به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم

ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم

شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم

اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم

مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی

بهر چیزی که روی آرم درو روی تو می بینم

اگر چون گل خس و خاری گزینی بر چو من یاری

من آن بلبل نیم باری که گل را بر تو بگزینم

خراج جان و دل خواهی ترا زیبد که سلطانی

زکات حسن اگر بدهی بمن باری که مسکینم

جهانی شاد و غمگین اند از هجر و وصال تو

بوصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم

دلم ببرید چون فرهاد عمری کوه اندوهت

مکن ای خسرو خوبان طمع در جان شیرینم

ز کین و مهر دلداران سخن رانند با یاران

تو با من کین بی مهری و با تو مهر بی کینم

نظر کردم بتو خوبان بیفتادند از چشمم

چو مه دیدم کجا ماند دگر پروای پروینم

مسلمان آن زمان گردد که گوید سیف فرغانی

که من بی وصل تو بی جان و بی عشق تو بی دینم

چنان افتاده عشقت شدم جانا که چون سعدی

« ز دستم بر نمی آید که یکدم بی تو بنشینم »

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم

ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم

شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم

اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم

مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی

بهر چیزی که روی آرم درو روی تو می بینم

اگر چون گل خس و خاری گزینی بر چو من یاری

من آن بلبل نیم باری که گل را بر تو بگزینم

خراج جان و دل خواهی ترا زیبد که سلطانی

زکات حسن اگر بدهی بمن باری که مسکینم

جهانی شاد و غمگین اند از هجر و وصال تو

بوصلم شادمان گردان که از هجر تو غمگینم

دلم ببرید چون فرهاد عمری کوه اندوهت

مکن ای خسرو خوبان طمع در جان شیرینم

ز کین و مهر دلداران سخن رانند با یاران

تو با من کین بی مهری و با تو مهر بی کینم

نظر کردم بتو خوبان بیفتادند از چشمم

چو مه دیدم کجا ماند دگر پروای پروینم

مسلمان آن زمان گردد که گوید سیف فرغانی

که من بی وصل تو بی جان و بی عشق تو بی دینم

چنان افتاده عشقت شدم جانا که چون سعدی

« ز دستم بر نمی آید که یکدم بی تو بنشینم »

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

بمهر و مه نگرم بی تو هر زمان چه کنم

شکستم آرزوی خود باین و آن چه کنم

درون پرده مرا چون نمی دهی راهی

چو پرده بر در و چون در بر آستان چه کنم

اگر میان تو و دل فتاد پیوندی

کنون تو دانی و دل، من درین میان چه کنم

حرام دارم جز غصه تو هر چه خورم

گناه دانم جز کار تو هرآن چه کنم

مرا هزار زبان باید ارنه معلومست

که من بوصف جمالت بیک زبان چه کنم

بصبر عشق تو گفتم بپوشم از اغیار

چو رنگ روی بگوید، منش نهان چه کنم

بترک شهر و وطن گفتم و توانستم

بترک کوی تو گفتن نمی توان، چه کنم

سزد اگر نکشد بی خاطرم ببهشت

که عندلیبم و بی گل ببوستان چه کنم

بهار آمد و مردم به گلستان رفتند

مرا که روی تو باید بگلستان چه کنم

اگر برای لبت جان فدا کنم شاید

چو آن لب آب حیات منست جان چه کنم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

بنده عشق توام زآن پادشاهی می کنم

دولتی دارم که در کویت گدایی می کنم

خسرو ملک جهانی تو از آن فرهادوار

من بشیرین سخن خسرو ستایی می کنم

از پی سلطان حسنت تا بگیرد شرق و غرب

من بشمشیر زبان عالم گشایی می کنم

آفتاب انصاف داد وگفت معنی جمال

جمله آن مه راست من صورت نمایی می کنم

ماه گفت از پرتو رخسار چون خورشید اوست

شب تاریک اگر من روشنایی می کنم

عنصری طبع چون در کار و صفت عاجزست

من ز دیده انوری وز دل سنایی می کنم

از سخن گفتن دلت جانا سوی من میل کرد

من بمغناطیس شعر آهن ربایی می کنم

عشق جان افروز تو چون با دلم پیوند کرد

هر زمان از جسم خود عزم جدایی می کنم

مرغ محبوسم مرا دست علایق بند پای

از قفس بیرون سری بهر رهایی می کنم

من درین ویرانه بودم بوم تا عنقای عشق

سایه یی برمن فگند اکنون همایی می کنم

شاخ امیدم بوصل روی (تو) بی برگ شد

بلبلم دایم فغان زین بی نوایی می کنم

من بدین اقبال و طالع دولت وصل ترا

نیستم لایق ولی بخت آزمایی می کنم

سیف فرغانی تو شمعی من چو آتش مر ترا

تن همی کاهم ولکن جان فزایی می کنم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 4:01 PM

 

مرا که روی (تو) باید بگلستان چه کنم

ز باغ و سبزه چه آید، ببوستان چه کنم

گرم ز صحبت جانان بآستین رانند

نهاده ام سر خدمت بر آستان، چه کنم

چو دل نباشد و دلبر بود بدست خوشست

کنون که دلبر و دل رفت این زمان چه کنم

هر آنچه طاقت من بود کردم اندر عشق

ولی ز دوست صبوری نمی توان، چه کنم

دلم بخواست که جان را فدای دوست کند

ولیک لایق آن دوست نیست جان، چه کنم

بخواست جان ز من و باز گفت بخشیدم

مرا چو سود ندارد ترا زیان، چه کنم

چو گفتمش که بیا نزد من زمانی، گفت

که من بحکم رقیبانم ای فلان، چه کنم

گرم بدست فتد آن شکرستان روزی

زمن مپرس که با آن لب و دهان چه کنم

شکایتم ز فراق وی اختیاری نیست

ولی خموش نمی ماندم زبان، چه کنم

ز کوی او نروم همچو سیف فرغانی

بباغ کردم بهر گل آشیان، چه کنم

بیاد جانان تا زنده ام همین گویم

مرا که (روی تو) باید بگلستان چه کنم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

گر از ره تو بود خاک را گهر دانم

وراز کف تو بود زهر را شکر دانم

کسی که سیر درین ره (کند) اگر شترست

بسوی کعبه قرب تو راهبر دانم

ورم بکعبه قرب تو راهبر نبود

اگر چه قبله بود روی ازو بگردانم

گرم خبر نکند از مقام ابراهیم

دلیل را شتر وکعبه را حجر دانم

بتیغ قهرم اگر عشق تو زند گردن

نه مست شوقم اگر پای رازسر دانم

گر آسمان بودم مملکت، سپاه انجم

بدست عشق شکسته شدن ظفر دانم

حق ثنای ترا یک زبان ادا نکند

بصد زبان بستایم ترا اگر دانم

بسی لطیفه به جز حسن در تو موجودست

بجز شکوفه چه داری بر شجر دانم(؟)

بروی حاجت من بسته باد چون دیوار

بجز در تو اگر من دری دگر دانم

نماز خدمت تن قصر کردم وگشتم

مقیم کوی تو، از خود شدن سفر دانم

بکوی دوست دورنگی روز وشب نبود

زکوی تو نیم ار شام (و)ار سحر دانم

میان ماوشما پرده سیف فرغانیست

اگر چه بی خبرم ازتو این قدر دانم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

بی تو بحال عجب همی گذرانم

روز و شبی درتعب همی گذرانم

کار رسیده بجان چه بود که دیدی

جان رسیده بلب همی گذرانم

بی رخ چون آفتاب وروی چو ماهت

آه که روزی چو شب همی گذرانم

گرچه ندانم رسم بوصل تو یا نی

عمر خود اندر طلب همی گذرانم

مطرب عشقت چو چنگ در دل من زد

با غم تو درطرب همی گذرانم

آب حیاتی تو من چو نان مساکین

بی تو چنین خشک لب همی گذرانم

توزسخن فارغی وسیف بسی گفت

بی تو بحالی عجب همی گذرانم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

ای دوستر از جانم زین بیش مرنجانم

گر زخم زنی شاید بر دیده گریانم

در نرد هوس خوبان بسیار مرا بردند

تا عشق تو می بازم خود هیچ نمی دانم

بر فرش وصال تو آن روز که پا کوبم

بر تارک عرش آید دستی که برافشانم

چون پای فراغت را در دامن صبر آرم

تا دست غمت نبود کوته ز گریبانم

پیوند غمت ما را ببرید ز شادیها

من کند بدم عشقت مالید بر افسانم

گفتی چه شود دانی کز مشک سیه گردی

بر عارضم افشاند این زلف پریشانم

یعنی که محقق دان نسخ همه خوبان را

چون گرد عذار آمد آن خط چو ریحانم

در کارگه وصلت گر نیست مرا کاری

هم دولت من روزی کاری بکند دانم

بخت من مسکین بین کز دولت عشقت من

سعدی دگر گشتم زآن روی گلستانم

گویند که می دارد دل خسته ترا؟ گویم

این دوست که من دارم و آن یار که من دانم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

گر دست رسد روزی در پات سرافشانم

هر چند نثارت را لایق نبود جانم

پیش گل سیمینت چون شاخ خزان دیده

با این همه بی برگی از باد زرافشانم

گفتم که بجمعیت چون آب روانم کن

بادی که همی داری چون خاک پریشانم؟

شکر از تو بدین نعمت ذکریست که کم گویم

صبر از تو بدین طاقت کاریست که نتوانم

در کار تو از یاران هیچم مددی ناید

ای جمله مدد از تو مگذار بدیشانم

گر عشق بیک بازی صد جان ببرد از من

دست آن منست ای جان چون با تو همی مانم

زآن صورت جان پرور یادم دهد ای دلبر

هر نقش که می بینم هر حرف که می خوانم

چون ابر بسی بودم گریان ز فراق تو

ای گل بوصال خود چون غنچه بخندانم

شاهین جهانگیری از دام برون رفته

با دست نمی آیی چندانت که می خوانم

من بلبلم و هرگز زین شهره نوانکند

بی برگی شاخ گل خامش بزمستانم

من در طلب وصلت چون سیف نیم خاکی

ریگم، نتوان کردن سیراب ببارانم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

گر دست دوست وار در آری بگردنم

پیوسته بوی دوستی آید ز دشمنم

دیده رخ چو آتش تو دید برفروخت

قندیل عشق در دل چون آب روشنم

در سوز و در گداز چو شمعم که روز و شب

سوزی فتیله وار و گدازی چو روغنم

گر یکدم آستین کنم از پیش چشم دور

از آب دیده تر شود ای دوست دامنم

هرگه شراب عشق تو در من اثر کند

گر توبه آهنست بخامیش بشکنم

چون که ز دانه هیچ نگردم ز تو جدا

گر چه بباد بر دهی ای جان چو خرمنم

در فرقت تو زین تن بی جان خویشتن

در جامه ناپدید از جان بی تنم

گر همچو میخ سنگ جفا بر سرم زنی

آن ظن مبر که خیمه ز پهلوت برکنم

ور تار ریسمان شود این تن عجب مدار

غمهای تست در دل چون چشم سوزنم

فردا که روز آخر خواندست ایزدش

اول کسی که با تو خصومت کند منم

من جان چو سیف پیش محبان کنم سپر

گر تیغ برکشی که محبان همی زنم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4560572
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث