به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای لطف تو بسی مرا کار ساخته

کارم شده زفضل تو صدبار ساخته

گر پای سعی در سر کارم نهند خلق

بی دست لطف تو نشود کار ساخته

کار مرا که غیر تو دیگر کسی نساخت

کی گردد از معونت اغیار ساخته

اندر عدم چو یک نظر از جودتو بیافت

کار دو کون گشت بیکبار ساخته

آن را که از خزانه فیض تو بهره نیست

کارش نشد بدرهم ودینار ساخته

از نعمت تو آنچه من امسال می خورم

آن راوکیل رحمت تو پار ساخته

از خرمن عطای تو هر آفریده یی

چون مور دانه برده وانبار ساخته

حسن قضات بر طبق روی نیکوان

در پسته طوطیان شکر بار ساخته

هر دم چو عافیت دل رنجور عشق را

درد تو نوش داروی بیمار ساخته

ای نخل بند صنع تو در باغ و بوستان

میوه زشاخ خشک وگل از خار ساخته

ذکرت که ظلمت از دل عاقل برون برد

جان راچو چشم مطلع انوار ساخته

در محکم کلام تو هر حرف ونقطه را

علمت کتاب خانه اسرار ساخته

عراده قضای ترا گر کسی بجهد

از بهر دفع قلعه ودیوار ساخته

بیچاره درمقابل ثعبان موسوی

چون ساحر از عصاورسن مار ساخته

سیف از دل صدف صفت خود پرازگهر

صد بحر در سفینه اشعار ساخته

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

ای لطف تو بسی مرا کار ساخته

کارم شده زفضل تو صدبار ساخته

گر پای سعی در سر کارم نهند خلق

بی دست لطف تو نشود کار ساخته

کار مرا که غیر تو دیگر کسی نساخت

کی گردد از معونت اغیار ساخته

اندر عدم چو یک نظر از جودتو بیافت

کار دو کون گشت بیکبار ساخته

آن را که از خزانه فیض تو بهره نیست

کارش نشد بدرهم ودینار ساخته

از نعمت تو آنچه من امسال می خورم

آن راوکیل رحمت تو پار ساخته

از خرمن عطای تو هر آفریده یی

چون مور دانه برده وانبار ساخته

حسن قضات بر طبق روی نیکوان

در پسته طوطیان شکر بار ساخته

هر دم چو عافیت دل رنجور عشق را

درد تو نوش داروی بیمار ساخته

ای نخل بند صنع تو در باغ و بوستان

میوه زشاخ خشک وگل از خار ساخته

ذکرت که ظلمت از دل عاقل برون برد

جان راچو چشم مطلع انوار ساخته

در محکم کلام تو هر حرف ونقطه را

علمت کتاب خانه اسرار ساخته

عراده قضای ترا گر کسی بجهد

از بهر دفع قلعه ودیوار ساخته

بیچاره درمقابل ثعبان موسوی

چون ساحر از عصاورسن مار ساخته

سیف از دل صدف صفت خود پرازگهر

صد بحر در سفینه اشعار ساخته

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

ای زمعنی مر ترا صورت چو جان آراسته

همچو روی از حسن از رویت جهان آراسته

جان صورت معنی آمد زین قبل عشاق را

جان (ز) مهر تست چون صورت بجان آراسته

صورت زیبای حسن از روی شهرآرای تست

همچو رخسار چمن از ارغوان آراسته

ای زمین در زیر پایت سرفراز از روی خود

تو بخورشید ومهی چون آسمان آراسته

چون همه خوبان عالم را بهم جمع آورند

با رخ چون گل تویی اندر میان آراسته

ور جهان بستان شود بی تو ندارد زینتی

بی جمال گل نگرددبوستان آراسته

مجلس اصحاب حسن ازروی سرخ اسپید تو

چون بگلهای ملون گلستان آراسته

گر چه در اول زمان آرایش از یوسف گرفت

از رخ زیبای تست آخر زمان آراسته

در بهاران باغ اگر از روی گل گیرد جمال

بی گمان از میوه گردد در خزان آراسته

اندرآن موسم که گردد باغهاجنت صفت

گل بود دروی چو حور اندر جنان آراسته

چون درخت اندر خزان برگش فرو ریزد اگر

بگذرد بر وی چو تو سرو روان آراسته

بحر شعرم همچو کان زاو صاف تو پر گوهرست

ای بگوهرهای خود چون بحرو کان آراسته

عشق رااز ما چه رونق دوست را از ما چه سود

خوان سلطان کی شود از استخوان آراسته

ملک از ما نیست همچون لشکر از مردان و هست

شهر از ما چون عروسی از زنان آراسته

سیف فرغانی طلب کن بوی درویشی زخود

تا بکی باشی برنگ دیگران آراسته

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

ای بزیر زلف تو سایه نشین خورشید و ماه

زلف و رویت در نقاب عنبرین خورشید و ماه

سایه زلف چو ابر از پیش رویت دور کن

تا ببیند آسمان اندر زمین خورشید و ماه

گر مه و خور بر نیاید پرده از رخ برفگن

آینه برگیر و اندر روی بین خورشید و ماه

روز و شب گو ماه و خور را بعد ازین جلوه مکن

کز مه و خور بی نیازم من بدین خورشید و ماه

گر همی خواهد امان این از زوال آن از خسوف

گو برو در سایه زلفش نشین خورشید و ماه

از کلهداران که دارد وز نکورویان کراست

در قبا سرو و صنوبر بر جبین خورشید و ماه

گفته بر قدت بسی مدح و ثنا شمشاد و سرو

گفته بر رویت هزاران آفرین خورشید و ماه

خود کجا دارد کمند عنبرین شمشاد و سرو

خود کجا دارد لبان شکرین خورشید و ماه

روی چون آتش نمودی تا چراغ خویشتن

می برافروزند از آن نور مبین خورشید و ماه

ذره اندر سایه تو همچو ماه و خور شود

ای ترا از چاکران کمترین خورشید و ماه

سیف فرغانی چنین سلطان عالم گیر را

آسمان انگشتری زیبد نگین خورشید و ماه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:20 PM

 

ای رقعه حسن را رخت شاه

ماییم زحسن رویت آگاه

روی تو مه تمام بر سرو

رخساره گل شکفته بر ماه

در کوی تو کدیه کردن ای دوست

نزد همه همچو مال دلخواه

ما از همه کمتریم در ملک

ما از همه پس تریم در راه

کس نور صفا ندید در ما

کس آب بقا نیافت در چاه

نی مسند فقر را زمن صدر

نی رقعه عشق را زمن شاه

بر بسته گلو چو میخ خیمه

پوشیده نمد چو چوب خرگاه

از صورت من جداست معنی

آمیخته نیست دانه با کاه

زین خرقه بود فضیحت من

کز پوست بود هلاک روباه

بر کسوت حال من چنانست

این خرقه که بر پلاس دیباه

آلوده بصد دراز دستی

این دامن وآستین کوتاه

ای گشته زیاد دوست غافل

ذکرش ز زبان حال آگاه

چندان بشنو که حلقه گردد

در گوش دل توهای الله

تا دوست بدامت اوفتد سیف

ازخویش خلاص خویشتن خواه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای مهر ومه رعیت وروی تو پادشاه

پشت زمین زروی تو چون آسمان زماه

جستم بسی و ره ننمودی مرا بخود

گفتم بسی وداد ندادی بداد خواه

در معرض رخ تو نیارد کشید تیغ

خورشید را گر از مه وانجم بود سپاه

از حسن تو بعشق در آویخت جان ودل

بادش بزد بآب درآمیخت خاک راه

ما عاشقان صادق آن حضرتیم وهست

هم آب چشم حجت وهم رنگ رو گواه

بریاد روز وصل تو ای دوست می کنیم

هر شب هزار ناله وهردم هزار آه

تو تاجدار حسنی ودستار بر سرت

زیبا ترست از پر طاوس بر کلاه

از نیکویی رخ تو گل سرخ میکند

بر عارض سپید تو آن خال رو سیاه

خورشید کاهل کفر ورا سجده می کنند

قبله زروی تو کند اندر نمازگاه

از لطف و حسن دایم در جمع نیکوان

هستی چو ژاله بر گل وچون لاله در گیاه

در روی ما چنان بارادت نظر کنی

کآهو سوی سگان شکاری کند نگاه

لطفی بکن زقهر خودم در پناه گیر

کز قهر تو بلطف تو دارم گریزگاه

گفتم بدوست لابه کنم وز سر حضور

خواهم قبول طاعت وآمرزش گناه

همت بنعره بانگ برآورد وگفت سیف

از دوست غیر دوست دگر حاجتی مخواه

ای ره بدوست برده چنین از رهت که برد؟

آن سرو نازنین که چه خوش می رود براه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای که اندر چشم مستت فتنه دارد خوابگاه

دل بزلفت داده ام کز فتنه باشد در پناه

یکنفر از خیل تست این آفتاب تیغ زن

یک سوار از موکب تو این مه انجم سپاه

با جمالت یک جهان اسپید روی حسن را

از خجالت هر نفس چون خاک گشته رخ سیاه

آسمان چرخ زن پیش گدایان درت

شرم دارد گر بیارد نان خور با قرص ماه

زلف چون دام تو گشت و دانه خال تو شد

باز جان را پای بند و مرغ دل را دامگاه

عکس روی چون مهت گر بر زمین افتد دمی

ای بعنبر داده بوی از خاک پایت گرد راه،

خاک را هر ذره یابی کوکبی بر اوج چرخ

آب را هر قطره بینی یوسفی در قعر چاه

سرو و مه را با تو نسبت نبود ای جان گر بود

سرو را در بر قبا و ماه را بر سر کلاه

در مصلای عبادت زاحتساب عشق تو

محو گردد رسم طاعت چون ز آمرزش گناه

هم ز عشق تو رخم زردست چون برگ از خزان

هم ز تیغ تو سرم سبزست چون خاک از گیاه

در بهای وصل دارد سیف فرغانی سری

عذر درویشی او از وصل خود هم خود بخواه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای بگرد خرمن تو خوشه چین خورشید و ماه

ماه با روی تو نبود در محل اشتباه

پادشاه ملک حسنی کس چنین ملکی نداشت

زابتدای دور عالم تا بوقت پادشاه

بی شعاع روی تو با سایه هستی خود

ره نبردم سوی تو چندانکه می کردم نگاه

چون رخ اندر آینه پیدا شود پشت زمین

ظلمت شب را اگر بر روی افتد نور ماه

عاشق ار با خلق باشد ماند از معشوق دور

لشکری بر خر نشیند باز ماند از سپاه

همتی باید که عاشق را ز خود بخشد خلاص

رستمی باید که بیژن را برون آرد ز چاه

عاشق اندر پایگاه خدمت سلطان عشق

گر بود ثابت قدم چون تخت یابد پیشگاه

عشق هرجا تخت خود بنهاد و اسبی راند، شد

پای قیصر بی رکاب و فرق کسری بی کلاه

بی جواز عشق فردا در سیاستگاه حشر

طاعتت محتاج آمرزش بود همچون گناه

گر بگردانی عنان از جانب این خاکدان

از رکاب خود در آن حضرت فشانی گرد راه

مرکب تن را جو (و) نان کم کن ای رایض که نیست

حاجتی در مرج ایران رخش رستم را بکاه

سیف فرغانی تو در معنی چو صبح کاذبی

ورچه در دعوی بیاری صبح صادق را گواه

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

 

ای صبا قصه عشاق بر یار بگو

خبری از من دل داده بدلدار بگو

از رسانیدن پیغام رهی عار مدار

بگلستان چو درآیی سخن خار بگو

چون بحضرت رسی امسال بدان راحت جان

آنچه از رنج رسیدست بمن پار بگو

ور بقانون ادب بر در او ره یابی

با شفایک دو سخن از من بیمار بگو

خبر آدم سرگشته برضوان برسان

قصه بلبل شوریده بگلزار بگو

چون بدان خسرو شیرین ملاحت برسی

بیتکی چندش ازین مخزن اسرار بگو

غزلی کز من گوینده سماعت باشد

باصولی که درآن طبع کند کار بگو

ور بپرسد که برویم نگرانی دارد

شعف بنده بدان طلعت و دیدار بگو

خادمانی که درآن پرده عزت باشند

در اگر بر تو ببندند ز دیوار بگو

ور بدانی که دوم بار نیابی فرصت

وقت اگر دست دهد جمله بیکبار بگو

کای ازو روی نهان کرده چو اصحاب الکهف

او سگ تست مرانش زدر غار بگو

سیف فرغانی بی روی تو تا کی گوید

ای صبا قصه عشاق بر یار بگو

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:16 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4558436
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث