به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای ترا تعبیه درتنگ شکر مروارید

تابکی خنده زند لعل تو برمروارید

چون بگویی بفشانی گهر ازحقه لعل

چون بخندی بنمایی زشکر مروارید

بحرحسنی تو وهرگز صدف لطف نداشت

به زدندان تو ای کان گهر مروارید

در دندان بنمای از لب همچون آتش

تا زشرم آب شود بار دگر مروارید

ای بسا شب که من خشک لب از حسرت تو

بر زمین ریختم از دیده تر مروارید

ریسمان مژه ام را بدر اشک ای دوست

چند چون رشته کشد عشق تو در مروارید

گوهر مهر خود از هر دل جان دوست مجوی

زآنکه غواص نجوید زشمر مروارید

لایق عشق دلی پاک بود همچو صدف

کفو زر نیست درین عقد مگر مروارید

در سخن جمع کنم در معانی پس ازین

درکشم از پی گوش تو بزر مروارید

سخن بنده چو آبیست که کرده است آن را

دل صدف وار بصد خون جگر مروارید

شعرخود نزد تو آوردم وعقلم می گفت

کز پی سود ببحرین مبر مروارید

سیف فرغانی گرچه همه عیبست بگوی

کزتو نبود عجب ای کان هنر مروارید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

حدیث عشق در گفتن نیاید

چنین در هیچ در سفتن نیاید

ززید و عمر و مشنو کین حکایت

چو واو عمر و در گفتن نیاید

جمال عشق خواهی جان فدا کن

که هرگز کار جان از تن نیاید

شعاع روی او را پرده برگیر

که آن خورشید در روزن نیاید

از آن مردان شیرافگن طلب عشق

کزین مردان همچون زن نیاید

ز زر انگشتری سازند و خلخال

ولی آیینه جز ز آهن نیاید

غم عشق از ازل آرند مردان

وگر چه آن بآوردن نیاید

سری بی دولتست آنرا که با عشق

از آنجا که دست در گردن نیاید

غمش با هر دلی پیوند نکند

شتر در چشمه سوزن نیاید

چو زنده سیف فرغانی بعشقست

چراغ جانش را مردن نیاید

بدان خورشید نتوانم رسیدن

اگر چون سایه یی با من نیاید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

حدیث عشق در گفتن نیاید

چنین در هیچ در سفتن نیاید

ززید و عمر و مشنو کین حکایت

چو واو عمر و در گفتن نیاید

جمال عشق خواهی جان فدا کن

که هرگز کار جان از تن نیاید

شعاع روی او را پرده برگیر

که آن خورشید در روزن نیاید

از آن مردان شیرافگن طلب عشق

کزین مردان همچون زن نیاید

ز زر انگشتری سازند و خلخال

ولی آیینه جز ز آهن نیاید

غم عشق از ازل آرند مردان

وگر چه آن بآوردن نیاید

سری بی دولتست آنرا که با عشق

از آنجا که دست در گردن نیاید

غمش با هر دلی پیوند نکند

شتر در چشمه سوزن نیاید

چو زنده سیف فرغانی بعشقست

چراغ جانش را مردن نیاید

بدان خورشید نتوانم رسیدن

اگر چون سایه یی با من نیاید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

ترا بصحبت ما سر (فر) ونمی آید

زبنده شرم چه داری بگو نمی آید

بدور حسن تو بیرون عاشقی کاری

بیازموده ام از من نکو نمی آید

دلم بروی تو هرگز نمی کند نظری

که تیر غمزه شوخت برو نمی آید

همی خورند غمم آشناو بیگانه

که چون بنزد توآن ماه رو نمی آید

ترازوییست درو سنگ خویشتن داری

چنانکه جز بزرش سر فرو نمی آید

قرارداد که آیم بدیدن تو شبی

کنون قرار زمن رفت و او نمی آید

دلم وصال تو میخواهد اینچنین دولت

بصبر یافت توان واین ازو نمی آید

نبود با تو مرا عشق روزگاری ازآن

بروزگار تغیر درو نمی آید

چرا نمی کند اندیشه سیف فرغانی

که هیچ حاصل ازین گفتگو نمی آید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

بیا که بی تو مرا کار برنمی آید

مهم عشق تو بی یار برنمی آید

مرا بکوی تو کاری فتاد،یاری ده

که جز بیاری تو کار برنمی آید

مقام وصل بلندست ومن برونرسم

سگش چو گربه بدیواربر نمی آید

ازآن درخت که درنوبهار گل رستی

ببخت بنده به جز خار برنمی آید

چو شغل عشق تو کاری چو موی باریکست

ازآن چو موی بیکبار برنمی آید

بآب چشم برین خاک در نهال امید

بسی نشاندم و بسیار برنمی آید

سزد که مزرعه را تخم نو کنم امسال

که آنچه کاشته ام پابرنمی آید

ز ذکر شوق خمش باش سیف فرغانی

که آن حدیث بگفتار برنمی آید

میان عاشق و معشوق بعد ازاین کاریست

که آن بگفتن اشعار برنمی آید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

ازرخت در نظرم باغ وگلستان آید

وز لبت در دهنم چشمه حیوان آید

روی خوب تو گر اسلام کند بروی عرض

همچو دین بت شکند کفر ومسلمان آید

گر رخ خویش بعشاق نمایی یک شب

در مه روی تو ای دوست چه نقصان آید

آفتابی چوتو با خویشتن آرد بر من

روز وصلت چو شب هجر بپایان آید

برسر کوی تو بسیار چو من می گردند

مگس آنجا که شکر دید فراوان آید

گوی میدان تماشاش زنخدان تو بس

گر دلی در خم آن زلف چو چوگان آید

کامش از دادن جان تلخ نگردد هرگز

لب شیرین تو آن را که بدندان آید

با نسیم سر زلف تو بتأثیر یکیست

بوی پیراهن یوسف که بکنعان آید

مرگ را حکم روان نیست برآن کس کو را

بهر بیماری دل درد تو درمان آید

بی غم عشق تو دایم منم از طاعتها

همچو عاصی که گنه کرد وپشیمان آید

بر زر وسیم زنم سکه دولت چو مرا

خطبه شعر بنام چوتو سلطان آید

سخن آورده عشقست نه پرورده طبع

همه دانند که این گوهر از آن کان آید

سیف فرغانی پیوسته سخن شیرین گو

تا پسندیده آن خسرو خوبان آید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

نسیم صبح پنداری زکوی یار می آید

بجانها مژده می آرد که آن دلدار می آید

بصد اکرام می باید باستقبال او رفتن

که بوی دوست می آرد زکوی یار می آید

بدین خوبی و خوش بویی چنان پیدایی و گویی

که سوی بنده چون صحت سوی بیمار می آید

بنیکی همچو شعرمن در اوصاف جمال او

بخوشی همچو ذکر او که در اشعار می آید

حکایت کرد کآن شیرین برای چون تو فرهادی

شکر از پسته می بارد چو در گفتار می آید

زلشکرگاه حرب آن مه سوی میدان صلح می آید

مظفر همچو سلطانی که از پیکار می آید

بدست حیله ای عاشق سزد کز سر قدم سازی

گرت در جستن این گل قدم بر خار می آید

بدادم دنیی وگشتم گدای کوی سلطانی

که درویشان کویش را ز سلطان عار می آید

خراباتیست عشق او که هر دم پیش مستانش

زهادت چون گنه کاران باستغفار می آید

بسان دانه نارست اندر زعفران غلتان

زشوقش اشک رنگینم که بر رخسار می آید

بنانی ازدر جانان رضا ده سیف فرغانی

که همچون تو درین حضرت گدا بسیار می آید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

 

ز کویی کآنچنان ماهی برآید

ز هر سو ناله و آهی برآید

بدولتخانه عشق تو هردم

گدایی در رود شاهی برآید

درین لشکر تو آن چابک سواری

که هردم گردت از راهی برآید

بگرد خرمن لطفت عجب نیست

که کار کوهی از کاهی برآید

بروزم بر نیاید آفتابی

نخسبم تا شبم ماهی برآید

همه شب بر درت بیدار باشم

مگر کارم سحرگاهی برآید

زلیخاوار جز مهرت نورزم

گرم صد یوسف از چاهی برآید

چو اندر دل فرود آمد غمت، جان

همی ترسم که ناگاهی برآید

چو آیینه بهرکس روی منما

مبادا کز دلم آهی برآید

بجای سیف فرغانیش بنشان

گرت چون او نکو خواهی برآید

زدم بر ملک وصل تو کزین کار

بترک مال یا جاهی برآید

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4561731
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث