به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلم ببوسه شکر خواست زآن لب چو عقیق

ولیک نیست مرا دولت وترا توفیق

بکارگاه جمال تو در همی سازند

سمن ببوی بنفشه شکر برنگ عقیق

مدام مستم چون ریخت ساقی جنت

شراب عشق توم در دل چو جام رقیق

مراست سوی تو ای رشک ماه ذره دلیل

مراست در رهت ای آفتاب سایه رفیق

در وصال طلب می کند چو ماهی آب

دل صدف صفتم ای غم تو بحر عمیق

بهشت وصل بیارای وجلوه کن دیدار

کز اهل رحمتم، ای هجرتو عذاب حریق

چومرغ در قفس وهمچو ماهی اندر دام

همی تپد دل تنگم درین گرفته مضیق

شکر بلعل تو نسبت همی کند خود را

ولی چه نسبت دردی خمر را برحیق

حدیث بنده زتأثیر عشق نظم گرفت

بآسیا چو رسد مغزگندم است دقیق

اگر چه خال و خط وزلف وروست ترکیبش

درو مجاز نباشد گرش کنی تحقیق

زطعن کس مکن اندیشه سیف فرغانی

زقطره غم نخورد هرکه شد ببحر غریق

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

دلم ببوسه شکر خواست زآن لب چو عقیق

ولیک نیست مرا دولت وترا توفیق

بکارگاه جمال تو در همی سازند

سمن ببوی بنفشه شکر برنگ عقیق

مدام مستم چون ریخت ساقی جنت

شراب عشق توم در دل چو جام رقیق

مراست سوی تو ای رشک ماه ذره دلیل

مراست در رهت ای آفتاب سایه رفیق

در وصال طلب می کند چو ماهی آب

دل صدف صفتم ای غم تو بحر عمیق

بهشت وصل بیارای وجلوه کن دیدار

کز اهل رحمتم، ای هجرتو عذاب حریق

چومرغ در قفس وهمچو ماهی اندر دام

همی تپد دل تنگم درین گرفته مضیق

شکر بلعل تو نسبت همی کند خود را

ولی چه نسبت دردی خمر را برحیق

حدیث بنده زتأثیر عشق نظم گرفت

بآسیا چو رسد مغزگندم است دقیق

اگر چه خال و خط وزلف وروست ترکیبش

درو مجاز نباشد گرش کنی تحقیق

زطعن کس مکن اندیشه سیف فرغانی

زقطره غم نخورد هرکه شد ببحر غریق

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

مرا که در تن بی قوتست جانی خشک

زعشق دیده تر دارم ودهانی خشک

ترا بمثل من ای دوست میل چون باشد

که حاصلم همه چشمی ترست وجانی خشک

زچشم بر رخم از عشق آن دو لاله تر

مدام آب بقم خورده زعفرانی خشک

درو زسیل بلایی بترس اگر یابی

زآب دیده من بر زمین مکانی خشک

اگر لب ودهن من (ببوسه)تر نکنی

بپرسش من مسکین کم از زبانی خشک؟

بر توانگر و درویش شکر کم گوید

گدا چو از در حاتم رود بنانی خشک

بآب لطف تو نانم چوتر نشد کردم

همای وار قناعت باستخوانی خشک

زخون دیده وسوز جگر چو مرغابی

منم بدام زمانی تر وزمانی خشک

زسوز عشق رخ زرد واشک رنگینم

بسان آبی تر دان ونار دانی خشک

سحاب وار باشکی کنم جهانی تر

چو آفتاب بتابی کنم جهانی خشک

زآه گرمم در چشمه دهان آبی

نماند تا بزبان تر کنم لبانی خشک

مرا بوصل خود ای میوه دل آبی ده

ازآنکه بر ندهد هیچ بوستانی خشک

میان زمره عشاق سیف فرغانی

چو بر کناره با مست ناودانی خشک

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

گربشنوی که ناله کند دردمند عشق

عیبش مکن اگرچه نباشی نژند عشق

درجان چو نور عشق نداری دلیت نیست

زیرا که پای دل بود ازبهر بند عشق

رختی است بهر منزل جانها گلیم فقر

رخشی است بهر رستم دلها سمند عشق

داروی جان و مرحم دلهای خسته اند

قومی بتیر غمزه او دردمند عشق

دامن ز خود فشانده و دست اندر آستین

پای از جهان برون و سر اندر کمند عشق

چون خوشه کوب خورده گاو جهان نیند

زآن کرده اند دانه دل را سپند عشق

جاه رفیع دنیی دون آرزو کنی

با پست همتان ننشیند بلند عشق

چندانکه کار تو بپسند تو می رود

می دان که خدمتی زتو ناید پسند عشق

عشقت ز زحمت دو جهان باز می خرد

بفروش هرچه داری و بنیوش پند عشق

اینست کار او که ببرد ترا زتو

واصل شوی چو صبر کنی برگزند عشق

ای تلخ کام هستی خود مانده همچو سیف

گر خوش دلی خوهی بدهان گیر قند عشق

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای ترا هرگز نبوده یاری از یاران دریغ

وصل خود را چند داری از طلب کاران دریغ

غم فرستادی بجانم جان بدل ایثار کرد

یار را هرگز نباشد راحت از یاران دریغ

ما همه بیمار عشق و داروی ما وصل تست

ظلم باشد داشتن دارو ز بیماران دریغ

شمع وصلت کرده روشن روز چندین خفته را

در شب تاریک هجرت مانده بیداران دریغ

خشک شد بی آب وصلت کشت زار عیش ما

تا بکی داری ز کشت خشک ما باران دریغ

من باقبالی برین در دارم آبی ورنه داشت

خاک این درگاه را دولت ز بسیاران دریغ

هرکه بیند با رقیبان مر ترا گوید همی

هستی ای گنج گهر در صحبت ماران دریغ

یار زیبایی ولیکن انده یارانت نیست

دلبری لیکن نداری خوی دلداران دریغ

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق

اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق

چو غافلان منشین، راه رو که برخیزد

دوکون از سر راهت بیک اشارت عشق

خبر دهد که تو مردی وشد دلت زنده

زمرگ رستی اگر بشنوی بشارت عشق

چو هیزم ارچه بسی سوختی ولی خامی

که همچو دیگ نجوشیدی از حرارت عشق

تو بر وضوی قدم باش ودل مده بکسی

که دوستی حدث بشکند طهارت عشق

گرت دلست که سرمایه دار وصل شوی

زسوز بگذر ودرساز با خسارت عشق

چوآسمان اگرش صد هزار باشد چشم

همیشه کور بود مرد بی بصارت عشق

ورای عشق خرابیست تاسرت نرود

برون منه قدمی هرگز از عمارت عشق

غلام وار همی کن ایاز را خدمت

که خواجه چاکر بنده است در امارت عشق

شبی زشربت وصلش دهان کنی شیرین

چوتلخ کام شوی روزی از مرارت عشق

دگر زحادثه غم نیست سیف فرغانی

ترا که خانه بتاراج شد زغارت عشق

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

نظر کن روی آن دلبر ببین شمع

که عالم پر ز نورست از چنین شمع

چراغ وهم بنشان وز سر سوز

چو پروانه بزن خود را برین شمع

چه پوشی آتش عشقش بدامن

چه می داری نهان در آستین شمع

شعاع عشق اگر بر جانت افتد

جهان روشن کنی ای نازنین شمع

اگر با سوز عشقش هم نشینی

سبب را بس بود آن همنشین شمع

بهجران بنده ماند از خدمتت دور

بآتش شد جدا از انگبین شمع

مکان از روشنی چون روز گردد

بشب چون گشت با آتش قرین شمع

ایا خورشید پیش نور رویت

چو پیش حور در خلد برین شمع

ز تو دیوانه می خوانندم آری

بجز نامی نگیرد از نگین شمع

چراغ آسمان آنگه دهد نور

که رویت برفروزد در زمین شمع

برافگن پرده تا دلهای مرده

برافروزند از آن نور مبین شمع

که بهر مجلس ما بی دلان است

ترا بر رخ چراغ و بر جبین شمع

بعشقت سیف فرغانی بسی سوخت

نشد از بهر پروانه حزین شمع

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش

خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش

ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین

درآفتاب پرتو خورشید روی خویش

ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود

مه ازتو شرمسار بروی نکوی خویش

ای ماه وخور ز خرمن حسن تو خوشه چین

دیگر چوکه بباد مده خاک کوی خویش

شاهان حسن را رخ خوبت پیاده کرد

میدان ازآن تست در انداز گوی خویش

عنبر که همچو مشک معطر کند مشام

خاکیست طره تو بدو داده بوی خویش

می کو معاشران را دارد قرابه پر

بشکست پیش لعل لب تو سبوی خویش

یا از درم درآی چو ناخوانده میهمان

یا از سرم ببر هوس جست وجوی خویش

چون سیف از محبت خود خالیم مکن

روزی که خامشم کنی از گفت وگوی خویش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

یار بر من در فشاند از لؤلوی مکنون خویش

طالعم مسعود کرد از طلعت میمون خویش

زآن نگار خوش نمک دیگ دل ما جوش کرد

کآتشی در ما فگند از روی آذرگون خویش

گفت رو از خط ما تعویذ جان کن زآنکه نیست

مارگیر زلف ما در عصمت افسون خویش

ای لفیف جان تو معتل آفتهای طبع

عشق ما هر ناقصی را کی کند مقرون خویش

هرکه او در دام ما افتاد و دادش دانه عشق

همچو مرغ کشته گردد هر دم اندر خون خویش

گر خوهی کز زند عشق اندر تو افتد آتشی

نار شهوت را بکش در طبع چون کانون خویش

ای بصابون ستایش خویشتن را کرده پاک

این همه ناپاکی تو هست از صابون خویش

هرچه در ضمن کتب لفظیست دانی معنیش

آخر ای عالم چرایی جاهل از مضمون خویش

حکم افلاطون رایت گر همه حکمت بود

چون ارسطو کن خلاف رای افلاطون خویش

زآن نداری روشنایی کآهن سرد دلت

چون درون آینه است ای صیقل بیرون خویش

از متاع دیگران بازار خویش آراستی

زین چنین سودا چه باشد سودت ای مغبون خویش

اهل دل در کار خرج از معدن جان می کنند

صرف کن سیم و زر از گنجینه قارون خویش

ای بتزویر و حیل چون سامری گوساله ساز

گاو بازی زین نمط کم گیر بر گردون خویش

از اشاراتی که کردم من ترا دادم شفا

گرچه رنجورم علاجت کردم از قانون خویش

چون ترازو راست شو تا سیف فرغانی ترا

سیم و زر موزون دهد از طبع ناموزون خویش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

 

ای ستم کرده همیشه با وفاداران خویش

گر کنی عیبی نباشد یاری یاران خویش

چون نمی خسبند عشاقت که بینندت بخواب

خویشتن را جلوه کن بر چشم بیداران خویش

هر یکی ماهی شوند ار ذره یی پیدا کنی

آفتاب روی خود را بر هواداران خویش

طالبان هر سوی پویانند لیکن بی خبر

ز آنکه تو خود همنشینی با طلب کاران خویش

تو طبیب عاشقانی عاشقان بیمار تو

بی شفابخشی نخواهی مرگ بیماران خویش

یا سزاوار وصال تو نیند این بی دلان

یا نمی خواهد دلت شادی غمخواران خویش

در بهای وصل خود زین مفلسان جز جان مخواه

چون تو غارت کرده ای مال خریداران خویش

حکم هشیاران کنی کز دست رندان می خورند

گر تو ای شیرین ببینی شور می خواران خویش

بی قراری مرا حاجت بمی نبود که تو

برده ای ز آن چشم مست آرام هشیاران خویش

ای بعشق آتش زده درمن، بآب وصل تو

همچو خاک تشنه ام، بر من فشان باران خویش

بر سر بازار عشقت سیف فرغانی ببست

از متاع نظم خود دکان همکاران خویش

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:39 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4561737
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث