به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز سودای جهان بگذر اگر سودای ما داری

هوای خویشتن بگذر اگر ما را هوا داری

مرو دور ای عزیز من بیا نزدیک ما بنشین

چرا بیگانه می گردی نشان آشنا داری

خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست

از این مجلس گریزانی بگو عزم کجا داری

برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری

ندارم راحتی از تو مرا زحمت چرا داری

فدا کن جان اگر خواهی که عمر جاودان یابی

فنا شو از وجود خود اگر عشق بقا داری

ز خلوتخانهٔ دیده خیال غیر بیرون کن

بگو ای نور چشم من به جای او که را داری

سبوی خود چو بشکستی به بحر ما چو پیوستی

بشو غواص این دریا که دُری پربها داری

ندیم بزم سید باش اگر فردوس می جوئی

حریف نعمت الله شو اگر نور خدا داری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

جام ساقی پر مئی آری

همدم نائی و نئی آری

گر تو گوئی میَم مئی آری

ور تو گوئی نیَم نیی آری

این عجب بین که جامع همه شی

با همه شئی لاشئی آری

که به رند اقتدا کند صوفی

در پی پیر نیک پی آری

کشتهٔ او اگر شوی عبدی

همچو من سید حیی آری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری

غلام همت عشقم که دارد این چنین میری

به ملک دنیی و عقبی خریدم کنج میخانه

ازین سودا که من کردم جهانی یافت توفیری

اگر رند خراباتم که خم باده می نوشم

نه کم شد جرعه ای ز آن می نه من گشتم از او سیری

ز جام وحدت ساقی مدامم مست لایعقل

حریفان را چو خود سازم نخواهم کرد تقصیری

ز دست عشق عقل ما نخواهد برد جان دانم

کجا یابد خلاص آخر ضعیف از پنجهٔ شیری

بیا ای مطرب عشاق و ساز بینوا بنواز

که ما مستیم و تو ساقی ، مکن آخر تو تأخیری

طریق نعمت الله رو که یابی زود مقصودت

که غیر از راه او دیگر نیابد عاقبت پیری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

جز خیال تو درین دیده نگنجد دگری

چشم دارم که ز الطاف تو یابم نظری

تا که زُنار سر زلف تو بستم به میان

بسته ام از سر اخلاص به خدمت کمری

حلقه ای بر در میخانه زدم بگشودند

به ازین هیچ کسی را نگشودند دری

غیر در خلوت من راه ندارد والله

ساکنم در حرم کعبه نیم رهگذری

به خرابات تو را راه برم گر آئی

این چنین ره ننماید به جهان راهبری

گنج شاهیست در این گوشهٔ ویرانهٔ دل

طلبش کن که توان یافت به هر سو گهری

نعمت الله به دست آور و می جو خبرم

که ز ذوق من سرمست بیابی خبری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

گر چه میری در این جهان میری

چون رسد وقت ناگهان میری

آب سر چشمهٔ حیات بنوش

تا نمانند این و آن میری

خوش کناری بگیر ازین عالم

پیش از آن دم که در میان میری

زندهٔ جاودان توانی بود

گر تو در پای عاشقان میری

هر که مُرد او دگر نخواهد مُرد

ور نمیری چو دیگران میری

زنده دل باش و جان به جانان ده

گرنخواهی که جاودان میری

نعمت الله به ذوق جان بسپرد

تو چنان رو که همچنان میری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

گذری کن به سوی ما گذری

نظری کن به حال ما نظری

بر در می فروش معتکفیم

خوش مقامی شریف و نیک دری

لیس فی الدار غیره دیار

نیست جز وی در این سرا دگری

آتشی در دل است و جان سوزد

دم گرمم کند از او اثری

رند مستیم و بی خبر ز جهان

که رساند به بی خبر خبری

با من از حور و از بهشت مگو

چه کنم بوستان مختصری

بندهٔ سید خراباتیم

شدم از بندگیش معتبری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

جان چه باشد گر نباشد عاشق جان پروری

دل چه ارزد گر نورزد مهر روی دلبری

من چه بازم گر نبازم عشق یار نازکی

باده نوشی جان فزائی دلبری مه پیکری

دیده تا دیده جمالش در خیالش روز و شب

بی سر و پا سو به سو گردیده در هر کشوری

خسرو شیرین خوبان جهان یار من است

فارغ است از حال فرهاد غریبی غمخوری

مهر رویش در دل ما همچو روحی در تنی

عشق او در جان ما چون آتشی در مجمری

دیدهٔ تر دامنم تا می زند نقشی بر آب

در نظر دارد خیال عارض خوش منظری

سید ار داری سر سوداش سر در پا فکن

تا نباشد بر سر کویش ز تو دردسری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

دل به دلبر گر سپاری دل بری

دل بری کن تا بیابی دلبری

هرکه انسانست از این سان خوانمش

آن چنان انسان بسی به از پری

از سر سر در گذر چون عاشقان

عشقبازی نیست کار سرسری

گر بیاری جام می یابی ز ما

هر چه آری نزد ما آن را بری

جان به جانان ده بسی نامش مبر

حیف باشد نام جائی گر بری

چون خلیل الله همه بتها شکن

تا نباشی بت پرست آذری

نعمت الله را اگر یابی خوشست

زان که دارد معجز پیغمبری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

درویش فقیریم و نخواهیم امیری

والله که به شاهی نفروشیم فقیری

گر مختصری در نظرت خورد نماید

آن شخص بزرگیست مبینش به حقیری

پیریم ولی عاشق آن یار جوانیم

یا رب برسان یار جوان را تو به پیری

گر یوسف مصری به اسیریش ببردند

این یوسف من برد مرا هم به اسیری

مستانه سخن می رود ای زاهد مخمور

شاید که بر این گفتهٔ ما نکته نگیری

از مرگ میندیش اگر کشتهٔ عشقی

جاوید بمانی اگر از خویش بمیری

آزاد بود هر که بود بندهٔ سید

از بندگی اوست مرا حکم امیری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

 

گر به دلبر دل سپاری دل بری

جان به جانان ده که تا جان پروری

دست بگشا دامن دلبر بگیر

سر به پایش نه که یابی سروری

جام می می خور غم عالم مخور

تا که از عمر عزیزت برخوری

عین مطلوبی و از خود بی خبر

طالب نقش و خیال دیگری

جنت المأوای دل صاحبدل است

خوش در آ گر ره به جنت می بری

عشق از معشوق می آرد خبر

نزد عاشق از ره پیغمبری

نعمت الله یادگار سید است

یافته بر جمله رندان مهتری

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4559774
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث