به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ای خواجه در حجابی از خود صفا نیابی

تا ترک خود نگوئی هرگز خدا نیابی

هر جا که دردمندی باشد دواش دردیست

بی درد دل چه جوئی از ما دوا نیابی

سردار عاشقان شد منصور بر سر دار

دار فنا ندیده دار بقا نیابی

گم ساز خویشتن را در کوی عشقبازان

تا گم نکردی از خود گم کرده را نیابی

گر بینوای اوئی یابی از او نوائی

ور بینوا نباشی از وی نوا نیابی

ساقی بزم رندان امروز سید ماست

تا روی او نبینی مقصود را نیابی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

دنیا حکایتیست حکایت چه می کنی

حاصل چو نیست شکر شکایت چه می کنی

والی مجو ولایت او را به او گذار

بی والی و ولی تو ولایت چه می کنی

بحریست بیکران و در او ما مجاوریم

با بحر ما حدیث نهایت چه می کنی

منصوروار بر سر دار فنا بر آ

بگذر ز هست و نیست به غایت چه می کنی

عقل است دشمن تو و گوئی که یار ماست

چون دوستدار هست حمایت چه می کنی

گوئی که میل ماست به غایت در این طریق

غایت چو نیست میل به غایت چه می کنی

ترک هوای خویش بگو در هوای او

بی عشق او هوای هوایت چه می کنی

الهام دوست میرسدت دم به دم به دل

ای بی خبر حدیث و روایت چه می کنی

دریاب نعمت الله و جام مئی بنوش

با همدمی چنین تو حکایت چه می کنی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

هر زمان خاطر مرا شکنی

عهد بندی و باز واشکنی

مشکن آن زلف پرشکن که دلم

بشکند چون تو زلف را شکنی

مهر مهرت نهاده ام بر دل

حیف باشد که از جفا شکنی

ما به عهدت درست جانبازیم

گرچه تو قول و عهد ما شکنی

چون مراد تو دل شکستن ماست

دل به تو داده ایم تا شکنی

سر ما آستانهٔ در تو

گر به صد پاره بارها شکنی

نعمت الله شکستهٔ عشق است

بیگناهی دلش چرا شکنی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

هرکه از ذوق خبر دارد و داند سخنی

بجز از گفتهٔ عشاق نخواند سخنی

عاشقانه ز سر ذوق سخن می گویم

غیر این گفتهٔ مستانه نماند سخنی

سخن واعظ مخمور به کاری ناید

گرچه آید به سر منبر و راند سخنی

سخن نیک توان گفت ولیکن به محل

خود سخن بد کند آنکس که نداند سخنی

سخن سید ما ملک جهان را بگرفت

که تواند که به سید برساند سخنی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

ای درد تو درمان من جان منی تو یا تنی

من خود که باشم من تو ام می از من و تو خود منی

کل وجود جودک من جودک موجودنا

با من مگو ترکی دگر تا کی منی و سن سنی

خلوتسرای چشم ما خوش گوشهٔ آب روان

بر چشم ما بنشین دمی ای چشم ما را روشنی

هم سر توئی هم سر توئی هم مصر پر شکر توئی

هم یوسف دلبر توئی هم شخص و هم پیراهنی

جان مغز بادام است و تن همچون شجر ای جان من

تو در میان جان و تن ای جان دل چون روغنی

گر چه گدای حضرتم سلطان ملک همتم

ور چه فقیر خدمتم هستم ز عشق تو غنی

سید به جستجوی تو گردد به هر در روز و شب

او در برون جویای تو ، تو خود درون مخزنی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

زهی عقل و زهی دانش که تو خود را نمی دانی

دمی باخود نپردازی کتاب خود نمی دانی

چو تو نشناختی خود را چگونه عارف اوئی

خدای خود نمی دانی بگو تا چون مسلمانی

خیالی نقش می بندی که کار بت پرستانست

رهاکن این خیال خود که یابی زان پشیمانی

اگر زلفش به دست آری بیابی مجمع دلها

بسی جمعیتی یابی از آن زلف پریشانی

گر از میخانهٔ باقی می جام فنا نوشی

حیات جاودان یابی و گردی ایمن از فانی

حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید

که دارد در همه عالم چنین همصحبت جانی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

مرنجان جان باقی را برای این تن فانی

دریغ از آن چنان جانی که بهر تن برنجانی

به دشواری مخور خونی مشو ممنون هر دونی

قناعت کن ز کسب خود بخور نانی به آسانی

هوای دیو نفسانی مسخر کن سلیمانی

چرا عاجز شدی آخر به دست دیو نفسانی

شراب عشق او در کش که تا چون ما شوی سرخوش

اگر فرمان نخواهی برد مخمورم تو می دانی

بزن شمشیر مردانه بگیر اقلیم شاهانه

بیا بر تخت دل بنشین که در عالم تو سلطانی

اگر دنیی اگر عقبی طلبکار همان ارزی

هر آن چیزی که می ورزی حقیقت دان که خود آنی

حریف نعمت الله شو که ذوق با خوشی یابی

چرا مخمور می گردی مگر غافل ز یارانی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

گر چه آب حیات را مانی

در جهان جاودان کجا مانی

ای که گوئی به پادشا مانم

غلطی کرده ای گدا مانی

بر سر پل چه خانه می سازی

زود باشد که بی سرا مانی

ما چنین مست و تو چنان مخمور

که به رندان بزم ما مانی

درد باید که تا دوایابی

درد چون نیست بی دوا مانی

از رفیقی سید عالم

حیف باشد اگر تو وامانی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

خواه نباتی و خواه حیوانی

هر یکی مظهریست ربانی

می و جامی و عاشق و معشوق

موج و بحر و حباب را مانی

دل خود را به دست زلفش ده

جمع می باش از پریشانی

گفتهٔ عارفان به جان بشنو

چند گفتار این و آن خوانی

گاه در نزد یار خود می جوی

باش با یارکان کرمانی

ای که جویای این و آن گشتی

باش با خود هم این و هم آنی

عارفانه به تخت دل بنشست

سید مسند سلیمانی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

 

نعمت الله نمی شود فانی

این چنین دانی ار مسلمانی

عارف ار خرقه ای براندازد

نقش بندد خیال سبحانی

هر که او جان فدای جانان کرد

شاید ار گوئیش که جانانی

یک حقیقت به هر زبان گویا

خوش کلامی بود اگر خوانی

سر زلفش اگر به دست آری

جمع گردی ازین پریشانی

قول سید شنو که سلطان است

چه کنی گفته های خاقانی

ادامه مطلب
دوشنبه 9 مرداد 1396  - 1:28 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4560556
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث