به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل کنون زنده بجان نیست که جانان اینجاست

وآن حیاتی که بدو زنده بود جان اینجاست

نام شکر چه بری قند لب او حاضر

ذکر شیرین چکنی خسرو خوبان اینجاست

طوطی تنگ دلم لیک ز شکر پس ازین

بار منت نکشم کآن شکرستان اینجاست

پیش ازین گر چه بسی نعره زدم چون بلبل

گریه چون ابر کنم کآن گل خندان اینجاست

مجلسی پر ز عزیزان زلیخا مهرند

دست دل خسته که آن یوسف کنعان اینجاست

نیکوان نور ندارند چو استاره بروز

کامشب از طالع سعد آن مه تابان اینجاست

امشب ای صبح تو در دامن شب پنهان باش

کآفتابی که برآید ز گریبان اینجاست

شست دل در طلب ماهی اومید انداخت

جان خضروار که آن چشمه حیوان اینجاست

هرکرا درد دلی بود و نمی گفت بکس

گو بجو مرهم آن درد که درمان اینجاست

از مجاری شکر پیش جگر سوختگان

نمک افشانده که چندین دل بریان اینجاست

عشق در دل غم و انده نبود دور از تو

جور لشکر بکش ای خواجه کی سلطان اینجاست

زین غزل جمله بیک قول شدند اهل سماع

همه گوینده چو بلبل که گلستان اینجاست

سیف فرغانی تو نیز بگو چون دگران

«خانه امشب چو بهشتست که رضوان اینجاست »

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

در رخت می نگرم جلوه گه جان اینجاست

در قدت می نگرم سرو خرامان اینجاست

من دل سوخته خواهم که لب تشنه خویش

بر دهان تو نهم کآبخور جان اینجاست

خانه یی چون حرم و بر در و بامش عشاق

چون مگس جمع شده کآن شکرستان اینجاست

پرده داران تو گر چند بسنگم بزنند

نروم همچو سگ از در که مرا نان اینجاست

من دوا یابم اگر لطف تو گوید که بده

مرهم وصل، که این خسته هجران اینجاست

اندرین مجمع اگر جمع شوم شاید ازآنک

رخ و زلفی که مرا کرد پریشان اینجاست

یوسف حسنی و در هر طرفی چون یعقوب

از برای تو بسی عاشق گریان اینجاست

تو امام همه خوبانی و با آن قامت

قبله کافر و محراب مسلمان اینجاست

تو زر لطف کنی بخش و چو من درویشی

آخر ای گنج گهر با دل ویران اینجاست

باز روح ار ز پی صید روان شد، آن تن

که بدل همچو جلاجل کند افغان اینجاست

دور ازین باغ رقیب تو بهرجا که بود

همچو اشکسته سفالیست که ریحان اینجاست

ای بکعبه شده در بادیه چون اعرابی

آب باران چه خوری؟ چشمه حیوان اینجاست

سیف فرغانی از آن نور روان چون خورشید

روز وصلی که ندارد شب هجران اینجاست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

دلم بربود دوش آن نرگس مست

اگر دستم نگیری رفتم از دست

چه نیکو هر دو با هم اوفتادند

دلم با چشمت این دیوانه آن مست

نمی دانم دهانت هست یا نیست

نمی دانم میانت نیست یا هست

تویی آن بی دهانی کو سخن گفت

تویی آن بی میانی کو کمر بست

بجانم بنده آزاده یی کو

گرفتار تو شد وز خویشتن رست

دگر با سیف فرغانی نیاید

دلی کز وی برید و در تو پیوست

گدایی کز سر کوی تو برخاست

بسلطانیش بنشاندند و ننشست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

ای که لبت منبع آب بقاست

درد تو بیماری دلرا دواست

آه که اندر طلب تو مرا

رفت دل و درد دل ای جان بجاست

گر همه آفاق بگیرد کسی

آنکه توانگر بتو نبود گداست

بهر دل تو چه توان ترک کرد

مال ندارم من و جان خود تراست

هر دو جهان مملکت من شود

گر تو بگویی که فلان آن ماست

هرچه کنی بر سر ما حاکمی

گر بکشی از طرف ما رضاست

محنت عشقت بهمه کس رسید

دولت وصل تو ندانم کراست

درد دل و عشق بهم گفته اند

کام دل و عشق بهم نیست راست

گوهر وصلت که ندارد بها

کشته هجران ترا خون بهاست

چاکر تو بر همه کس مهترست

بنده تو در دو جهان پادشاست

روی بهر سو که کنم در نماز

قبله اگر روی تو باشد رواست

زهر چو از جام تو نوشم شکر

تیغ گر از دست تو باشد عطاست

در غزل ای دوست دعاگوی تست

سیف که دشنام تو او را دعاست

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

ای که شاهان جهانند گدایان درت

پادشاهست گدایی که بیابد نظرت

چون توانگر اگرت تحفه نیارم بر در

همچو درویش بیایم بگدایی بدرت

ای برو خوب چو اشکوفه باران دیده

چند چون گل بشکفتی و نخوردیم برت

بحیات ابدی زنده شود گر روزی

بسر کشته هجران خود افتد گذرت

حسن حورست ترا لطف پری و کرده

دست تقدیر مقید بلباس قدرت

صد ازین سر که تن مردم ازو برپایست

دل برابر نکند با سر مویی ز سرت

جان شیرین نستانند بتلخی زآن کس

که ورا کام خوش است از لب همچون شکرت

ای چو دینار درست از دل اشکسته ما

همچو سکه ز درم محو نگردد اثرت

میوه روح منی باغ بهر کس مسپار

ور نه همچون دگران سنگ زنم بر شجرت

روی بنمای و مپندار که من چون سعدی

«دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت »

سیف فرغانی خورشید رخش در جلوه است

گر ندیدی خللی هست مگر در بصرت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

چو حسن روی تو آوازه در جهان انداخت

هوای عشق تو در جان بی دلان انداخت

سمن بران همه چوگان خویش بشکستند

کنون که شاه رخت گوی در میان انداخت

از آن میانه گل و لاله را برآمد نام

چو بحر حسن تو خاشاک بر کران انداخت

کمان ابروی خود بین که ترک غمزه تو

خطا نکرد خدنگی کزآن کمان انداخت

ترا بدیدم و صبر و قرار رفت از من

مگس چو دید عسل خویشتن در آن انداخت

عقاب عشق توام صید کرد و در اول

چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت

چو تو ز نور سپر پیش روی داشته ای

کجا بسوی تو تیر نظر توان انداخت

مرا یقین شده بود آنکه من بتو برسم

کرشمهای توام باز در گمان انداخت

بجهد بنده بوصلت رسد اگر بتوان

ببیل خاک زمین را بر آسمان انداخت

بشعر وصف جمال تو خواستم کردن

ولی جلال توام عقده بر زبان انداخت

چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقیق

لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت

کسی که در ره عشق آمد او دو عالم را

چو میخ کفش برفتن یکان یکان انداخت

بآب شعر رهی غسل دل کند درویش

که آتش طلبش در میان جان انداخت

ترا چو دید بسی گفت سیف فرغانی

«چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

ای چو فرهاد دلم عاشق شیرین لبت

مستی امشبم از باده دوشین لبت

نیست شیرین که زفرهاد برای بوسی

ملک خسرو طلبد شکر رنگین لبت

وه چه شیرین صنمی تو که دهان من هست

تا بامسال خوش از بوسه پارین لبت

محتسب سال دگر بر سر کویت آرد

همچنین بی خودم از باده نوشین لبت

طبع شوریده من این همه شیرین کاری

می کند در سخن امروز بتلقین لبت

سیف فرغانی چون وصف تو می کرد گرفت

طبعم اندر شکر افشاندن آیین لبت

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

ای گلستان حسن ترا بنده عندلیب

درد مراست نرگس بیمار تو طبیب

بازم بخوان بلطف و بنازم ز در مران

هرچند گل نیاز ندارد بعندلیب

در حال من نظر کن و از آه من بترس

کز عشق بهره مندم و از وصل بی نصیب

زنهار با غریب و گدا لطف کن که من

در کوی تو گدایم و در شهر تو غریب

در شهر با توام خبر عشق فاش شد

از اشکم این تواتر و از شعرم این نسیب

عقلم چنان برفت که امروز عاجزست

ز اصلاح من معلم وز ارشاد من ادیب

حسنت رضا نداد بسامان (کار) من

لیلی روا نداشت که مجنون بود لبیب

با روی چون نگار تو خاک رهست گل

با زلف مشکبار تو درد سرست طیب

با جز تو دوستی نبود شغل اهل دل

حاشا که دستکار مسیحا بود صلیب

این بنده از وصال تو محروم بهر چیست

او در طلب مجد و تویی در دعا مجیب

تیر دعای من بنشانه نمی رسد

الرمی قد تواتر والسهم لایصیب

من داعی توام باجابت امیدوار

داعیک لایرد و راجیک لایخیب

نبود شکیب از گل روی تو سیف را

تا عندلیب منبر گل را بود خطیب

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

 

ایا چوحسن بمعنی نکو بصورت خوب

وصال تست مرا همچو عافیت مطلوب

شهید عشق تو بعد از اجل چو جان زنده

گدای کوی تو نزد همه چو زر محبوب

چو جان حدیث تو شیرین ولیک شورانگیز

غم تو در دل عاشق چو وجد در مجذوب

لبت که مست کند همچو خمر عاشق را

میی زدرد مصفا ولی بشهد مشوب

تو رو نمودی ومشغول شد بغم عاشق

بلا بیامد و منسوب شد بصبر ایوب

بنور روی تو پیش از بروز بتوان دید

جمال صورت کامن پس حجاب غیوب

ایا بملک سلیمان بحسن چون یوسف

منم بعشق زلیخا بحزن چون یعقوب

نه بهر جنت و حورست کوشش عاشق

نه بهر ملک بود مشتغل علی بحروب

امید وصل تو اندر دل و منم محزون

کلید باب فرح با من ومنم مکروب

کرا که نام برآمد بدفتر عشقت

بخواند سر معمازخط نامکتوب

بنزد عاشق جز ذکر تو سخن باطل

بنزد بنده به جز عشق تو هنر معیوب

گرم بدست فتد اندهت بصد شادیش

غذای روح کنم ای غم تو قوت قلوب

که بی عیار محبت دل رهی قلبست

وگر بسکه شاهان شود چو زر مضروب

اگر نه سایه تو بر من اوفتد هستم

چو ذره یی که بود آفتاب ازو محجوب

رجای وصل تو در جان سیف فرغانیست

چنانکه در دل عاصی امید عفو ذنوب

ادامه مطلب
جمعه 30 تیر 1396  - 2:09 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 98

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4563518
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث