به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای باغ نیکویی گل روی ترا چمن

گل در چمن دریده ز شوق تو پیرهن

زنده دلست مرده عشق تو در لحد

جان پرور است کشته تیغ تو در کفن

ما بی تو همچو مرغ بدام اندریم و تو

در باغ می خرام چو طاوس در چمن

در زیر پایت از عرق روی خوب خویش

نسرین گلاب ریخته بر برگ نسترن

خوی بر رخ تو ای گل از اندام تو خجل

گوی که قطرهای گلابست بر سمن

خوبان روزگار بپیش تو ای نگار

چون انجمند پیش مه ای بدر انجمن

ریحان چو بیخ خود بزمین سر فرو برد

فردا که تو بنفشه برآری ز یاسمن

گر بوسه یی از آن لب میگون رسد بسیف

مست از نشاط رقص کند روح در بدن

وصل من و تو دیر میسر شود ازآنک

هرجا تو آمدی بروم من ز خویشتن

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

ای باغ نیکویی گل روی ترا چمن

گل در چمن دریده ز شوق تو پیرهن

زنده دلست مرده عشق تو در لحد

جان پرور است کشته تیغ تو در کفن

ما بی تو همچو مرغ بدام اندریم و تو

در باغ می خرام چو طاوس در چمن

در زیر پایت از عرق روی خوب خویش

نسرین گلاب ریخته بر برگ نسترن

خوی بر رخ تو ای گل از اندام تو خجل

گوی که قطرهای گلابست بر سمن

خوبان روزگار بپیش تو ای نگار

چون انجمند پیش مه ای بدر انجمن

ریحان چو بیخ خود بزمین سر فرو برد

فردا که تو بنفشه برآری ز یاسمن

گر بوسه یی از آن لب میگون رسد بسیف

مست از نشاط رقص کند روح در بدن

وصل من و تو دیر میسر شود ازآنک

هرجا تو آمدی بروم من ز خویشتن

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

آن دوست که ما ازآن اوییم

در زمره عاشقان اوییم

این بخت نگر که جمله مردم

آن خود وما ازآن اوییم

وین دولت بین که از دو عالم

آزاد چو بندگان اوییم

گر مرده همه بدرد عشقیم

ور زنده همه بجان اوییم

او گلشن بلبلان عشقست

ما بلبل گلستان اوییم

ما کرده نشان خویشتن محو

وندر طلب نشان اوییم

ما همچو زبان بهر دهان در

بهر لب بی دهان اوییم

جبریل زما مگس نراند

چون از مگسان خوان اوییم

سلطان نبود چو ما توانگر

اکنون که گدای نان اوییم

شیران همه کاسه لیس مایند

تاما سگ استخوان اوییم

گرچه چو در ازپی گشایش

پیوسته برآستان اوییم

برما در این قفس گشادست

تا بسته ریسمان اوییم

ماراتو کسی مدان که چون سیف

ما هیچ کسان کسان اوییم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

ای گشته نهان از من پیدات همی جویم

جای تو نمیدانم هرجات همی جویم

برمن چوشوی پیدا من درتو شوم پنهان

از من چوشوی پنهان پیدات همی جویم

اندر سر هر مویی از تو طلبم رویی

هرچند نیم زیبا زیباست همی جویم

چون تو بدلی نزدیک ازچه زتو من دورم

هر جا که رود این دل آنجات همی جویم

زآن پای تو می بوسم کآنجاست سر زلفت

یعنی سرزلفت را در پات همی جویم

هرچند تو پیدایی چون روز مرا در دل

من شمع بدست دل شبهات همی جویم

با دینی و با عقبی وصل تو نیابد سیف

دل ازهمه برکندم یکتات همی جویم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم

گل بخندی زمانی بتماشا نرویم

مادرین کوی مقیمیم چو اصحاب الکهف

گر کسی سنگ زند همچو سگ از جا نرویم

کوی معشوق و در دوست بهست از همه جای

ما هم اینجا بنشینیم و بصحرا نرویم

ور بنانی نرسیم از در او بر در او

چون سگ از فاقه بمیریم و بدرها نرویم

با دل پر خون چون غنچه بهم آمده ایم

ما ببادی چو گل ای دوست ز هم وانرویم

گر ببستان شدن از ما نپسندی ز آن روی

پرده برگیر و گلستان بنما تا نرویم

بطرب دست بزن بر سر ما پای بکوب

کز سر کوی تو گر سر برود ما نرویم

سیف فرغانی با دوست بگو جور مکن

که بدین مروحه ما از سر حلوا نرویم

وعده دادی به شب وصل (خودو) می ترسیم

که فراموش کنی گر بتقاضا نرویم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

درعشق دوست ازسر جان نیز بگذریم

دریک نفس زهر دو جهان نیز بگذریم

مالی کزو فقیر وغنی را توانگریست

درویش وار ازسر آن نیز بگذریم

گر دل چو دیگران نگرانی کند بغیر

درحال ازین دل نگران نیز بگذریم

قومی نشسته اند بر ای جنان وحور

برخیز تا زحور وجنان نیز بگذریم

ازلامکان گذشتن اگرچه نه کار ماست

گر لا مدد کند زمکان نیز بگذریم

هرچند ازمکان بزمانی توان گشت

وقتی بود که ما ز زمان نیز بگذریم

این عقل وبخت ازپی دنیا بود بکار

ازعقل پیرو بخت جوان نیز بگذریم

باشدکه باز همت ما پر برآورد

تا زین شکارگاه سگان نیز بگذریم

بیچاره سیف ذوق خموشی نیافتست

تا(خود)زنظم این سخنان نیز بگذریم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

ما گدای در جانان نه برای نانیم

دل بدادیم وبجان در طلب جانانیم

پای ما بیخ فرو برده بخاک در دوست

چون درخت ازچه بهر باد سری جنبانیم

روز وشب در طلب دایره جمعیت

پای برجای چو پرگار وبسر گردانیم

هرچه داریم ونداریم برای دل او

جمله درباخته و هرچه جز او می مانیم

در بهار از کرم دوست بدست آوردیم

در خزان میوه وبرگی که همی افشانیم

دوست را گفتم کای روی تو ما را قبله

پرده بردار که عیدی تو وما قربانیم

گفت مارا تو زخود جوی که اندر دل تو

همچو جان در تن و در روح چو سر پنهانیم

نیک مارا بطلب چون بزمستان خورشید

زآنکه مطلوبتر از سایه بتا بستانیم

آفتابیست بهر ذره ما پیوسته

که برو روز وشب از سایه خود ترسانیم

زاهدان را نرسیدست سم مرکب وهم

اندر آن خطه که ما اسب سبق می رانیم

مه وخورشید چه باشد که ملک را ره نیست

اندر آن اوج که ما همچو فلک گردانیم

گر دو کون آن تو باشد بگران تر نرخی

بفروشی تو ومارا بخری ارزانیم

چون قفایند همه مردم وما چون روییم

چون سفالست جهان یکسر وما ریحانیم

علم دولت ما را دو جهان در سایه است

برعیت برسان حکم که ما سلطانیم

سیف فرغانی این مرتبه درویشان راست

که تو می گویی وما چاکر درویشانیم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

ما دل برای دوست ز جان برگرفته ایم

چشم طمع ز هر دو جهان برگرفته ایم

ما را ز جوی دوست دهن تر نمی کند

آبی که همچو سگ بزبان برگرفته ایم

ما را نبود چون دگران خوشه چین (کسی)

چون مرغ دانه یی بدهان برگرفته ایم

از وی مدد خوهیم که از بارگاه او

باری که بردنش نتوان برگرفته ایم

ای تو بدست لطف سبک کرده بارها

از تو مدد، که بار گران برگرفته ایم

چیزی دگر مخوه که ز دیوان عشق ما

خود را باین قدر بضمان برگرفته ایم

خاک در ترا بسر انگشت آرزو

گویی که چون ادام بنان برگرفته ایم

گفتی برو بنه سر و برگیر دل ز غیر

دیرست کین نهاده و آن برگرفته ایم

چون برگرفت تشنه بلب آب را ز جوی

ما از در تو خاک چنان برگرفته ایم

گر سیف از تو همچو نگین پایدار شد

ما از نگین چو شمع نشان برگرفته ایم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

بکوش تا بنشینیم یک نفس با هم

تو ورهی تو،شیرینی و مگس باهم

توآفتابی وما با تو چون شب وصبحیم

که نیست صحبت ما غیر یک نفس با هم

برآرد آتش غیرت زبانه چون بینم

تو ورقیب ترا همچو آب وخس با هم

تو مرغ زیرکی واین قدر نمی دانی

که کبک وزاغ نزیبد بیک قفس با هم

نه من اسیر هوای توم که خلق جهان

شریک همدگرند اندرین هوس باهم

اگرتو عاشقی ای دل بگو بترک مراد

مراد وعشق بیک جاندید کس باهم

بوصل ما بهم ار شوق را فتور بود

بهجر راضیم این رشته گومرس باهم

بآرزوی مجرد بساز در ره عشق

که هر دو نیست مهیاودست رس باهم

وجود خویش و وصال تو می خوهم لکن

میسرم نشود این دو ملتمس باهم

چگونه جمع شود عشق یار وهستی ما

کجا بخانه برد دزد را عسس باهم

جدا شواز خود درعشق سیف فرغانی

که جمع می نشودطیب و نجس باهم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

روز نوروزست وبوی گل همی آرد نسیم

عندلیب آمد که با گل صحبتی دارد قدیم

شد زروی گل منور چون رخ جانان جهان

شد زبوی او معطر چون دم مجمر نسیم

روی گل درگلستان چون رنگ بررخسار یار

بوی خوش مضمر درو چون جود در طبع کریم

تا زروی لاله پشت خاک گردد همچو لعل

آفتاب زرگر اندر کوهها بگداخت سیم

وقت آن آمد که کوبد کوس برکوهان کوه

رعد اشتردل که می زد طبل در زیر گلیم

بلبل اندر بوستان دستان زدن آغاز کرد

باد صبح ازگلستان آورد بو، قم یاندیم

گرهمی خواهی چو من دیدار یارو وصل دوست

جهدکن تا بر صراط عشق باشی مستقیم

عافیت را همچو من رنجوردرد عشق کرد

دلبری کز چشم بیمارش شفا یابد سقیم

هم ببوی اوچو بستانست زندان در سقر

هم بیاد او گلستانست آتش در جحیم

در گریبان با چنان رویی چو ماه وآفتاب

گردنش گویی ید بیضاست در جیب کلیم

در بهشتی کندرو عاصی ز دوزخ ایمنست

بی جمال دوست رحمت را عذابی دان الیم

در خرابات جهان مستان خمر عشق را

آب حیوان بی وصال او شراب من حمیم

هردلی کز نفخ صور عشق او جانی نیافت

اندرو انفاس روح الله شود ریح العقیم

نسبت عاشق بمعشوقست اندر قرب وبعد

گرچه اندر کعبه نبود هم ازو باشد حطیم

سیف فرغانی اگر جانان وجان خواهی بهم

دل دو می باید که یک دل کرد نتوانی دو نیم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4560326
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث