ای که پرسی ز حال میر تمور
با تو گویم که حال او چون بود
گر چه چپ بود راست ره میرفت
راستی رفتنش به قانون بود
ای که پرسی ز حال میر تمور
با تو گویم که حال او چون بود
گر چه چپ بود راست ره میرفت
راستی رفتنش به قانون بود
موجود منقسم به دو قسم است نزد عقل
یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود
ممکن دو قسم گشت یکی جوهر و عرض
جوهر به پنج قسم شد ای ناظم عقود
جسم و دو اصل او که هیولی و صورت است
پس نفس و عقل این همه را یاد گیر زود
نه قسم گشت جنس عرض این دقیقه را
در حال بحث جوهر عقلی نمینمود
پس کم و کیف و این و متی و مضاف و وضع
پس یفعل است و ینفعل ای مالک ودود
اجناس کاینات مقولات عشر شد
نی گشت کم ازین نه بر این دیگری فزود
آنکه حق را به خویشتن بیند
عارفان عارفش نمیدانند
وانکه او را به او مشاهده کرد
عارف است او و عارفش خوانند
پادشاها ملازمان درت
به یقینم که نیک نپسندند
که دو سه ترکمان بی سر و پا
این چنین راه مک دربندند
ساقی باید که می ببخشد
رندی باید که می بنوشد
تشریف شریف می دهد شاه
عبدی باید که آن بپوشد
ما چو حلوایی و حلوا یار ماست
صحن ما را پر ز حلوا کردهاند
مشکلات عالمی حل وا شده
مشکل ما را چو حلوا کردهاند
ای که گوئی ذره گردد آفتاب
قطرهٔ ما بین که دریا کردهاند
بلبل گلستان معشوقم
من ازین گلستان نخواهم شد
گر به ظاهر نهان شوم ز نظر
از دل دوستان نخواهم شد
جان جاهل به مرغکی ماند
که گرفتار در قفس باشد
حاصل عمر آنچنان مرغی
شک ندارم که یک نفس باشد
روشن از آفتاب خواهد بود
هر که چون ماه مقتبس باشد
این چنین روح پاک قدسی من
حیف باشد که در قفس باشد
هر که او نقص دیگری گوید
شک ندارم که نقص او باشد
نقص مردم مگو که نیکو نیست
نقص آدم کجا نکو باشد
گر سراپای او فرو باشی
لطف او بر سرت فرو باشد
ور محب لقای او باشی
او محب لقای تو باشد
هر که با رند مست بنشیند
لاجرم رند مست برخیزد
دیگران از شکست بنشینند
زلف او از شکست بر خیزد
هر که با بنگیان نشیند او
بنگی زشت کست برخیزد
جام می را بگیر و خوش می نوش
گر تو را آن ز دست برخیزد
حق تعالی وجود انسانی
به کمال و جمال خود پرورد
از چنان نطفهای که می دانی
این چنین یوسفی پدید آورد
از همه برگزید انسان را
این عنایت ببین که با ما کرد