به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ای کوی تو ز رویت بازار گل فروشان

ما بلبلان مستیم از بهر گل خروشان

بازار حسن داری دکان درو ملاحت

وآن دو عقیق شیرین در وی شکرفروشان

خون جگر نظر کن سودا پزان خود را

با گوشت پاره دل در دیگ سینه جوشان

خواهی که گرد کویت دیوانه سر نگردم

چون رو بمن نمودی دیگر ز من مپوشان

هرشب ز بار عشقت در گوشهای خلوت

گردون فغان برآرد از ناله خموشان

با محنتی که دارند از آشنایی تو

بیگانگان شنودند آواز گفت و گوشان

از جام وصلت ای جان هرگز بود که ما را

مجلس بهم برآید ز افغان باده نوشان

چون سیف بر در تو بی کار مزد یابد

محروم نبود آن کو در کار بود کوشان

تا کی کند چو گاوان در ما زبان درازی

کوته نظر که دارد طبع درازگوشان

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

خوبان رعیت اند وتویی پادشاهشان

ایشان همه ستاره و روی تو ماهشان

بی آفتاب روی تو همرنگ شب بود

روز سپید خلق ز چشم سیاهشان

ایشان بتیر غمزه صف عقل بشکنند

اکنون که گشت روی تو پشت سپاهشان

بالای این چه مرتبه باشد دگر که هست

خورشید و ماه جمع بزیر کلاهشان

یوسف رخند و هر که چو یعقوب مستمند

پوشیده چشم نیست درافتد بچاهشان

در دعوی هوای تو عشاق صادقند

زیرا که هست شاهد رویت گواهشان

جان باختند با تو که بر نطع دلبری

خوبان پیاده اند ورخ تست شاهشان

خال تو دیده اند و بزلف تو داده دل

آن دانه در فگند درین دامگاهشان

عشاق سوی کوی تو ره می نیافتند

روی تو شعله یی زد و بنمود راهشان

فردا که خلق را بعملها جزا دهند

حیران شوند و کس نبود عذر خواهشان

گر هست عاشقان ترا صد چو سیف جرم

ایزد بروی خوب تو بخشد گناهشان

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

ای گلستان شکفته بنسیم وباران

همچو غنچه چه کنی روی نهان از یاران

عاشقان گر بخزان از تو بهاری خواهند

بدو رخسار ودو چشم از تو گل از ما باران

طالب سایه تو جمله خورشید رخان

عاشق صورت تو زمره معنی داران

ای چو جان داروی تو خسته دلان را مرهم

من ز درد تو خوشم چون زشفا بیماران

همه در عهد تو در ماتم حسن خویشند

سرخ رویان کلهدارو سیه دستاران

بهر آن زلف که بر پای دلم زنجیرست

نه منم شیفته سر بلکه چو من بسیاران

آدمی چون رهد از عشق که مر انسان را

دیو آن وسوسه گشتند پری رخساران

حزن بر عاشق تو بسته در خواب ولیک

آستان تو شده بالش شب بیداران

سیف فرغانی قول تو ترانه است وغزل

بعد ازین دست بدار از عمل بی کاران

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

از لطف وحسن یارم در جمع گل عذاران

چون برگلست شبنم چون بر شکوفه باران

در صحبت رقیبان هست آن نگار دایم

شمعی بپیش کوران گنجی بدست ماران

ای جمله بی تو غمگین چون عندلیب بی گل

من ازغم تو شادم چون بلبل از بهاران

در طبع من که هستم قربان روز وصلت

خوشتر زماه عیدی در چشم روزه داران

سر بر زمین نهاده پیش رخ تو شاهان

برقع فگنده بر روی ازشرم تو نگاران

هنگام باده خوردن از لعل شکرینت

زآب حیات پرشد جام شراب خواران

درخدمت تو شیرین همچون شراب وصلست

این باده بتلخی همچون فراق یاران

در دوستیت خلقی با من شدند دشمن

رستم فرونماند از حرب خرسواران

چون گل جهان گرفتی ای جان وناشکفته

درگلشن جمالت یک غنچه از هزاران

ای صد هزار مسکین امیدوار این در

زنهار تا نبندی در بر امیدواران

در روزگار عشقش با غم بساز ای دل

کین غم جدا نگردد ازتو بروزگاران

ای رفته واز فراقت مانند سیف شهری

نالان چو دردمندان گریان چو سوگواران

ای عقل در غم او یکدم مراچو سعدی

(بگذار تا بگریم چون ابر نوبهاران)

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

من از خدای جهان عمر میخوهم چندان

که غنچه متبسم شود گل خندان

هلال وارش اگر چه جمال کامل نیست

ولی چو مه شودش ملک حسن صد چندان

همی خوهم چو جهانیش آرزومندند

که ایزدش برساند بآرزومندان

بدو چگونه تواند رسید عاشق را

بجد اهل طلب یا بصبر خرسندان

ببذل زر نرسد کس بلعل دوست چنانک

بریسمان نشود منتظم در دندان

ایا بدولت آزادی از جهان گشته

غلام بنده درگاه تو خداوندان

نپرورد چو تو شیرین و گر درآمیزد

بشهد مادر ایام شیر فرزندان

غمت چگونه نگیرد حصار و قلعه دل

که خصم دست گشاده است و شهر دربندان

چو دوست سخت دل افتاد سیف فرغانی

برو چو مطرقه می زن سری برین سندان

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

ای غمت همنشین بیداران

درغمت مست گشته هشیاران

غم تو نقد جان بنسیه وصل

برده از کیسه خریداران

چشم عیار پیشه تو بریخت

بسر غمزه خون عیاران

پیش چشمت که مستی همه زوست

زده برسنگ شیشه خماران

درسر زلف تو چو پای دلم

چشم تو بسته دست طراران

اندر اقلیم عشق تو بیم است

ملک الموت را زبیماران

چون گروهی بعشق جان دادند

من چرا کم زنم زهمکاران

جان دهم درغم تو و نبرم

بقیامت خجالت از یاران

شادمانم ازآنکه کشته شدند

به ز من درغم تو بسیاران

ناگزیرست عشق را محنت

پاسبانند گنج را ماران

هرکجا باد عشق تو بوزید

زنده دل گردد آتش از باران

بی طلب دیگری بتو نزدیک

تو چرا دوری از طلب کاران

دل بتو داد سیف فرغانی

ای جگرگوشه جگر خواران

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

ایا عشقت گرفته عالم جان

غمت ریش دلست ومرهم جان

تو شیرین لب همی دانی که مارا

چه شور افگنده ای در عالم جان

دل عشاق بردی وترا نیست

غم ایشان چو ایشانرا غم جان

غم اندر کوی عشقت همره دل

دل اندر کار مهرت همدم جان

زگوهرها که لعلت می فشاند

نگین از عشق دارد خاتم جان

برای عشق تو فرزند دل زاد

زحوای تن و ازآدم جان

زنفخ عشق تو هردم بزاید

چو عیسی صد مسیح از مریم جان

چو نفس از درد عشق تو بمیرد

بباید داشت دل را ماتم جان

بجز شوریده عشق تو نبود

درون پرده تن محرم جان

دلی کز عشق شد روشن نباشد

برو پوشیده سر ملهم جان

برای زایران کعبه دل

برآوردیم آب از زمزم جان

بیابم ملک وصلت گر بگیرم

بسان سیف فرغانی کم جان

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

ای از چو تو شیرین لبی صد شور در هر انجمن

آن را که آمد یاد تو چون من برفت از خویشتن

گردن کشان حسن را در زر پای تست سر

ای پست پیش قامتت بالای سرو ونارون

چون نافه آهوی چین پر مشک گشتی سربسر

گر باد بوی زلف تو بردی سوی خاک ختن

اندر میان عاشقان صد کشته وخسته بود

چشم ترا در هر نظر زلف ترا در هر شکن

گر برفروزی روی خود ور بر فشانی موی خود

هم مشک پاشی بر هوا هم لاله پوشی بر سمن

بر نیکوان سلطان تویی سلطان نیکویان تویی

خود خسرو خوبان تویی ای دلبر شیرین سخن

قند ونبات اندر دهان آب حیات اندر لبان

مه داری اندر برقع وگل داری اندر پیرهن

با روی همچون گلستان هر گل ازو صد بوستان

شاید که عار آید ترا از لاله و از یاسمن

نشد سیف فرغانی خموش اندر صفات حسن تو

بلبل کجا گوید سخن چون گل نباشد در چمن

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

ای از خمار چشم تو آشوب در جهان

وی لعل مدح گفته لبت را بصد زبان

ای نو شده بعهد تو آیین دلبری

وی برشکسته حسن تو بازار دلبران

از دل نهم نشانه واز جان کنم سپر

چون تیر غمزه را تو زابرو کنی کمان

درسایه دو زلف تو پیدا نمی شود

برآفتاب روی تو یک ذره آن دهان

جانست بوسه تو ومردم در انتظار

تا کی بود که با تو رسد کار من بجان

اندر محیط عشق تو ای مرکز جمال

کآن هست همچو دایره وهم بی کران

باید بسان نقطه سر خود گذاشتن

پرگاروار اگر ننهی پای در میان

ما را ازآن برون درت جای کرده اند

تا روز و شب چو پرده ببوسیم آستان

آنها که در عشق تو در دل نهفته اند

همچون صدف شدند زغم جمله استخوان

بر هفت چرخ پای نهادند ویافتند

زآن سوی شش جهت سر کوی ترا نشان

آب حیات راست چو آتش بسنگ در

گویی که مضمرست درآن لعل درفشان

در عالمی که وهم اشارت بدان کند

نی دوست راست منزل ونی روح را مکان

ای بر بساط نظم شهی گشته همچو سیف

معنی چو رخ نمود تو اسب سخن بران

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

بخت من از تست شور ای بت شیرین دهن

تنگ شکر برگشا تلخ مکن کام من

ای لب لعل ترا تنگ شکر بار گیر

وی سر زلف ترا مشک ختن در شکن

گر تو ببزم طرب جام بری پیش لب

باده بنوشی برطل نقل بریزی بمن

بر اثر تلخ می مست ترش روی را

جرعه شیرین دهد پسته شور از دهن

دست تو چون تاب داد زلف رسن پیچ را

بر دل تنگم فتاد بار غمت زآن رسن

فاخته گر در چمن ذکر تو گوید بصوت

شاخ شود پای کوب برگ شود دست زن

سرو درآید برقص نعره زند عندلیب

غنچه کند جیب چاک گل بدرد پیرهن

بلبل عاشق شود همچو زلیخا بصدق

یوسف گل را که یافت شاهی مصر چمن

سیف اگر بشنود این غزل اندر سماع

گر بود از شوق تو مرده بدرد کفن

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4560588
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث