قال بگذار و بگذر از سر حال
تا بیابی کمال ز اهل کمال
قال بگذار و بگذر از سر حال
تا بیابی کمال ز اهل کمال
قطب عالم خلیفهٔ بر حق
حضرت سیّدم بگو صدّق
فرق است میان این و آن دریابش
جانانهٔ ما از دل و جان دریابش
عین هر دو یکی بود دریاب
موج و دریا نگر ولی در آب
عین ما چون به عین واصل شد
اسم و رسمی که بود زایل شد
عیدی هر کسی بود چیزی
عیدی ما لقای محبوب است
علی الصباح به میخانه خوش روان گشتیم
شراب ناب بخوردیم و مست از آن گشتیم
عقل اگر لشکری کشد بر تو
قوتی کن بر او شکست آور
عقل ذاتی عرش الرحمن ما
مستوی بر صورت سلطان ما
عشق او در همه بود ساری
خواه در مصر خواه در ساری