به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خداوندا نگارم را بمن ده

نگارم را خداوندا بمن ده

فلان را از میان جمله خوبان

خداوند اکرم فرما بمن ده

من از هستی خود سیر آمدستم

مرا بستان زمن اورا بمن ده

بگیر انصاف من بستانش امروز

وگر نی دامنش فردا بمن ده

رخش خورشید را هر روز گوید

تو معزولی،فرودآ،جا بمن ده

مرا جان از تن و اورا زخوبان

ترا سهل است بستان تا بمن ده

زمن این یک غزل بستان ببوسی

تو شکر می خور وحلوا بمن ده

تو جانان منی زآن لعل جان بخش

اگر جانی خوهم جانا بمن ده

برای سیف فرغانی نگارا

ز زلفت یک گره بگشا بمن ده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

تو می روی و مرا نقش تست در دیده

بیا که سیر نمی گردد از نظر دیده

از آن چراغ که در مجلس تو برمی شد

بجای سرمه کشیدیم دوده در دیده

از آن ز دیده مردم چو روح پنهانی

که اهل دیدن روی تو نیست هر دیده

اگر بیایی بر چشم ما نه آن قدمی

که بار منت او می کشیم بر دیده

درون خانه چنان جای پاک نیست که تو

قدم برو نهی ای نازنین مگر دیده

مهی که شب همه بر روزن تو دارد چشم

چو آفتاب ترا از شکاف در دیده

هزار بار اگر بنگرم ز باریکی

نمی شود ز میان تو جز کمر دیده

مدام بر در تو عاشقان خشک لبند

که جز بخون جگرشان نگشت تر دیده

مقیم کوی تو روشن دلان بیدارند

ترا بنور جمال تو هر سحر دیده

دهان پسته مثال تو کس ندیده بچشم

وگر چه گشته چو بادام سربسر دیده

ز گفته لاف مزن هیچ سیف فرغانی

که نزد رهرو عشقست معتبر دیده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

شکر لبی که مرا جان دهد بهر خنده

دلم ربود بدان پسته شکر خنده

رخش بگاه نظر گلشنیست در نوروز

لبش بوقت سخن غنچه ییست در خنده

اگرچه غنچه (لبی) ای نگار دایم باد

دهانت چون گل اشکفته سر بسر خنده

بروز هجر تو بر گریه خنده می آید

مرا که بی تو بباید گریست بر خنده

برای روز وصال وشب فراق تو بود

مرا بعهد تو گر گریه بود وگر خنده

چوآفتاب رخت دید ناگهان خورشید

همی زند بلب صبح بر قمر خنده

زما که مرده عشقیم خنده لایق نیست

چو در عزای عزیزان ز نوحه گر خنده

قضا کنیم بگریه اگر شود فاسد

نماز عشق تو ما را بدین قدر خنده

ز درد فرقت تو چشمم آنچنان تر نیست

که بی تو بر لب خشکم کند گذر خنده

تو خنده می زنی وعاشقان همی گریند

زابر گریه عجب نبود از زهر خنده

دهان پسته مثالت پر از شکر گردد

چو اندرآن لب شیرین کند اثر خنده

لبان تو ندهد جز بزر خشک دهان

دهان تو نکند جز بلعل تر خنده

گه وداع تو می گفت سیف فرغانی

مرو که بی تو نیاید ز من دگر خنده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای خرد با عشق تو تنگ آمده

حسن با روی تو همرنگ آمده

با تو جانی هست ازمعنی حسن

قالب صورت برو تنگ آمده

برطرب رود جمالت حسن ولطف

چون دو صوت اندر یک آهنگ آمده

لعل میگونت که جان مست ویست

شیشهای توبه را سنگ آمده

برتن چون عود از دست غمت

هر رگی در ناله چون چنگ آمده

با تو نام ما زما برخاسته

ای مرا بی تو زمن ننگ آمده

در ره عشقت که منزل جزتو نیست

هردو عالم چون دو فرسنگ آمده

سیف فرغانی ترا در کوی دوست

بار افتادست وخر لنگ آمده

در ره وصفش جهانی رفته اند

لیک کس نبود برین تنگ آمده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

تویی از اهل معنی بازمانده

چنین از دین بدنیی بازمانده

بدین صورت که جانی نیست دروی

مدام از راه معنی بازمانده

زمعنی بی خبر چون اهل صورت

چرایی ای بدعوی بازمانده

ازآن دلبر که شیرین تر زجانست

چو مجنونی ز لیلی بازمانده

زیارانی که ازتو پیش رفتند

بران تا بگذری ای بازمانده

چو طور ازنور رویش بهره دارد

چرایی از تجلی بازمانده

چو پر همتت کنده است ازآنی

از آن درگاه اعلی بازمانده

میان اینچنین دجال فعلان

تو چون مریم زعیسی بازمانده

زیاران سیف فرغانی درین ره

چو هارونی زموسی بازمانده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

نبات خطت گرد لب رسته چیست

زمرد ز لعلت شکرچین شده

از اندام تو هست پیراهنت

شب و روز حمال نسرین شده

بنفشه خطی روی تو گلشنی است

درو لاله را خال مشکین شده

صبا چون بر آن زلف کرده گذر

مشام جهان عنبرآگین شده

کلیم سخن گوی عشق ترا

سر کوی تو طور سینین شده

تو آب حیاتی ز مهر تو سیف

چو اسکندر از روم تا چین شده

چو روی تو از حسن رنگین شده

مرا در سر تو دل و دین شده

ز خون دلم باز عشق ترا

چو کبک است منقار رنگین شده

الف قدی و زلف تا پای تو

شکن در شکن چون سرسین شده

مرا همچو فرهاد در کام جان

غم خوشگوار تو شیرین شده

جهان جمالی تو و کی بود

که خود را ببینم جهان بین شده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای ازلب تو مجلس ما پر شکر شده

عاشق بدیدن تو زخود بی خبر شده

دریای عشق دردل ما موج می زند

تااز تو گوش ما (چو) صدف پر گهر شده

عاشق که جز تو دردل او نیست این زمان

اندر ره تو آمده کز خود بدر شده

درهر قدم اگرچه سری کرده زیر پای

سرباز پس فگنده و او پیشتر شده

چون گوش بهر طاعت تو جمله گشته سمع

چون چشم سوی تو همه اعضا نظر شده

درکوی تو که مجمع ارواح و انفس است

زآفاق در گذشته و زافلاک برشده

در مجلس تو سوختگان تو همچو شمع

زنده بتیغ گشته و کشته بسر شده

دلدادگان صورت جان پرور ترا

ازبهر کشف حال معانی صور شده

آبی کشیده شاخ زبیخ درخت خوش

قسمی ازو شکوفه وقسمی ثمر شده

تا گفته ای درآیمت ازدر بدین امید

مارا بسان چشم همه خانه درشده

مرسیف راکه دیده زغیر تو باد کور

دل کار چشم کرده بصیرت بصرشده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ایا رخت زگریبان قمر برآورده

خط لب تو نبات از شکر برآورده

بدید روی تو خورشید گفت رنگ رخش

گلیست سرخ زروی قمر برآورده

در آینه چو خط سبز بر لبت بینی

زمردی شمر از لعل تر برآورده

بگیر آینه یی چون رخ تو در عرقست

بدست و، آب زآتش نگر برآورده

گلاب گلشن فردوس خورده تا چو رخت

درخت روضه حسنت زهر برآورده

بعهد جلوه طاوس حسن تو گرچه

جماعتی چو تذروند سر برآورده

اگرچه همچو مگس بر هوا کند پرواز

نه همچو مرغ بود مور پر برآورده

دل چو مرغ من از عشق دانه خالت

خروس وار فغان هر سحر برآورده

مقام با شرف کعبه کی بود هرگز

وگر چو کعبه بود از صبور برآورده

نشانده یوسف حسن توصد چو من یعقوب

بکنج کلبه احزان ودر برآورده

زچشم مست تو در کوی تو چو مدهوشان

شراب عشق مرا بی خبر برآورده

چو صبح داعی عشقت بر آسمان وجود

از آفتاب مرا پیشتر برآورده

برای روز نیاز تو سیف فرغانی

زبحر طبع هزاران گهر برآورده

بغیر بنده زضرابخانه خاطر

گدا که دید بدین سکه زر برآورده

بوصف تو دگری گر برآورد آواز

نه چون مناره بلندست هر برآورده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای در لب لعل تو شکر تعبیه کرده

خوشتر ز شکر چیز دگر تعبیه کرده

گه خنده شیرین تو گاهی سخن تو

در پسته تنگ تو شکر تعبیه کرده

با جوهر عشق تو دل سوخته من

خاکیست در اجزاش گهر تعبیه کرده

بر چهره زردم ز غمت اشک روانم

آبیست درو خون جگر تعبیه کرده

با شعر چو سیماب روان گوهر نفسم

مسیست درو مهر تو زر تعبیه کرده

نادیده رخ خوب تو در وصف تو ما را

در ضمن معانیست صور تعبیه کرده

ای عین خود از چشم نهان کرده و خود را

در باطن اعیان باثر تعبیه کرده

رویت که نخستین اثرش صبح وجودست

یک لمعه خود در مه و خور تعبیه کرده

آن سرمه که عشاق بدان روی تو بینند

سودای تو در عین بصر تعبیه کرده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:21 PM

 

ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده

لعلت بهر حدیثی گنج گهر گشاده

ای ماه بنده تو هر لحظه خنده تو

زآن لعل همچو آتش لؤلوی تر گشاده

بهر بهای وصلت عشاق تنگ دل را

دستی فراخ باید در بذل زر گشاده

در طبعم آتش تو آب سخن فزوده

وز خشمم انده تو خون جگر گشاده

تن را بگرد کویت پای جواز بسته

دلرا بسوی رویت راه نظر گشاده

تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را

بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده

چون زلف برگشایی زیبد گرت بگویم

کبک نگار بسته طاوس پر گشاده

شب در سماع دیدم آن زلف بسته تو

چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده

روی ترا نگویم مه زآنکه هست رویت

گلزار نوشکفته فردوس در گشاده

گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا

صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده

تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد

از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده

از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان

بند تعلق خویش از یکدگر گشاده

عشق چو آتش تو از طبع بنده هردم

همچون عصای موسی آب از حجر گشاده

زآن سیف می نیاید در کوی تو که دایم

در هر قدم که ز کویت چاهیست سر گشاده

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4560728
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث