سوی اللّه چیست ای صوفی صافی
نتوان یافت بی وجود کمال
هست عالم همه خیال وجود
وز تجلی اوست بود خیال
سوی اللّه چیست ای صوفی صافی
نتوان یافت بی وجود کمال
هست عالم همه خیال وجود
وز تجلی اوست بود خیال
علماء رسوم می بینم
همه را علم هست و نیست عمل
روز و شب عمر خویش صرف کنند
در پی قال و قیل و بحث و جدل
همه تجهیل هم کنند تمام
بله تکفیر یکدگر به مثل
عامیان عالمان چنان بینند
لاجرم کار دین بود به خلل
عمل و علم جمع کن با هم
که چنین گفته اند اهل دل
ترک این لقمهٔ حرام بگو
تا نیابی ملال را بی دل
نعمت الله را به دست آور
تا شوی پاک از جمیع علل
از صد هزار سالک فردی رسد به آنجا
فردی رسد به آنجا از صد هزار سالک
با ذات حضرت او غیری چه کار دارد
اعیان و جمله اسما در ذات اوست هالک
همه عالم چو سایه سجده کنان
اوفتاده به خاک درگاهش
همه منقاد امر او باشند
هر که باشد گدا و هم شاهش
هر کجا محدثی بود بی شک
افتقارش بود به محدث خویش
یک وجود است مظهر عالم
مظهرش صد هزار باشد بیش
بنمود جمال او به خوابم
گفتم باشد مگر جمالش
بیدار شدم ز خواب مستی
نه نقش بماند نه خیالش
نه من ماندم نه غیر او هم
او ماند و کمال پر کمالش
از ما اثری نماند با ما
با او نبود کسی مجالش
دریاب به ذوق نعمت الله
این دولت و مال لایزالش
ساقی اگر باده از آن خم دهد
خرقهٔ صوفی ببرد می فروش
مطرب اگر پرده ازین ره زند
باز نیایند حریفان به هوش
خلق حسن باشدش هر که حسینی بود
هر که حسینی بود خلق حسن باشدش
میل به من باشدش هر که شناسد مرا
هر که شناسد مرا میل به من باشدش
نیک سخن باشدش هرکه لسان ویست
هر که لسان ویست نیک سخن باشدش
گر غم زن باشدش مرد نباشد تمام
مرد نباشد تمام گر غم زن باشدش
طرف چمن باشدش هر که بود سروناز
هرکه بود سروناز طرف چمن باشدش
حسن حسن باشدش سید سرمست ما
سید سرمست ما حُسن حسن باشدش
ای که گویی فقیر مسکین مرد
اعتباری ز مرگ خود می گیر
به یقینم که جان نخواهد برد
پادشاه و وزیر و میر و گزیر
بار او می کش و خوشی می رو
ناز او می کش و خوشی می ناز
همه عالم به زیر بال آری
مرغ همت اگر کند پرواز
می ما مستی دگر دارد
خوش بود گر به ما شوی دمساز