به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای آنکه عشق تو دل جانست وجان دل

مهرت نهاده لقمه غم در دهان دل

وصل تو قلب دل طلبد از میان جان

ذکر تو گوش جان شنود از زبان دل

عشقت چو صبح در افق جان کند اثر

پر آفتاب وماه شود آسمان دل

جانم بجام غم همه خون جگر خورد

تا دل دمی از آن تو باشد توآن دل

گر عشق تو بود ز ازل در میان جان

همچون ابد پدید نباشد کران دل

چون زر بسکه ملکان نام دارتست

هر گوهری که طبع بر آرد زکان دل

از رنگ وبوی تو دهدم همچو گل نشان

هر غنچه یی که بشکفد از بوستان دل

این بیتها که بهر تو گفتیم هر یکی

یک عشق نامه است بسر بر نشان دل

ازهر چه آن بدوست تعلق نداشت سیف

بگشای پای جان بگسل ریسمان دل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل

نام تو آرام جان درد تو درمان دل

من بتواولی که تو آن منی آن من

دل بتو لایق که تو آن دلی آن دل

عشق ستمکار تو رفته بپیکار جان

شوق جگر خوار تو آمده مهمان دل

تر کنم از آب چشم روی چو نان خشک را

چون جگری بیش نیست سوخته بر خوان دل

بنده ز پیوند جان حبل تعلق برید

تا سر زلف تو شد سلسله جنبان دل

انده دنیانداد دامن جانم ز دست

تا غم تو برنکردسر ز گریبان دل

عشق تو چون چتر خویش بر سر جان باز کرد

سر بفلک برکشید سنجق سلطان دل

روی ز چشمم مپوش تا نتواند فگند

کفر سر زلف تو رخنه در ایمان دل

تا برهاند مرا ز انده من سالهاست

تا غم تو می کشد تنگی زندان دل

از صدف لفظ خویش معنی چون در دهد

گوهر شعرم که یافت پرورش از کان دل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

دل نمیرد تا ابد گر عشق باشد جان دل

تن چو جان پاینده گردد گر برد فرمان دل

پادشاه دل جهانگیر و جهان بخش است رو

گر ولایت خواهی ای جان آن دل شو آن دل

آ بدانی کرد نتوانند شاهان جهان

اندر آن کشور که ویرانی کند سلطان دل

عاقبت بر ملک جان منشور سلطانی دهند

هرکه او را در حساب آرند در دیوان دل

چون طبیب فضل دل را دردمند عشق کرد

گر هلاک جان نمی خواهی مکن درمان دل

گوی دولت را جز آن حضرت نباشد جای گاه

شهسوار همت ار بر وی زند چوگان دل

مردگان را همچو عیسی زنده گردانی بدم

خضر جانت ار آب خورد از چشمه حیوان دل

چون تو در دریای غفلت غرقه یی همچون صدف

زآن نمی دانی که گوهر عشق دارد کان دل

غیر عشق ار جان بود در دل منه کرسی او

زآنکه شاه عشق دارد تخت در ایوان دل

دوست ننشاندی نهال عشق خود در باغ جان

در سفال تن اگر برنامدی ریحان دل

تا کند بر جان تجلی روی معنی دار دوست

رسم صورت محو گردان از نگارستان دل

ای دل و جان را ز روی تو هزاران نیکویی

تو دل جانی بدان روی نکو یا جان دل

از رخ خوب تو افگند اسب در صحرای جان

شاه عشق تو که می زد گوی در میدان دل

همچو سوره بر سر جان تاج بسم الله نهد

آیت عشق تو گر نازل شود در شان دل

سیف فرغانی برو شاگردی او کن خواند

یک ورق از علم عشقش در دبیرستان دل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ایا سلطان عشق تو نشسته برسریر دل

بلشکرهای خود کرده تصرف در ضمیر دل

رئیس عقل را گفتم سر خود گیر ای مسکین

چو شاه عشق او بنهاد پایی بر سریر دل

ترا از حسن لشکرهاست ای سلطان سلطانان

که می گیرند ملک جان ومی آرند اسیر دل

درین ملکی که من دارم خراب از دولت عشقت

غمت گو حکم خود می ران که معزولست امیر دل

درآ در خانقاه ای جان ودر ده زاهدانش را

می عشقت که بیرون برد ازو سجاده پیر دل

ز مستان می عشقت یکی همراه کن بااو

که بی این بدرقه در ره خطر دارد خطیر دل

ز سوزن بگذرد بی شک تن چون ریسمان من

اگر مقراض غم رانی ازین سان بر حریر دل

تنور عشق چون شد گرم ازآن رخسار چون آتش

من ناپخته از خامی درو بستم خمیر دل

چو جانرا آسیای شوق در چرخست از وصلت

بده آبی که در افلاک آتش زد اثیر دل

اگر عیسی عشق تو نکردی چاره چشمش

بنور آتش موسی ندیدی ره ضریر دل

درین راهی که سرها را دروخوفست، بر سنگی

نیامد پای جان تاشد غم تو دستگیر دل

ز عشقت خاتمی کردست جان چون سلیمانم

نگین مهر غیر تو بخود نگرفت قیر دل

برین منشور سلطانی بخط سیف فرغانی

برای نام تو از جان قلم سازد دبیر دل

غم عشقت مرا دی گفت داری لشکر جانی ازین

اطفال روحانی که پروردی بشیر دل

اگر دشمن سوی ایشان برآرد نیزه طعنی

کمان همت اندر کش بزن برجانش تیردل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ایا سلطان عشق تو نشسته بر سریر دل

بلشکرهای خود کرده تصرف در ضمیر دل

رئیس عقل را گفتم سر خود گیر ای مسکین

چو شاه عشق او بنهاد پایی بر سریر دل

ترا از حسن لشکرهاست ای سلطان سلطانان

که می گیرند ملک جان و می آرند اسیر دل

ز سوزن بگذرد بی شک تن چون ریسمان من

اگر مقراض غم رانی ازین سان بر حریر دل

درین ملکی که من دارم خراب از دولت عشقت

غمت گو کار خود می کن که معزولست امیر دل

بدان رخسار چون آتش تنور عشق بر کردی

من ناپخته از خامی درو بستم خمیر دل

چو مالک بی زیان باشد ز دوزخ هرکه او دارد

ز رضوان خیال تو بهشتی در سعیر دل

اگر عیسی عشق تو نکردی چاره چشمش

بنور آتش موسی ندیدی ره ضریر دل

در آ در خانقاه ای جان و در ده صوفیانش را

می عشقت، که بیرون برد ازو سجاده پیر دل

چو جان را آسیای شوق در چرخست از وصلت

بده آبی که در افلاک آتش زد اثیر دل

ز عشقت خاتمی گر هست جان چون سلیمان را

نگین مهر غیر تو بخود نگرفت قیر دل

مداد از خاطر و کاغذ کند از دفتر فکرت

برای ذکر تو، وز جان قلم سازد دبیر دل

دلم بی غم غمت بی دل نبودستند واکنون شد

دل من ناگزیر غم غم تو ناگزیر دل

وراورا نیز دریابی چنان مگذار (و) مستش کن

که بی آن بدرقه در ره خطر دارد خطیر دل

هنوز این دایه گیتی نزاد از مادر فطرت

که نوزادان اندوهت همی خوردند شیر دل

ز دست هستی خود سر نبردی سیف فرغانی

اگر زنجیر عشق تو نبودی پای گیر دل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ز روی پرده برافگن که خلق را عیدست

هلال ابروی تو همچو غره شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است

میان دایره روی تو ز نقطه خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند

که بر رخ گل سرخست روی لاله آل

ز نور چهره تو پرتوی مه و خورشید

ز قوس ابروی تو گوشه یی کمان هلال

بپیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ

بروشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقها بدر آیند چون کند تأثیر

شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

بوصف آن دهن و لب کجا بود قدرت

مرا که لکنت عجزست در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش

بنزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا باد زن کند سلطان

وگر چه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن

بقطره یی دو که لب خشک مانده ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی

چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم

«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال »

هلال حسن بعهد رخ تو یافت کمال

که هم جمال جهانی و هم جهان جمال

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

مرا از عشق تو دستیست بر دل

مرا از دست تو پاییست در گل

مرا از نقطه خالت زده موج

محیط عشق تو در مرکز دل

مرا در عالم دل خسروانند

همه فرهاد آن شیرین شمایل

دگر مردار بویحیی نگردم

اگر گردم بتیغ عشق بسمل

چو تو در رفتن آیی آب چشمم

رود اندر پی تو چند منزل

درین ره چون جرس بردارم آواز

فغان از دل کنم همچون جلاجل

رفیق تست نغمت را بنالد

برین بالاشتر در زیر محمل

تو نزدیک منی من دور از تو

تو با من همنشین من از تو غافل

بتیغ غیرت ای جان بر دلم زن

مرا از غیر خود پیوند بگسل

بزلف خویش قیدم کردی و هست

مرا حل کردن این عقده مشکل

دل مجنون من دیوانه کردار

شد اندر بند آن مسکین سلاسل

چو کوزه آب عشقت خورد آدم

در آن حالت که بودش صورت از گل

باقبال وصالت بنده یی کو

که همچون سیف فرغانیست مقبل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای سجده کرده پیش جمالت بت چگل

مطلوب خلق عالم ومحبوب اهل دل

هم شهد از حلاوت گفتار تو برشک

هم حسن از طراوت رخسارتو خجل

علم ازل تواتر انوار تو بجان

ملک ابد تعلق غمهای تو بدل

خاصیتی است عشق ترا بر خلاف رسم

ینجی لمن یعذب یهدی لمن یضل

زین عام را خبر نه که خاص از برای تست

تأثیرلطف صنع یدالله در آب وگل

باشد وجود تو قلم صنع را مداد

یک یک حروف کون بهم گشت متصل

مانند تو در انجم وافلاک کس ندید

مجموعه یی بر انفس وآفاق مشتمل

مصباح ماه را شده چون شمع آفتاب

مشکاة نور روشن از آن روی مشتعل

از مکتب فقیر تو گردون خوهد زکات

با نعمت گدای تو قارون بود مقل

گر وصل دوست می طلبی زینهار سیف

پیوند هر دو کون ز خاطر فرو گسل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای که در باغ جمالست رخ تو چون گل

گل تو در سخن آورد مرا چون بلبل

گر ببستان نگری ور بگلستان گذری

باد بر خاک نهد پیش تو رخساره گل

نیست با عز تو در کوی تو درویشی عار

هست از بند غلامی تو آزادی ذل

عشق تو تاختن آورد و مرا کرد شکار

چیست عصفور که سیمرغ درو زد چنگل

عجمی وار مرا سلسله در گردن کرد

هندوی زلف تو ای ترک تتاری کاکل

تشنه وصل ترا چند سبو زد بر سنگ

طاق ابروی تو آن آب لطافت را پل

هر که بی راه بر عشق تو ره رفت او را

زلف تو راه زد ای روی تو هادی سبل

تو بدین حسن در ایام فزودی فتنه

من بدین شعر در آفاق فگندم غلغل

بسخن مرد ز عشاق تو نتواند شد

همچو شاهین نشود خاد بزرین زنگل

ادبم گفت خمش باش و دگر شعر مگو

نتوانم که مرا شوق (تو) می گوید قل

سیف فرغانی در زمره عشاق تو نیست

اسب شطرنج بمیدان نرود با دلدل

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای نرگس تو مست و لب تو شراب رنگ

گل در چمن ز روی تو کرد اکتساب رنگ

من تشنه وصال توام لطف کن مرا

سیراب بوسه کن بلبان شراب رنگ

تو رنگ روی خود بنقاب از رهی مپوش

کز روی تو اثر کند اندر نقاب رنگ

گر پرتوی ز روی تو بر آسمان فتد

گیرد ز عکس او چو شفق آفتاب رنگ

چون گل ببوی من همه آفاق خوش شود

گر من چو میوه گیرم از آن ماهتاب رنگ

ما را بتست نسبت و همچون تو نیستیم

گل رنگ دارد و نبود در گلاب رنگ

اجزای خاک و آب چو وارست بعد از آن

دیگر بذات او نگرفت انتساب رنگ

ما را دلی پر آتش سوداست تا ترا

پیراهن از هواست بر اندام آب رنگ

مطلوب عاشقان ز سخن ذوق نام تست

مقصود تشنگان نبود از جلاب رنگ

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4563405
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث