به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گرچه متاع جان بر جانان خطرنداشت

جان باز کز جهان دل ازو دوستر نداشت

عاشق بدست همت خود در طریق عشق

هرچ آن نه دوست بود بیفگند و برنداشت

قومی ز عشق خاص ندارند بهره یی

خود عامتر بگو که کسی زین خبر نداشت

خفته درین نشیمن وز آن اوج مانده باز

زیرا همای همت آن قوم پر نداشت

هر سنگدل که او نپذیرفت نقش عشق

او قلب بود و لایق این سکه زر نداشت

در آستین صدره دولت نکرد دست

هر دامنی که درخور این جیب سر نداشت

عاشق نخواست مال چو حرصی درو نبود

جوکی خرد مسیح چو در خانه خر نداشت

عاشق از آب وخاک نزاده است ای پسر

پوشیده نیست بر تو که عیسی پدر نداشت

بی عشق هرچه گفت ازو کس نیافت ذوق

باران نخورد از آن صدف او گهر نداشت

شعر کسی چو خواندی و حالت دگر نشد

تیغش نبود تیز که زخمش اثر نداشت

آنکس که همچو سیف نخورد آب نیل عشق

گر خاک مصر شد قصب او شکر نداشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

در کوی عشق هرکه چومن سیم وزر نداشت

هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت

بسیار حلقه بردر وصل بتان زدیم

دیدیم هم کلید به جز سیم وزر نداشت

گفتم بکوی حیله زمانی فرو شوم

رفتم سرای وصل درآن کوی در نداشت

ای پادشاه حسن که همچون من فقیر

سلطان سزای افسر عشق تو سر نداشت

هرکس که آفتاب رخت دید ناگهان

هرگز چو سایه روی خود ازخاک برنداشت

گویی سپاه عشق تو چون بردلم گذشت

بگذشت ازین خرابه که جای دگر نداشت

خود راچو شمع بر سر کویت بسوختم

اندر شب فراق که گویی سحر نداشت

چون صبح وصل دم زد وخورشید رو نمود

این طالب مشاهده چشم نظر نداشت

آن مدعی بخنده نبیند جمال وصل

کو چشم در فراق تو از گریه تر نداشت

گرد در تو در طیرانست روز و شب

مرغ دل ارچه لایق آن اوج پرنداشت

گر تیغ بر سرش زنی آگاه نیست سیف

هر کو زخود خبیر شد ازخود خبر نداشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

ماه پیش رخ تو تاب نداشت

تاب روی تو آفتاب نداشت

عقل با عشق تو ثبات نکرد

شمع آتش بدید وتاب نداشت

عاشق روی همچو خورشیدت

شب چو چشم ستاره خواب نداشت

آنچنان روی چون توان دیدن

که به جز نور خود نقاب نداشت

در جهان هیچ چیز جز عشقت

بهر مستی ما شراب نداشت

دل که در وی نباشد آتش عشق

چشمه زندگیش آب نداشت

بزبان کرم سگم خواندی

چون منی حد این خطاب نداشت

عاقل از عشق هیچ بهره نیافت

خارجی مهر بو تراب نداشت

عقل اگر چند عقدها حل کرد

مشکل عشق را جواب نداشت

علم بی عشق هیچ سود نکرد

عمل مبتدع ثواب نداشت

بر در دوست سیف فرغانی

بجز از خویشتن حجاب نداشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

ماه پیش رخ تو تاب نداشت

تاب روی تو آفتاب نداشت

عقل با عشق تو ثبات نکرد

شمع آتش بدید وتاب نداشت

عاشق روی همچو خورشیدت

شب چو چشم ستاره خواب نداشت

آنچنان روی چون توان دیدن

که به جز نور خود نقاب نداشت

در جهان هیچ چیز جز عشقت

بهر مستی ما شراب نداشت

دل که در وی نباشد آتش عشق

چشمه زندگیش آب نداشت

بزبان کرم سگم خواندی

چون منی حد این خطاب نداشت

عاقل از عشق هیچ بهره نیافت

خارجی مهر بو تراب نداشت

عقل اگر چند عقدها حل کرد

مشکل عشق را جواب نداشت

علم بی عشق هیچ سود نکرد

عمل مبتدع ثواب نداشت

بر در دوست سیف فرغانی

بجز از خویشتن حجاب نداشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

آن نکو روی که روی ازنظرم پنهان داشت

ازوی این عشق که پیداست نهان نتوان داشت

رفت و از چشم مرا راوق خون افشان کرد

آنکه بر برگ سمن سنبل مشک افشان داشت

جان بدادیم بپیش در آن یار که او

از پس پرده رخی همچو نگارستان داشت

نو بهار آمد وبر طرف چمن پیداشد

گل که ازشرم رخش روی زما پنهان داشت

روی اودید دگر حسن فروشی نکند

گل سوری که ببازار چمن دکان داشت

تو چه یاری که دمی یاد نیاری زآن کو

جز بیاد تو نمی زد نفسی تاجان داشت

خون همی خورد و غم عشق ترا می پرورد

دل که بر خوان تکلف جگری بریان داشت

روزگاریست که تا سوز فراقت چون شمع

هر شبی شوق تو تا روزمرا گریان داشت

عشق آمد که ترا می بکشم تیغ بدست

نشدم مانع حکمش که زتو فرمان داشت

وصل تو آب حیوتست ورهی بی تو نمرد

زآنک بر سفره روزی دو سه روزی نان داشت

درد ما را به جز از دیدن تو درمان نیست

جان دهم از پی دردی که چنین درمان داشت

چه عجب باشد اگر فخر کند بر ملکوت

معدن ملک که چون تو گهری درکان داشت

سیف فرغانی اگر سکه زند می رسدش

زآنکه نقد سخنش مهر چو تو سلطان داشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

کسی کو غم عشق جانان نداشت

چو زنده نفس می زد و جان نداشت

گدای توام ای توانگر بحسن

چنین مملکت هیچ سلطان نداشت

تویی آن شفایی که بیمار دل

بجز درد تو هیچ بیمار نداشت

دلی را که اندوه تو جمع کرد

غم هر دو کونش پریشان نداشت

از آن مشتغل شد بشیرین خود

که خسرو چو تو شکرستان نداشت

بملک ارسکندر بود مفلس است

که همچون خضر آب حیوان نداشت

بخارست جانی که عاشق نشد

دخانست ابری که باران نداشت

غم عشق خور سیف اگر زنده ای

هر آنکس که این غم نخورد آن نداشت

مرو بی محبت که مفتی عشق

چنین مؤمنی را مسلمان نداشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

گشت روی زمین چو صحن بهشت

از رخ خوب یار حور سرشت

دیده از دل کن وببین دیدار

ای قصارای همت تو بهشت

بر گل از روی لاله رخ که نمود

بر مه از مشک سوده خط که نوشت

حسن رویش زخط نگردد کم

رخ ماه از کلف نگردد زشت

یار من در میانه خوبان

همچو لاله است در میانه کشت

بر رخ لاله رنگ او خالیست

همچو نقطه بر آتش از انگشت

عشق او در دل آن اثر دارد

کآب در خاک و آتش اندر خشت

چون منی ذکر غیر او نکند

کرم قز ریسمان نداند رشت

دل نگهدار سیف فرغانی

زآنکه در کعبه بت نشاید هشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

آن نگاری کو رخ گلرنگ داشت

بی رخش آیینه دل زنگ داشت

وآن هلال ابرو که چون ماه تمام

غره یی در طره شبرنگ داشت

یک نظر کرد و مرا از من ببرد

جادوی چشمش چنین نیرنگ داشت

چون نگین بر دل نشان خویش کرد

یار نام آور که از ما ننگ داشت

دل برفت و خانه بر غم شد فراخ

کانده او جای بر دل تنگ داشت

بی غم او مرده کش باشد چو نعش

قطب گردونی که هفت اورنگ داشت

هم ز دست او قفا خوردم چو چنگ

گرچه بر زانوم همچون چنگ داشت

صد نوا شد پرده افغان من

ارغنون عشقش این آهنگ داشت

روز و شب چون دیگ جوشان ناله کرد

آب خامش چون گذر بر سنگ داشت

سیف فرغانی بصلحش پیش رفت

گرچه او در قبضه تیغ جنگ داشت

آفتابی اینچنین بر کس نتافت

تا اسد خورشید و مه خرچنگ داشت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

چون ترا میل و مرا ازتو شکیبایی نیست

صبر خواهم که کنم لیک توانایی نیست

مر ترا نیست بمن میل و شکیبایی هست

بنده را هست بتو میل و شکیبایی نیست

چه بود سود از آن عمر که بی دوست رود

چه بود فایده ازچشم چو بینایی نیست

بر سر کوی تو در قید وفای خویشم

ور نه رفتنم ای دوست زبی پایی نیست

من سگ کویم و هرجای مرا مأواییست

بودنم بر در این خانه زبی جایی نیست

گفتی از اهل زمان نیست وفایی کس را

بنده را هست ولیکن چو تو فرمایی نیست

دل رهایی طلبد از تو بهر روی که هست

ور چه داند که چو روی تو بزیبایی نیست

در چو دربهر بود چون تو نباشد صافی

گل چو بر شاخ بود چون تو بر عنایی نیست

سیف فرغانی هر روز بیاید بر تو

دولت آنکه تو یکشب بر او آیی نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

 

چون کنم ای جان مرااز چون تو یاری چاره نیست

غمخور عشقم مرااز غمگساری چاره نیست

گرچه عشقت چاره دارد ازهزاران همچو ما

چاره ما کن که ماراازتو باری چاره نیست

پایدار آمد سر زلفت بدست دیگران

آخر اندر چنگ ما از چند تاری چاره نیست

تن بزن در هجر او ای دل که اندر کوی عشق

تا بدانی قدر وصل از انتظاری چاره نیست

از سر رحم ای رفیقان بنده را یاری کنید

کین زپا افتاده را از دستیاری چاره نیست

راحت دیدار جانان نیست بی رنج رقیب

هرکجا باشد گلی آنجا ز خاری چاره نیست

بی گمان چون موکب سلطان جایی بگذرد

دیده نظارگی رااز غباری چاره نیست

در شب وصلش بسی اندیشه کردم از فراق

هر که می نوشید او را از خماری چاره نیست

در جهان افسانه یی شد سیف فرغانی بعشق

عاشقان هستند لیک از نامداری چاره نیست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:25 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4563313
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث