریانست خون افشان مژه

نسبت چشمت بنرگس کرد نتوانم چنان

کز برای چشم نرگس ساختن نتوان مژه

خوش بخسبد فتنه چون در قند ز روسی کشد

چشم هندوی ترا ای ماه ترکستان مژه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

تا نمودی روی و دیدم گرد چشمت آن مژه

می کنم در حسرت چشم تو خون باران مژه

گرخوهی تا بنگری بیمار تیرانداز را

بنگر اندر روی خود وآن چشم بین وآن مژه

تاکمان ابرو اندر قبضه حکمش فتاد

چشم شوخت کرد تیر غمزه را پیکان مژه

مرغ دل برآتش سودای تو کردم کباب

زآنکه شد چشم جگرخوار ترا دندان مژه

دلربای وخوب چون ابروست بر بالای چشم

زیر ابروی تو ای بر نیکوان سلطان مژه

شورم اندر جان شیرین اوفتد فرهادوار

هرکجا بر هم زنی ای خسرو خوبان مژه

دیده خون بارست تا ز آن چشم شیرافگن شدست

گوسپند صبر ما را پنجه گرگان مژه

بر زمین خشک بارد ابر رحمت هر کجا

عاشقی راتر شود از دیده گریان مژه

تا ترا ز آن پسته خندان شکر بارست لب

بنده را زین چشم گریانست خون افشان مژه

نسبت چشمت بنرگس کرد نتوانم چنان

کز برای چشم نرگس ساختن نتوان مژه

خوش بخسبد فتنه چون در قند ز روسی کشد

چشم هندوی ترا ای ماه ترکستان مژه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:25 PM

 

ای پیش تو ماه آسمان خیره

وز روی تو آب روشنان تیره

درچشم تو روی مردمی پیدا

در روی تو چشم مردمان خیره

بر درج درت زلعل پیرایه

برطرف مهت زمشک زنجیره

با چشم تو نرگس است همخوابه

با لعل تو شکر است همشیره

همواره درون من بتو مایل

پیوسته رقیب تو زمن طیره

شیرین سخن تو تلخ شد با ما

آری بمرور می شود شیره

سیف از در تو شکسته بازآمد

چون لشکر کافر ازدر بیره

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای بنور رخ تو روی قمر پوشیده

بضیای تو شده چهره خور پوشیده

دوست درباطن معنی طلبان چون جانست

باثر ظاهروپیدا زنظر پوشیده

اینت اعجوبه که در پیش دوکس بر یک چشم

منکشف باشد و بر چشم دگر پوشیده

عشق عنقاست وما بچه آن عنقاییم

ازپی نام ونشان رنگ بشر پوشیده

آن هما سایه چو می دید که ما می بالیم

بچه خویش همی داشت بپر پوشیده

چون بدانست که ما لایق پرواز شدیم

گفت ما بچه نداریم دگر پوشیده

اندرین راه روان کرد نخست آدم را

ژنده فقر بدو داده ودر پوشیده

پس بصد ناله وزاری سوی آن کوی آمد

آدم از علم وعمل زی سفر پوشیده

حامل بار محبت شد وآگاه نبود

زآنک در زیر رمادست شرر پوشیده

آشکارا نتوان کرد قضایی که براند

در میان عشق توچون سر قدر پوشیده

سیف فرغانی خواهد که کند بر دل او

عشق تو همچو شب قدر گذر پوشیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای نکو رو مشو از اهل نظر پوشیده

آشکارا شو ودر ما منگر پوشیده

ای که در جلوه گه حسن تو چون طاوسی

دیگران پای سیاهند بپر پوشیده

سالها از پس هرپرده بچشمی کور است

دل همی دید ترا ای زنظر پوشیده

سکه داران ملاحت همه اندر بازار

آشکارند چو سیم وتو چو زر پوشیده

بیتکی گفته ام و لایق اوصاف تو نیست

کندر آن لحظه مرا بودبصر پوشیده

ای زتو نطق دهانی بسخن کرده عیان

وی زتو لطف میانی بکمر پوشیده

با چنین نقش که ماراست زتو بردیوار

از پس پرده نمانیم چودر پوشیده

حال فرهادکه همکاسه بود خسرو را

نیست چون قصه شیرین و شکر پوشیده

جای آنستکه تا روز ظفر بر وصلت

هرشبی ناله کنم تا بسحر پوشیده

آتشم تیز مکن ورنه دهانم بگشا

چند چون دیک کنم ناله سرپوشیده

سیف فرغانی اگر عشق نهان می ورزید

صدفی بود که می داشت گهر پوشیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای چو جان صورت خود را ز نظر پوشیده

عشق تو دردل و جان کرده اثر پوشیده

همه لطفی و از آن می نکنندت ادراک

همه جانی تواز آنی زنظر پوشیده

از تو وقدر تو گر خلق جهان بی خبرند

نیست درجمله جهان ازتو خبر پوشیده

تاچه معنیست درین صورت پنهان کرده

تا چه درست در این حقه سرپوشیده

عالم حسن تو مانند بهشتست که هست

اندر آن خطه بارواح صور پوشیده

آفتابی که برهنه رو میدان شماست

خلعت نور ز رخسار تو در پوشیده

گوهر مهر تودر طینت این مشتی خاک

همچنانست که در آب حجر پوشیده

آتش هجر تو اندردل هر قطره آب

راست چون در رگ کانست گهر پوشیده

عشق تو در دل مور عسلی نوش نهان

همچو در شمع و قصب شهدو شکر پوشیده

با چنین نقش که دارد زتو دیوار وجود

نشوی از پس هر پرده چو در پوشیده

خاصه اکنون که بنام تو روان شد چون سیم

سخن بنده که مسیست بزر پوشیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4559708
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث