به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هرچه خواهی کن که برما دست حکمت مطلقست

حق حکم تو زما تسلیم وحکم تو حقست

در ادای حق ودر ادراک حکمتهای تو

نفس کامل ناقص آمد عقل بالغ احمقست

غرقه دریای شوقت از ملایک برترست

کشته هیجای عشقت با شهیدان ملحقست

ملک عالم بر در دل رفت درویش ترا

گفت رو بیرون در بنشین که جا مستغرقست

پای مال اسب همت کرد شاه این بساط

نطع گردون راکه از انجم هزاران بیذقست

ازسر ره چون کسی را دور شد خرسنگ نفس

بعد از آن بر فرق اکوان پای سیرش مطلقست

هردم از دریای دل موج اناالحق می زند

تشنه وصلت که در قاموس شوقت مغرقست

عاشق تو درمیان خلق با رخسار زرد

همچو اندر خیل انجم ماه زرین بیرقست

اندر آن هیجا که شاهان را علم شد سرنگون

این شکسته دل چو اندر قلب لشکر سنجقست

سر بباز وجان فشان رخصت مده خود را برفق

برکسی کین درزند ابواب رخصت مغلقست

سیف فرغانی برین درگاه ازهر تحفه یی

درد دل را قیمت وخون جگر را رونقست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:20 PM

 

هرچه خواهی کن که برما دست حکمت مطلقست

حق حکم تو زما تسلیم وحکم تو حقست

در ادای حق ودر ادراک حکمتهای تو

نفس کامل ناقص آمد عقل بالغ احمقست

غرقه دریای شوقت از ملایک برترست

کشته هیجای عشقت با شهیدان ملحقست

ملک عالم بر در دل رفت درویش ترا

گفت رو بیرون در بنشین که جا مستغرقست

پای مال اسب همت کرد شاه این بساط

نطع گردون راکه از انجم هزاران بیذقست

ازسر ره چون کسی را دور شد خرسنگ نفس

بعد از آن بر فرق اکوان پای سیرش مطلقست

هردم از دریای دل موج اناالحق می زند

تشنه وصلت که در قاموس شوقت مغرقست

عاشق تو درمیان خلق با رخسار زرد

همچو اندر خیل انجم ماه زرین بیرقست

اندر آن هیجا که شاهان را علم شد سرنگون

این شکسته دل چو اندر قلب لشکر سنجقست

سر بباز وجان فشان رخصت مده خود را برفق

برکسی کین درزند ابواب رخصت مغلقست

سیف فرغانی برین درگاه ازهر تحفه یی

درد دل را قیمت وخون جگر را رونقست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:20 PM

 

اختر ازخدمت قمر دورست

مگس از صحبت شکر دورست

ما ز درگاه دوست محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دورست

پای ما از زین حضرت او

راست چون آسمان زسر دورست

همچو پروانه می زنم پر وبال

گرچه آن شمعم از نظر دورست

پادشاهان چه غم خورند اگر

گربه از خانه سگ زدر دورست

در فراق تو ای پسر هستم

همچو یوسف که از پدر دورست

یوسف عهدی و منم بی تو

همچو یعقوب کز پسر دورست

تو بدست کرم کنم نزدیک

کی به پای من این سفر دورست

جهد کردم بسی ولی چه کنم

بخت و کوشش زیکدگر دورست

اندرین حال حکمتی عجبست

بنده از خدمت تو گر دورست

هرکه نزدیک نیست با سلطان

ازبلا ایمن ازخطر دورست

شاخ اگر هست بر درخت دراز

دست کوتاهم از ثمر دورست

بی تو در دیگران نظر نکنم

که معانی ازین صور دورست

خشک لب بی تو سیف فرغانیست

زآن از انشای شعرتر دورست

شاید از خانه پر عسل نکند

نحل چون از گل وزهر دورست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:20 PM

 

دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست

ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست

بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست

در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست

آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست

گر چه بمرد از طلب او،مگو نشست

بی روی دوست سعی نمودیم و بر نخاست

این بار غم که بر دل تنگم ازو نشست

آن کو بجست و جوی تو برخاست مر ترا

تا ناورد بدست نخواهد فرو نشست

مشتاق روی خوب تو در انتظار او

حالی اگر چه داشت بد اما نکو نشست

فردا بروح عشق تو ای جان چو آدمی

برخیزد آن سگی که برین خاک کو نشست

هم عاقبت چو بلبل شوریده شاد شد

ماهی بر وی دوست که سالی ببو نشست

آنکس که در طریق تو گم گشت همچو سیف

از گفت و گو خمش شدو از جست و جو نشست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:20 PM

نسخه عشق تو بر رق دلم مسطورست

وصف روی توبگویم که مرا دستورست

گرنویسم پراز اسرار کتابی گردد

آنچه بر رق دل (من) مسطورست

همه آفاق بریدم بمثالی فرمان

که زسلطان جمال تو مرا منشورست

شوق دردل ارنی گوی شبی همچوکلیم

آمدم برسر کوی تو که جانرا طورست

آتش روی تو دیدم که ندارد تابی

پیش او چشمه خورشید که آبش نورست

هرکسی را (که) بمعنی بتو نزدیکی نیست

صورتش گر بمثل جان بوداز دل دورست

هرکرا عشق تو در بزم بزم ازل جامی داد

گر چه مستی نکند تا بابد مخمورست

زانده تست سخن گفتن من،وین اشعار

شکری زآن قصب و شهدی ازآن زنبورست

چون بسمع تو رسانند بگو کاین ابیات

آه آن شیفته و ناله آن رنجورست

همه در بزم از دست (تو) نالم چون چنگ

تا که ابریشم رگ برتن چون طنبورست

دیده چون دید که چون گل بجمالی معروف

بنده زآن روز چو بلبل بسخن مشهورست

عاشق ارمدحت معشوق کند عیبی نیست

بلبل ار ناله کند ازپی گل معذورست

سیف فرغانی مرده است و من اسرافیلم

وین سخن نفخه عشقست وزبانم صورست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

صحبت جانان بر اهل دل از جان خوشترست

عاشقانرا خاک کویش زآب حیوان خوشترست

چون زعشق او رسد رنجی بدل دردی بجان

عاشقان را رنج دل از راحت جان خوشترست

شاهباز عشق چون مرغ دلی را صید کرد

وقت اواز حال بلبل در گلستان خوشترست

دست اندرکار او به از قدم بر تخت ملک

پای در بند وی از سردر گریبان خوشترست

بنده رااز دست جانان خار غم در پای دل

ازگل صد برگ بر اطراف بستان خوشترست

دیده گریان عاشق دایم اندر چشم دوست

از تبسم کردن گلهای خندان خوشترست

گرچه از حنسست آن دلبر چو خورشید آشکار

عشق همچون ذره اند سایه پنهان خوشترست

آنچه اندر حق عاشق کرد معشوق اختیار

گر هلاک جان بود مشتاق راآن خوشترست

مور اگر در خانه خود انس دارد با غمش

خانه آن مور از ملک سلیمان خوشترست

وصل جانانرا چو دل بر ترک جان موقوف دید

جان بداذ وگفت کز جان وصل جانان خوشترست

تا بکیخسرو در ایران دیدها روشن شود

چشم رستم را زسرمه خاک توران خوشترست

سیف فرغانی درین ناخوش سرا با درد عشق

وقت این مشتی گدا از وقت سلطان خوشترست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

هان ای نسیم صبح که بویت معطرست

همراه با تو خاک سر کوی دلبرست

منشور نیکویی ز در او همی دهند

سلطان ماه را که زاستاره لشکرست

کس دید صورتی که نکوتر زروی اوست؟

کس خواند سورتی که زالحمد برترست؟

محتاج نیست بر سر ره مشک ریختن

کآنجا که اوست پای نهد خاک عنبرست

آنجا که اوست شب نبود کز ضیا ونور

با آفتاب سایه آن مه برابرست

من خود گدای کویم ویک شهر چون منند

درویش عشق او که بخوبی توانگرست

ای در جهان لطف ملکشاه نیکوان

در حسن هر غلام ترا ملک سنجرست

اندر مقام قرب تو بالاست دست آن

کزبهر خدمتت سرش از پا فروترست

جان را بوصف صورت تو رویها نمود

معنی ناپدید که در لفظ مضمرست

بر آدمی برای تو در بسته ام ولیک

بازآ که بر پری همه دیوارها درست

در وصف خوبی تو تعجب همی کنند

کین شیوه شعر شعر کدامین سخن ورست

بر خاک تیره ریخته همچون در از صدف

این قطرهای صافی از ابر مکدرست

در وصف دوست کاغذ دیوان شعر من

کی چون مداد خشک شود چون سخن ترست

تا دست می دهد سخن دوست گوی سیف

کز هر چه میرود سخن دوست خوشترست

چون بهریار نیست سخن صوت جارحست

چون بهر دوست نیست غزل قول منکرست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

بازم از جور فلک این دل غمناک پرست

بازم از خون جگر دیده نمناک پرست

این زمان ازاثر خار فراق یاران

چون گریبان گلم دامن دل چاک پرست

کز نگاران دلارام و زیاران عزیز

شد تهی پشت زمین وشکم خاک پرست

باغ عیشم که بصد گونه ریاحین خوش بود

از گل و لاله تهی گشت وزخاشاک پرست

چون مرا زهر غم دوست بجان کرد گزند

تو چنان گیر که عالم همه تریاک پرست

گرچه زآن دلبر دلدار و زافغان رهی

خانه خاک تهی گنبد افلاک پرست

سیف فرغانی زنهار ترش روی مباش

که ببخت تو ازآن غوره برین تاک پرست

کیسه عمر تهی چون شود از غم مارا

چو ازین نوع گهر کوزه سباک پرست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

دلم بسلسله زلف یار در بندست

اگر قبول کنی حال من ترا پندست

زبند مهرش چون پای دل شود آزاد

مرا که باسر زلفش هزار پیوندست

بسان لیلی بگشایی وببندی زلف

ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست

برآوری زمن تلخ کام هر دم شور

ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست

ازآرزوی رخ تو اگر بباغ روم

کدام لاله برخساره تو مانندست

زکات خوبی خود را دمی بباغ خرام

که گل بدیدن روی تو آرزومندست

زعاشقان تو امروزدر زمانه منم

کسی که او بسلامی زدوست خرسندست

کسی که او اثر صبح روز وصل ندید

شب فراق چه داند که تا سحر چندست

جواب سعدی گفتم بالتماس کسی

که او هزار چو من بنده را خداوندست

دل مرا که شد ازدست درهمه حالی

بخاک پای و سر کوی دوست سوگندست

چو عندلیب همی نال سیف فرغانی

ازآنکه گل را ایام حسن یکچندست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

بداد باز مراصحبت نگاری دست

وگرچه داشته بودم زعشق باری دست

چنین نگار که امروز دست داد مرا

نمی دهد دگران را بروزگاری دست

میسرم شد ناگاه صحبت یاری

که وصل او ندهد جز بانتظاری دست

اگر بپای رقیبش سری نهم شاید

که می زنم زبرای گلی بخاری دست

چو پای در ره مهرش نهاد جان زآن پس

نرفت بیش دلم را بهیچ کاری دست

مرا گرفت گریبان و برد پای از جای

ازآستین مدد پنجه یی برآر ای دست

ایا چو لعل نگین نام دار در خوبی

چو خاتم ار دهدم چون تو نامداری دست،

بصد نگار منقش بخلق بنمایم

درخت وار مزین بهر بهاری دست

درین مصاف ازو دل برد نه جان ای دوست

چو برپیاده بیابد چوتو سواری دست

چو درکمند تو بی اختیار افتادم

زدامن تو ندارم باختیاری دست

تو خاک پای خود ای دوست درکف من نه

اگر بنزد تو دارم فقیرواری دست

غریب شهر توام از خودم مکن نومید

کنون که در تو زدم چون امیدواری دست

بود که جان ببرم از میان بحر فراق

اگر شبی بزنم باتو در کناری دست

مگیر خانه درین کوی سیف فرغانی

اگر ترا ندهد دلبری و یاری دست

برو برو که به جز استخوان درین بازار

نمی دهد سگ قصاب را شکاری دست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4563311
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث