به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نقش عالم خیال می بینم

در خیال آن جمال می بینم

همه عالم چو مظهر عشقند

همه را بر کمال می بینم

ساغر باده ای که می نوشم

عین آب زلال می بینم

نور چشمست و در نظر دارم

از سر ذوق و حال می بینم

آینه پیش دیده می دارم

حسن او بی مثال می بینم

ترک رندی و عاشقی کردن

از دل خود محال می بینم

نعمت الله را چو می بینم

صورت ذوالجلال می بینم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

به عشق چشم بیمارت دلم بیمار می بینم

ولی از نوش سیراب لبت تیمار می بینم

همیشه چشم سرمست تو را مخمور می یابم

ولی در عین سرمستی خوش و هشیار می بینم

لب لعلت چو می بوسم حدیثی باز می گویم

از آن طوطی نطق خود شکر گفتار می بینم

نهال سرو بالای تو را بر دیده بنشانم

چه نخلست اینکه چشم خویش برخوردار می بینم

به عالم هر کجا حسن رخ خوبی که می باشد

خیال عکس خورشید جمال یار می بینم

ببین بی روی جانانه چه باشد حال جان و دل

چو بی گل خاطر بلبل چنین افکار می بینم

چو سید صوفی صافی که باشد ساکن خلوت

ز عشقت بر سر بازار شسته زار می بینم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

دولت وصل یار می بینم

کام دل در کنار می بینم

همه روشن به نور او نگرم

گر یکی ور هزار می بینم

آنکه از چشم مردمست نهان

روشن و آشکار می بینم

هر خیالی که نقش می بندم

نور روی نگار می بینم

خانهٔ دل که رفته ام از غیر

خلوت یار غار می بینم

این عجایب که دید یا که شنید

که یکی بیشمار می بینم

نعمت الله را چو می نگری

از نبی یادگار می بینم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

غم مخور یارا که غمخوارت منم

این جهان و آن جهان یارت منم

بر سر بازار ملک کائنات

اول و آخر خریدارت منم

رو به داروخانه و درد من آر

چون شفای جان بیمارت منم

گر به دوزخ می کشندت خوش برو

چون که در آتش نگهدارت منم

ور به جنت می روی بی ما مرو

چون فروغ باغ و گلزارت منم

یک دو روزی هر کجا خواهی برو

بازگشت آخر کارت منم

هاتفی از غیب می داد این ندا

نعمت اللها طلبکارت منم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

درد دل آمد که درمانت منم

سوز جان آمد که جانانت منم

چشم مست آمد که دینت می برم

کفر زلف آمد که ایمانت منم

شد پریشان زلف او بر روی او

گفت مجموع پریشانت منم

پادشاهی با گدای خویش گفت

نقد گنج کنج ویرانت منم

مطرب عشاق می گوید به ساز

بلبل مست گلستانت منم

ساقی سرمست جام می به دست

آمده یعنی که مهمانت منم

گفتمش سید غلام عشق تو است

گفت هستی بنده ، سلطانت منم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

من ترک می و صحبت رندان نتوانم

یک لحظه جدائی ز حریفان نتوانم

بی ساغر و بی شاهد و بی می نتوان بود

بی دلبر و بی مجلس جانان نتوانم

هرگز ندهم جام می ازدست زمانی

جان است رها کردن آسان نتوانم

گوئی که بکن توبه ازین باده پرستی

زنهار مگو خواجه که من آن نتوانم

سریست مرا در سر و با کس نتوان گفت

دردیست مرا در دل و درمان نتوانم

در کوی خرابات مغان مست و خرابم

بودن نفسی بی می و مستان نتوانم

در دیدهٔ من نقش خیال رخ سید

نوریست که پیدا شده پنهان نتوانم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمی دانم

دل از دلبر نمی یابم می از ساغر نمی دانم

برو ای عقل سرگردان زجان من چه می جوئی

که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمی دانم

شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز

چه جای بحر و بر باشد به جز گوهر نمی دانم

دلم عود است و آتش عشق و سینه مجمر سوزان

همی سوزد درون عودم درین مجمر نمی دانم

من آن دانای نادانم که می بینم نمی بینم

از آن می گویم از حیرت که سیم از زر نمی دانم

چو دیده سو به سو گشتم نظر کردم به هر گوشه

به جز نور دو چشم خود درین منظر نمی دانم

زهر بابی که می خوانی بخوان از لوح محفوظم

که هستم حافظ قرآن ولی دفتر نمی دانم

برآمد نورسبحانی چه کفر و چه مسلمانی

طرین مؤمنان دارم ره کافر نمی دانم

به جز یاهو و یا من هو نمی گویم به روز و شب

چه گویم چون که در عالم کسی دیگر نمی دانم

ندیم بزم آن ماهم حریف نعمت اللهم

درون خلوت شاهم برون در نمی دانم

هم او صورت هم او معنی هم او مجنون هم او لیلی

به غیر از سید و یاران شه و چاکر نمی دانم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

من ترک می و صحبت رندان نتوانم

از جان گذرم وز سر جانان نتوانم

گوئی که برو توبه کن از باده پرستی

زنهار مگو خواجه که من آن نتوانم

بی زاهد و بی صومعه عمری بتوان بود

لیکن نفسی بی می و مستان نتوانم

صدخانه توانم که به یک دم بگذارم

ترک در میخانهٔ رندان نتوانم

با عشق در افتادم و تدبیر ندارم

در درد گرفتارم و درمان نتوانم

راز دل و دلدار نخواهم که بگویم

اما چه توان کرد چو پنهان نتوانم

با سید رندان خرابات حریفم

منکر شدن حال حریفان نتوانم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

بُود ممکن که من بی جان بمانم

محال است اینکه بی جانان بمانم

مرا ساقی حریف و عشق یار است

نمی خواهم که از یاران بمانم

دوای درد دل درد است و دارم

مباد آن دم که بی درمان بمانم

عزیز مصر عشقم ای برادر

چو یوسف چند در زندان بمانم

چو او پیدا شود پنهان شوم من

وگر پیدا شود پنهان بمانم

اگر نه او مرا بخشد وجودی

همیشه در عدم حیران بمانم

اگر نه عشق او باشد دلیلم

شوم گمراه و سرگردان بمانم

اگر جانم نماند غم ندارم

به جانان زنده جاویدان بمانم

نمی دانم ز غیرت غیرت ای دوست

کدامست غیر تو تا آن بمانم

شوم پیدا اگر پنهان شوی تو

وگر پیدا شوی پنهان بمانم

چو سید بی سر و سامان بمانم

اگر زلف پریشان برفشانی

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

 

مطرب خوش نوای رندانم

ساقی بزم باده نوشانم

سخن عاشقان اگر خواهی

بشنو از من که خوش همی خوانم

جام بر دست و مست و لایعقل

گرد رندان مدام گردانم

بزم عشق است مجلس دائم

روز و شب عاشق حریفانم

ساغر دُرد درد می نوشم

به از این خود دوا نمی دانم

صورتم موج و معنیم بحر است

ظاهراً این و باطناً آنم

می کشم خوان پادشاهانه

نعمت الله رسید مهمانم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4564566
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث