به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عشق تو زیر و زبر دارد دلم

وز جهان آشفته تر دارد دلم

پیش ازین شوریده دل بودم ولیک

این زمان شوری دگر دارد دلم

لاف عشقت می زند با هرکسی

زین سخن جان در خطر دارد دلم

دست در زلف تو زد دیوانه وار

من نمی دانم چه سر دارد دلم

عشق چون پا در میان دل نهاد

دست با غم در کمر دارد دلم

در حصار سینه تنگیها کشید

زآن ز تن عزم سفر دارد دلم

تا مدد از روی تو نبود کجا

بار غم از سینه بر دارد دلم

کمتر از خاکم اگر جز خون خویش

هیچ آبی بر جگر دارد دلم

دور کن از من قضای هجر خود

از تو اومید این قدر دارذ دلم

نزد من کز سیم و زر بی بهره ام

ورچه گنجی پرگهر دارذ دلم

ملک دنیا استخوانی بیش نیست

کش چو سگ بیرون در دارد دلم

سیف فرغانی چو غم از بهر اوست

غم ز شادی دوستر دارد دلم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

ای گنج غم نهاده بویرانه دلم

وی مسکن خیال تو کاشانه دلم

عشقت که با تصرف او خاک زر شود

این گنج او نهاد بویرانه دلم

رخ زرد کرد رویم از آن دم که نطع خویش

افگند شاه مهر تو در خانه دلم

زآن ساعتی که حلقه زلف تو دید و شد

زنجیردار عشق تو دیوانه دلم

برآتش هوای تو چون مرغ پربسوخت

ازتاب شمع روی تو پروانه دلم

اندر ازل که عالم و آدم نبود بود

مجنون بکوی عشق تو همخانه دلم

گر قابلم چو تخم بپوسد بزیر خاک

آب از محبت تو خورد دانه دلم

چون دل زبندگی تو داغ قبول یافت

تن جان نثار کرد بشکرانه دلم

پوشیده داشتند زمردم حدیث او

پنهان نماند و گفته شد افسانه دلم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

گر عیب کنی که زار می نالم

من زار ز عشق یار می نالم

بلبل چو بدید گل بنالد من

بی دلبر گل عذار می نالم

از عشق گل رخش بصد دستان

دلسوزتر از هزار می نالم

بی قامت همچو سرو او دایم

چون فاخته بر چنار می نالم

در چنگ فراق آهنین پنجه

باریک شدم چو تار می نالم

گر چه بنصیحتم خردمندان

گویند فغان مدار می نالم

چون دیگ پرآب بر سر آتش

می جوشم و زار زار می نالم

چون چنگ فغانم اختیاری نیست

از دست تو ای نگار می نالم

تا همچو نیم دهان نهی بر لب

دور از تو رباب وار می نالم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

گر عیب کنی که زار می نالم

من زار ز عشق یار می نالم

بلبل چو بدید گل بنالد من

بی دلبر گل عذار می نالم

از عشق گل رخش بصد دستان

دلسوزتر از هزار می نالم

بی قامت همچو سرو او دایم

چون فاخته بر چنار می نالم

در چنگ فراق آهنین پنجه

باریک شدم چو تار می نالم

گر چه بنصیحتم خردمندان

گویند فغان مدار می نالم

چون دیگ پرآب بر سر آتش

می جوشم و زار زار می نالم

چون چنگ فغانم اختیاری نیست

از دست تو ای نگار می نالم

تا همچو نیم دهان نهی بر لب

دور از تو رباب وار می نالم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

آن توانگر بمعالی که منش درویشم

کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم

گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد

بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم

من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را

دوست برخاست وبنشاند بجای خویشم

هرچه آن دشمن بود چو افگندم پس

اندرین راه جزآن دوست نیامد پیشم

تا تونبض من بیمار نگیری ای دوست

درد من دارو ومرهم نپذیرد ریشم

من همان روز که روی تو بدیدم گفتم

کآشنایی تو بیگانه کند با خویشم

فتنه دی تیز همی رفت کمان زه کرده

گفت جز ابروی او تیر ندارد کیشم

از کسانی که درین کوی چو سگ نان خواهند

کم توان یافت گدایی که من ازوی بیشم

سیف فرغانی ازین سان که گدا کرد ترا؟

آن توانگر بمعالی که منش درویشم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:57 PM

 

شب نیست که خون نبارم ازچشم

زآنگه که برفت یارم از چشم

خونی که بخوردم ازغمش دی

امروز چرا نبارم ازچشم

از گریه برفت چشمم ازکار

واز دست برفت کارم ازچشم

گویی بمدد نیامد امسال

اشکی که برفت پارم ازچشم

ازوی چوکنار من تهی شد

پرگشت زخون کنارم ازچشم

من قصه خود بآب شنگرف

برخاک همی نگارم ازچشم

از انده دل بصورت اشک

هردم جگری ببارم ازچشم

غواص غمم بدل فروشد

تا دانه در برآرم ازچشم

زین میل و نظر شکایت و شکر

دارم زدل و ندارم ازچشم

زآن شب که ترا چو سیف دیدم

شب نیست که خون نبارم ازچشم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:56 PM

 

ای عارض و خط تو شده صبح و شام چشم

دل گشته خاص تو زنظرهای عام چشم

تا عشق تو درین دل تاریک ره برد

شد نور شمع تعبیه در پیه خام چشم

زآن ساعت خجسته که هندوی چشم کرد

دل را غلام روی تو ای من غلام چشم

ابرو مثال لعبت بی جان دیده خواست

کز شوق دیدن تو برآید ببام چشم

چون ازدحام حاجی تشنه بود برآب

بر آفتاب چشمه رویت زحام چشم

چون چشم تو خراب دلم مست شد ازآنک

هردم می مشاهده نوشد بجام چشم

چون حسم دام دیده گشادست بنده را

تا درفتد خیال تو دل را بدام چشم

گر روی تو ببیند ازین پس بخون خویش

برسیم اشک سکه زند دل بنام چشم

ترک خیال تو چو برفتن کند نشاط

گلگون الاغ اشک ستاند ز یام چشم

چشمم زگریه گر برود هست در سرم

نور خیال روی تو قایم مقام چشم

ای دل زدیده آب روان دار تا برد

روزی بسوی خاک در او سلام چشم

ابر فراق چون مه رویش زتو نهفت

رو اشک چون ستاره ببار از غمام چشم

روزی بسر درآورد اسب نظر ترا

زآن رخ اگر کشیده نداری زمام چشم

این رمز راز دیده توان گوش ساختن

زیرا اشارتست سراسر کلام چشم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:56 PM

 

ای منور بروی تو هر چشم

در دلم نور تو چو در سر چشم

هر دم از حسن تو دگر رنگی

روی تو جلوه کرده بر هر چشم

مه چو خورشید جویدت هر روز

تا برویت کند منور چشم

دست صدقم کشد بمیل نیاز

خاک پایت چو سرمه اندر چشم

بخیال تو خانه دل را

هر نفس می کند مصور چشم

تا مرا در غم تو با لب خشک

دل بخون جگر کند تر چشم

هر کرا آب چشم بهر تو نیست

همچو سیلش شود مکدر چشم

بچشم زهرم ار کنی در جام

بکشم بارم ار نهی بر چشم

دل چو مست می محبت شد

خمر عشق تو بود و ساغر چشم

از سر ناز در چمن روزی

ای مه لاله روی عبهر چشم

هست در باغ همچو من بیمار

بهر تو نرگس مزور چشم

هم ز چشم تو خوب منظر روی

هم ز روی تو خوب منظر چشم

هرکه دل در تو بست بی بصر است

گر گشاید بروی دیگر چشم

پرده بر وی فرو گذار که هست

این دل همچو خانه را در چشم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:56 PM

 

جانست وتن در آتش عشق ودرآب چشم

آتش چو تیز شد بگذشت از سرآب چشم

ای از خیال رسته دندان چون درت

چون سینه صدف شده پرگوهر آب چشم

صیاد وار با دل صد رخنه همچو دام

جان ماهی خیال تو جوید در آب چشم

وقتست اگر رخ تو تجلی کند که هست

مارا بهشت کوی تو وکوثر آب چشم

هم ما کدیه کرده ازآن چهره نور روی

هم ابر وان خواسته زین چاکر آب چشم

خاص ازبرای پختن سودای وصل تست

گر آتش دلست رهی را گر آب چشم

سرگشته ام چو چرخ ازین چشم سیل بار

این آسیانگر که نهادم برآب چشم

بیماری هوای تو تن را ضعیف کرد

گر نبض او نمی نگری بنگر آب چشم

در ملک عشق خطبه بنام دلست ازآن

شاید که همچو سکه رود بر زر آب چشم

در بزم عشق تو که غمست اندرو شراب

چون ساغری شد ستم ودر ساغر آب چشم

پیچید دودآه و چو آتش زبانه زد

پیوست وگرم گشت بیکدیگر آب چشم

چندانکه بیش گریم غم کم نمی شود

فرزند غصه راست مگر مادر آب چشم

خلقی گریستند ودر آن دل اثر نکرد

آن سنگ کی کند حرکت از هر آب چشم

گریم زجور هجر تو در پیش روی تو

مظلوم را گواست بر داور آب چشم

در گرمی فراق لب سیف خشک دید

گفت اربوصل تشنه شدی می خور آب چشم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:56 PM

 

ای برده آب روی من ازعشق تو درآتشم

چون خاک بربادم مده آبی بزن برآتشم

برآتش سودای تو از صبر اگر آبی زنم

باد تو افزون می کند صد شعله اندرآتشم

زآنم بگاز قهر خود چون شمع گردن می زنی

کآبم فرود آمدم بپا چون رفت برسر آتشم

ازدم زبانم شد سیاه اندر دهان خشک لب

ازبس که دودی می کند چون هیمه ترآتشم

زآن سکه مهرت نشد محو ازدل چون سیم من

هرچند در هر بوته یی بگداخت چون زرآتشم

درآتش سودای تو چون گشت جانم سوخته

هرلحظه سوزی می فتد دردل بکمتر آتشم

درپیش شمع حسن تو بالی زدم برخاستم

پروانه وار ازعشق توافتاد در پرآتشم

تا برمحک آزمون نیکو نماید رنگ من

چون ز ربسی کرد امتحان عشق تو درهر آتشم

بر عود سوز مهر تو مانند عنبر سوختم

تا تو شکر لب می کنی دردل چو مجمر آتشم

از خال عنبر گون تو چون مشک طبعم گرم شد

خوش خوش بسوزم بعد ازین چون شد معنبر آتشم

گر خاطر چون بحر من در سخن راشد صدف

ازسینه پرسوز خود من کان گوهر آتشم

دی گفت عشق گرم رو وارستی از سردی خود

تا چون تنور تیره دل کردت منور آتشم

من آن چراغ دولتم از نور قدس افروخته

چون شمع در مشکاة دل دایم مصور آتشم

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:56 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4560368
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث