مگر منعم بگوید شکر نعمت
و گر نه مفلس مسکین چه گوید
دعای دولتش گوئی و بنده
به جز از یارب و آمین چه گوید
مگر منعم بگوید شکر نعمت
و گر نه مفلس مسکین چه گوید
دعای دولتش گوئی و بنده
به جز از یارب و آمین چه گوید
نسب بی حسب چنان نبود
به حسب خود نسب به کار آید
نسب عالیش بود به کمال
به حسب گر نسب بیاراید
من طالب او چگونه باشم
گر حضرت او مرا بجوید
از ذوق سخن کجا توان گفت
گر او با ما سخن بگوید
پیوسته شکسته باش چون ما
کو کار شکستگان برآرد
مائیم و دل شکسته چون یار
پیوسته شکسته دوست دارد
روی غیری ندیده دیدهٔ ما
غیر چون نیست دیده چون بیند
لیس فی الدار غیره دیار
چشم ما نور او به او بیند
شیخ الاسلام احمد جامی
که دم مرده از دمش حی شد
می اوشد عسل چنین گویند
منکر او مشو مگو کی شد
باز رندی دگر به یک جذبه
خم او پاک خالی از می شد
نه میش ماندنی عسل در خم
شکرش رفت و خالی از می شد
گرچه تبدیل خلق خوش باشد
لیک آن خوشتر است لاشی شد
نعمت الله که میرمستان است
فانی از خویش و باقی از وی شد
هر کمالی که هست در عالم
از خلیفه بجو که می داند
جامع جملهٔ علوم بود
شرح اسما تمام می خواند
شاه عالم پناه دانی کیست
آنکه سلطان انس و جان باشد
هر که گوید دعای دولت او
راحت و روح او از آن باشد
خرم آنکس که از سر اخلاص
بندهٔ حضرتی چنان باشد
آب ماهان که خاک بر سر او
همچو آب زلال کی باشد
در دو عالم به جز یکی نبود
حضرتش را مثال کی باشد
راستی کن که مرد کج رفتار
در ره او به منزلی نرسد
باش خاکی ولی چنانکه ز تو
گرد بر دامن دلی نرسد
نرسد در مقام اهل کمال
سالکی کو به کاهلی نرسد
دیدهٔ او جمال او بیند
رؤیت او به احولی نرسد
هر که بر مسند عدم بنشست
جاه او را تنزلی نرسد
هر که چون ما فتاد در دریا
ابداً او به ساحلی نرسد
کی چو سید قبول او گردد
بنده ای کو به مقبلی نرسد