به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آنکوبتست زنده بجانش چه حاجتست

قوت از غم تو کرده بنانش چه حاجتست

عاشق بسان مرده بود،جان اوست دوست

چون دوست دست داد بجانش چه حاجتست

آن کو بدل حدیث تو تکرار می کند

از بهر ذکر تو بزبانش چه حاجتست

وآن کس که از جهانش تمنا وصال توست

چون یافت وصال تو بجهانش چه حاجتست

عاشق بهشت از پی روی تو می خوهد

چون دید روی تو بجنانش چه حاجتست

عاشق بمال دل ندهد بهر آنکه اوست

کان گهر بگوهر کانش چه حاجتست

او بر در تو از همه خلقست بی نیاز

آنرا که کس تویی بکسانش چه حاجتست

با او چو دست لطف بیاری بر آوری

زآن پس بیاری دگرانش چه حاجتست

از کشف و از عیان نتوان گفت نزد او

چون عین او تویی بعیانش چه حاجتست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

من می روم و دلم بر تست

جان نیز ملازم در تست

گرچه نبود دلت بر من

ای دلبر من دلم بر تست

با بنده اگر چه سر گرانی

سوگند گران من سر تست

گر چاکر اگر غلام خواهی

این بنده غلام و چاکر تست

پهلوی جمالت ای دلارام

فربه ز میان لاغر تست

خاصیت آب زندگانی

اندر لب روح پرور تست

ای از تن تو شده پر از گل

پیراهن تو که در بر تست

رویی بنما که چشم جانها

روشن برخ منور تست

ملک دل و جان گرفتی آری

سلطانی و حسن لشکر تست

ای شهد روان بگاه خنده

زآن پسته که تنگ شکر تست

زآن پسته بسیف شکرش ده

بستان ز وی آنچه در خور تست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

دلبری کز لطف گویی بر تنش جان غالبست

حسن بر رویش چو نزهت بر گلستان غالبست

نیکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح

بر بهشتی گرچه تن دارد ولی جان غالبست

ملک سلطانیست او را در جمال و حسن از آن

عشق او بر بنده چون بر ملک سلطان غالبست

آب حیوانست مضمر در لب لعلش ولیک

چون سخن گوید شکر بر آب حیوان غالبست

گرچه در دعوی خوبی ماه را حجت قویست

آفتاب روی او بر وی ببرهان غالبست

ور مرا از وی نداند کس عجب نبود ازآنک

هرکه چیزی دوست می دارد برو آن غالبست

گرچه در انعام عام او تأمل میکنم

بار جای وصل بر من خوف هجران غالبست

چون زنان پوشیده باید داشت از نامحرمان

آنچه از اسرار او بر جان مردان غالبست

سیف فرغانی ز درد عشق او احوال خویش

با گروهی گو که این حالت برایشان غالبست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

آن کو بدر تو سر نهاده است

پای از دو جهان بدر نهاده است

در دام غم تو طایر وهم

با بال شکسته پر نهاده است

سلطان که بسکه نقش نامش

بر چهره سیم و زر نهاده است

تا باشدش آب روی حاصل

بر خاک در تو سر نهاده است

در خانه دل ز دست عشقت

غم بر سر یکدگر نهاده است

عاشق چه کند چو اندرین ره

از بهر تو پای در نهاده است

باری بکشد بپشت همت

چون روی بدین سفر نهاده است

بیچاره سری گرفته بر دست

پای از همه پیشتر نهاده است

از بهر مراد دل درین راه

جا نیست که در خطر نهاده است

عاشق سر خدمتی عجب نیست

در پای رقیب اگر نهاده است

ترسا بنهد ز بهر عیسی

سر بر قدمی که خر نهاده است

رویت که بنور او توان دید

ارواح که در صور نهاده است

دیر است که از پس هوایت

اندر پی ما شرر نهاده است

در پیش رخ تو عقل کوریست

کش آینه در نظر نهاده است

از بهر بهای بوسه تو

کش روح به از شکر نهاده است

گر جان برود تفاوتی نیست

اندر لبت آن اثر نهاده است

خورشید و مهت نمی توان گفت

در من خرد این قدر نهاده است

کز جبهه تو هزار اکلیل

بر تارک ماه و خور نهاده است

آن خشک لبی که دست عشقش

داغی ز تو بر جگر نهاده است

از خون جگر بر آستانت

صد نقطه بچشم تر نهاده است

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

دلبر ما کهربا بر دست بست

هیچ می دانی چرا بر دست بست

دل بنرخ که ستاند بعد ازین

دل ربا چون کهربا بر دست بست

بندم اندر ششدر غم سخت کرد

مهره یی کآن جان فزا بر دست بست

آن نه مهره دانه دام دلست

کان صنم از بهر ما بر دست بست

مرغ دل را همچو باز نو گرفت

ریسمان آورد و پا بر دست بست

قصه دریا و در شد پایمال

چون گهر کان صفا بر دست بست

حسن روی آرای بر پشت زمین

اینچنین زیور کرا بر دست بست

گوییا هرگز چنین پیرایه یی

شاخ را از گل صبا بر دست بست

هست این مهره بر آن ساعد چنانک

آب جردی از هوا بر دست بست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

عذر قدمت بسر توان خواست

بوسی زلبت بزر توان خواست

گرچه تو کرم کنی ولیکن

بی زر نتوان اگر توان خواست

درکیسه خراج مصر باید

تا ازلب تو شکر توان خواست

بوسی برتو چه قدر دارد

دانم زتو اینقدر توان خواست

بالای تو سرو میوه دارست

این میوه ازآن شجر توان خواست

نی نی غلطم درین حکایت

ازسرو کجا ثمر توان خواست

ازمعدن اگر چه هیچ ندهند

عیبی نبود گهر توان خواست

گنج از (تو) توقع است مارا

آنرا زکدام در توان خواست

وآنچ ازدر تو رسد بدرویش

هرگز زکسی دگر توان خواست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

ما غریبیم وشهر ازآن شماست

با چنین رو جهان جهان شماست

پادشاهان چو بنده می گویند

ما رعیت ولایت آن شماست

عهد خسرو ندید از شیرین

شر و شوری که در زمان شماست

باچنین چشم مست عاشق کش

هرکه میرد از کشتگان شماست

گر براتی بجان کنند وبسر

بدهم چون برو نشان شماست

جان عاشق نشانه آن تیر

که زابروی چون کمان شماست

زردی روی زعفرانی من

از رخ همچو ارغوان شماست

ابر گوهرفشان دو چشم منست

پسته پرشکر دهان شماست

آب حیوان یک جهان عاشق

در دو لعل شکرفشان شماست

کم زاصحاب کهف نیست بقدر

هرکه چون سگ برآستان شماست

غم جانرا بخود نمی گیرد

دل که چون لامکان مکان شماست

سیف فرغانی ارچه چیزی نیست

بلبلی بهر گلستان شماست

سخن خود نمی تواند گفت

که دهانش پر از زبان شماست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

جانا زرشک خط تو عنبر در آتش است

وزلعل آبدار تو گوهر در آتش است

دل درغم تو دانه گوهر در آسیاست

خط بر رخ تو خرده عنبر درآتش است

کردم نظر بر آن رخ چون آتش کلیم

خال تو چون خلیل پیمبر در آتش است

از شرم چون نبات در آبم که گفته ام

کان مه بگاه خشم چو شکر در آتش است

عاشق بآب دیده چون سیم حل شده

در بوته بلای تو چون زر در آتش است

از آب گرم اشک فروغم زیاده شد

کز عشق تو چو شمع مرا سر در آتش است

از تاب هجر تو دل بریان من بسوخت

آبی بده زوصل که چاکر درآتش است

دراشک ودرغم تو نگارا تن ودلم

چون ماهی اندر آب وسمندر در آتش است

مارا بسان هیزم تر در فراق تو

نیمی درآب ونیمه دیگر درآتش است

من سوختم در آتش عشق و تو چون شکر

آگه نه ای که عود معطر درآتش است

صیدت شدم چو مرغ وز بهر خلاص خود

بالی نمی زنم که مرا پر در آتش است

ازرنگ خویش روی تو ای آبدار لطف

گویی که آفتاب منور در آتش است

سیف ازتو دور مانده وشعرش بنزد تست

زر در خزینه شه وزرگر در آتش است

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

اختر از خدمت قمر دور است

مگس از صحبت شکر دور است

ما از آن بارگاه محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دور است

پای من از زمین درگه او

راست چون آسمان ز سر دور است

جهد کردم بسی ولی چکنم

بخت و کوشش ز یکدگر دور است

پادشاهان چه غم خورند اگر

گربه از خانه سگ زدر دور است

تو بدست کرم کنم نزدیک

که بپای من این سفر دور است

یوسف عهدی و منم بی تو

همچو یعقوب کز پسر دور است

در فراق تو ای پسر هستم

همچو یوسف که از پدر دور است

اندرین حال حکمتی مخفیست

بنده از خدمت تو گر دور است

هر کرا قرب نیست با سلطان

از بلا ایمن از خطر دور است

همچو پروانه می زنم پر و بال

گرچه آن شمعم از نظر دور است

شاخ اگر هست بر درخت دراز

دست کوتاهم از ثمر دور است

عشق بگریزد از دل جان دوست

عیسی از پایگاه خر دور است

خشک لب بی تو یوسف فرغانیست

طبع از انشای شعر تر دور است

شاید ار خانه پر عسل نکند

نحل چون از گل و زهر دور است

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

 

اختر از خدمت قمر دور است

مگس از صحبت شکر دور است

ما از آن بارگاه محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دور است

پای من از زمین درگه او

راست چون آسمان ز سر دور است

جهد کردم بسی ولی چکنم

بخت و کوشش ز یکدگر دور است

پادشاهان چه غم خورند اگر

گربه از خانه سگ زدر دور است

تو بدست کرم کنم نزدیک

که بپای من این سفر دور است

یوسف عهدی و منم بی تو

همچو یعقوب کز پسر دور است

در فراق تو ای پسر هستم

همچو یوسف که از پدر دور است

اندرین حال حکمتی مخفیست

بنده از خدمت تو گر دور است

هر کرا قرب نیست با سلطان

از بلا ایمن از خطر دور است

همچو پروانه می زنم پر و بال

گرچه آن شمعم از نظر دور است

شاخ اگر هست بر درخت دراز

دست کوتاهم از ثمر دور است

عشق بگریزد از دل جان دوست

عیسی از پایگاه خر دور است

خشک لب بی تو یوسف فرغانیست

طبع از انشای شعر تر دور است

شاید ار خانه پر عسل نکند

نحل چون از گل و زهر دور است

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:13 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4563707
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث