به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر جمله شهر صورت و روی نکو بود

کو صورتی که این همه معنی درو بود

خرم دل بهشتی و خوش عالمی بهشت

گر در بهشت حور باین رنگ و بو بود

در سجده گاه بندگی تو چو آسمان

پیش تو بر زمین نهد آن را که رو بود

آن کو بر آستانه کویت مقیم نیست

چون کلب دربدر چو گدا کو بکو بود

خو کرده با وصال ترا ای فرشته خو

از خود بهجر دور کنی این چه خو بود

آن زلف بسته گر بگشایی و هر دمی

بر دوش افگنی سرش از پا فرو بود

بوی شراب عشق تو آید ز جان من

گر جسم خاک باشد و خاکش سبو بود

گفتم بسی و میل نکردی بسوی سیف

گل را چه میل بلبل بسیار گو بود

با عاشقان خویش جفاها کند بسی

«ناچار هرکه صاحب روی نکو بود»

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

بی تو دانی حالم ای جان چون بود

دل خراب و دیده گریان چون بود

باچنین صبر و تحمل حال من

کز تو دور افتادم ای جان چون بود

تن چو ازجان بازماند مرده ییست

جان که دورافتد زجانان چون بود

آنکه سر بر زانوی وصل تو داشت

زیر دست وپای هجران چون بود

تو(چو)خورشیدی و من چون ذره یی

ذره بی خورشید تابان چون بود

تو گلستانی و من چون بلبلم

حال بلبل بی گلستان چون بود

هجر و وصل تست چون موت و حیات

این یکی دیدیم تا آن چون بود

درد هجرت راست درمان از وصال

آزمودم درد و درمان چون بود

در درون سیف فرغانی غمت

آتش اندر نی همی دان چون بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

هرچند لطف عادت آن نازنین بود

با جمله مهر ورزد وبا ما بکین بود

رویش درآب آینه بیند نظیر خویش

حد جمال وغایت خوبی همین بود

مانند رنگ داده صباغ صنع نیست

صورت که نقش کرده نقاش چین بود

معنی لعل وقیمت یاقوت کی دهند

مر شمع را که صورت نقش از نگین بود

در دلبران شمایل آن دلستان کجاست

درخاک کی لطافت ماء معین بود

در گیسوی بتان نبود تاب زلف یار

در ریسمان چه قوت حبل المتین بود

ای دوست با رخ تو چه باشد چراغ ماه

شب را چه روشنایی نور مبین بود

لعل لب تو گنج گهر را بها شکست

خرمهره را چه قیمت در ثمین بود

برخاستن زجان وجهان از لوازمست

هر کس خوهد که باتو دمی همنشین بود

گوید خرد که بهر کسی ترک جان مکن

این رسم عشق باشد وآن حکم دین بود

کس نیست در زمانه که باتو بنیکویی

چون مه بآفتاب بخوبی قرین بود

گردون ندید ومادر ایام هم نزاد

آنرا که حسن وشکل وشمایل چنین بود

چندانکه سیف گفت سخن کرد ذکر تو

هرجا که نحل شمع نهاد انگبین بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

دولت نیافت هر که طلب کار ما نبود

سودی نکرد هرکه خریدار ما نبود

آن کوزهر دو کون بغیر التفات داشت

او حظ خویش جست، طلب کار ما نبود

سگ از کسی بهست که او راه ما نرفت

شیراز سگی کمست که در غار ما نبود

آن کو متاع جان نکند ترک، رخت او

در خانه به که لایق بازار مانبود

آن مرد کاردان که همه ساله کار کرد

خاکش دهند مزد که در کار مانبود

زاهد نخواست دنیی وعقبی امید داشت

جنت پرست عاشق دیدار مانبود

تو بنده خودی دم آزادگی نزن

کآزاد نیست هر که گرفتار ما نبود

در کیسه قبول منه گر چه زر بود

آن نقد را که سکه دینار ما نبود

ازدردها که خاصیتش مرگ جان بود

آن دل شفا نیافت که بیمار ما نبود

صد خانه رابآتش خود پر ز دود کرد

آن تیره دل که قابل نوارما نبود

شاعر همه زلیلی و مجنون کند حدیث

کو را خبرز مخزن اسرار ما نبود

هر سوشتافتی و ندانم که یافتی

جای دگر گلی که بگلزار ما نبود

باصد گل عطا که بگلزار ما درست

یک خار منع برسر دیوار ما نبود

ای جمله از تو،از همه کس در طریق تو

تقصیر رفت،بخت مگر یار ما نبود

رویت جمال خویش بر آفاق عرضه کرد

ادراک آن وظیفه ابصار ما نبود

باآن همه خطر که درین راه سیف راست

بعداز مقام قرب تو مختارما نبود

این کار دولتست کنون تا کرا رسد

قرب جناب تو حدو مقدار مانبود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

دل عاشق رهین جان نبود

دادن جان بر او گران نبود

حال عاشق بگفت در ناید

سخن عشق را زبان نبود

هرکرا عشق سوخت همچون نار

زآب وآتش ورا زیان نبود

عاشق از مردن ایمنست ازآن

که ورا زندگی بجان نبود

گرچه نبود ازو جهان خالی

عاشق دوست در جهان نبود

خانه عاشقان بی مسکن

چون زمین زیر آسمان نبود

تو تعجب مکن که لاشی را

بجز از لامکان مکان نبود

عاشقان را زخود قیاس مکن

قرص خورشید همچونان نبود

تا زهستی تو ترا اثریست

این خبرها ترا عیان نبود

ابر چون از میانه برخیزد

آفتاب از کسی نهان نبود

ترک اغیار کن بیار برس

دیدن یار را مکان نبود

چونکه در مصر شد عزیز چه غم

یوسف ار با برادران نبود

سیف فرغانی این نمط اشعار

لایق فهم این وآن نبود

این سخن در درون نگه می دار

مغز بیرون استخوان نبود

جهد کن تا زنفس در سخنت

چون بر آب از قدم نشان نبود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

بتی که بر همه خوبان امیر خواهد بود

گمان مبر که کس او را نظیر خواهد بود

گرم ملوک جهان بندگی کنند بطوع

مرا ز خدمت او ناگزیر خواهد بود

زقوس ابروی تو چون ز خاک برخیزم

نشانه وارم در سینه تیر خواهد بود

بحسن یوسفی و زآب دیده چون یعقوب

کسی که بی تو بماند ضریر خواهد بود

ز هجر یوسف یعقوب چشم پوشیده

ببوی پیراهن آخر بصیر خواهد بود

نه مرد عشقم اگر شادی دو کون مرا

چنانکه انده تو دلپذیر خواهد بود

برای تحفه چو صاحب دلان درین حضرت

حدیث جان نکنم کآن حقیر خواهدبود

بیاد روی تو در جمع عاشقان اول

کسی که جان بدهد این فقیر خواهد بود

بکوی عشق تو بیچاره سیف فرغانی

جوان درآمد و از غصه پیر خواهد بود

گمان مبر که درین روز هیچ چیز او را

برون ناله شب دستگیر خواهد بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

کسی که همچو تو ازلب شکر فروش بود

اگر بیاد لبش می خورند نوش بود

کسی که عشق تو بروی گذر کند چون برق

چو ابر گرید و چون رعد در خروش بود

زعشق همچو تویی اضطراب من چه عجب

که آب بر سر آتش نهند جوش بود

چو دل ربودی ازابرام من ملول مشو

که درمعامله درویش سخت کوش بود

ترا بنقد روان سخن خریدارم

ازآنکه شاعر مفلس سخن فروش بود

بدور حسن تو گویم سخن چو قاعده نیست

که عندلیب بایام گل خموش بود

بنزد تو سخن آورد سیف فرغانی

وگرنه لایق این در کدام گوش بود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

غم عشق تو مقبلان را بود

چنین درد صاحب دلان را بود

تن از خوردن غم گدازش گرفت

چنین لقمه یی قوت جان را بود

غم جان فزایت غذای دلست

تن اشکمی آب ونان را بود

چو خورشید سوی زمین ننگرد

اگر چون تو مه آسمان را بود

بدنیا نظر اهل دنیا کنند

ببازی هوس کودکان رابود

مده نان طلب را بدین سفره جای

برانش که سگ استخوان رابود

غم عشق تو گنج پر گوهرست

نه سیمست وزر کین وآن را بود

غم جست وجو کار جان ودلست

ولی گفت وگو مرزبان را بود

اگر دشمنی دور ازو شاد باش

که غمهای او دوستان را بود

مباحست مر زاهدان را بهشت

ولی دوست مر عاشقان رابود

که بی لشکری تخت گیتی ستان

سلاطین صاحب قران رابود

گرت عار ناید مران سیف را

ازین در که سگ آستان رابود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

غم عشق تو مقبلان را بود

چنین درد صاحب دلان را بود

تن از خوردن غم گدازش گرفت

چنین لقمه یی قوت جان را بود

غم جان فزایت غذای دلست

تن اشکمی آب ونان را بود

چو خورشید سوی زمین ننگرد

اگر چون تو مه آسمان را بود

بدنیا نظر اهل دنیا کنند

ببازی هوس کودکان رابود

مده نان طلب را بدین سفره جای

برانش که سگ استخوان رابود

غم عشق تو گنج پر گوهرست

نه سیمست وزر کین وآن را بود

غم جست وجو کار جان ودلست

ولی گفت وگو مرزبان را بود

اگر دشمنی دور ازو شاد باش

که غمهای او دوستان را بود

مباحست مر زاهدان را بهشت

ولی دوست مر عاشقان رابود

که بی لشکری تخت گیتی ستان

سلاطین صاحب قران رابود

گرت عار ناید مران سیف را

ازین در که سگ آستان رابود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

 

آن زمانی که ترا عزم سفر خواهدبود

بس دل و دیده که درخون جگر خواهدبود

همچو من خشک لبی از سر کویت نرود

گر فراق تو نه بادیده تر خواهدبود

مرو ای دوست که مرناوک هجران ترا

دردل مانه که درسنگ اثر خواهد بود

مرو ای دوست مرو ور بروی زود بیا

که مرا چشم بره گوش بدر خواهد بود

صفحه عارض خوش خط توچون یاد کنم

همچو اعراب دلم زیروزبر خواهد بود

ای ز خورشید سبق برده بدان روی بگو

که شب هجر ترا هیچ سحر خواهد بود؟

سیف فرغانی در عشق تو می گفت مگر

شاخ اومید مراوصل تو برخواهد بود

در ضمیرش نگذشت آنک درخت عشقت

آن نهالیست که هجرانش ثمر خواهدبود

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 3:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4562348
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث