به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

داریم نگاری به کمالی که چه گویم

حسنی که چه پرسی و جمالی که چه گویم

خوش نقش خیالی است که نور بصر ماست

نقشی و چه نقشی و خیالی که چه گویم

ساقی قدحی بادهٔ مستانه به من داد

زان آب حیاتی و زلالی که چه گویم

شمع است و شبستان و می و شاهد سرمست

بزمی است ملوکانه و حالی که چه گویم

در آینهٔ دیدهٔ سید بتوان دید

تمثال جمالی به مثالی که چه گویم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:00 PM

 

حالی است مرا با می و مستان که چه گویم

رازیست میان من و رندان که چه گویم

بزمیست ملوکانه و ساقی که چه پرسی

من عاشق سرمست حریفان که چه گویم

چون بلبل سودازده در مجلس عاشق

آورده ام این صورت بستان که چه گویم

هر نقش خیالی که مرا در نظر آید

گویم که بگوئید به جانان که چه گویم

از روز ازل عاشق مستم چه توان کرد

باشم ابدا مست بدان سان که چه گویم

خود خوشتر ازین قول که گفتم نتوان گفت

ذوقیست در این گفتل مستان که چه گویم

گنج ار طلبی کنج دل سید ما جو

نقدیست درین گوشهٔ ویران که چه گویم

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:00 PM

 

عاشق روی نازنین توام

والهٔ زلف عنبرین توام

من اگر کافرم اگر مومن

در همه کیشها به دین توام

به یقین جان بی گمان منی

بی گمان عاشق یقین توام

عشق تو شمع و من چو پروانه

سوختهٔ عشق آتشین توام

گر به میخانه ور بکعبه روم

در همه جای همنشین توام

تو مرا برگزیدی از دو جهان

من به جان عاشق گزین توام

صورت جان توئی و معنی دل

من هم آن تو و هم این توام

هر چه دارم همه امانت تواست

بسیارم چو من امین توام

گنج اسما به من تو بخشیدی

نعمت الله و نور دین توام

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:00 PM

 

زآفتاب مهر او تابنده ام

پادشاهی می کنم تا بنده ام

صورتم پرگار و معنی نقطه ای

این حروف از لوح دل خواننده ام

مستم از جام می ساقی عشق

مجلس عشاق را فرخنده ام

تا به اسما و صفاتش عارفم

از حضور ذات او وامانده ام

عاشق و معشوق ما هر دو یکی است

نعمت الله را چنین داننده ام

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:00 PM

 

پادشاهی می کنم تا بنده ام

روز و شب در بندگی پاینده ام

روشنم از آفتاب عشق او

همچو ماهی بر همه تابنده ام

در هوای گلشن وصل نگار

بر لب غنچه خوشی در خنده ام

تا مگر بادی به خاکی بگذرد

خویشتن بر خاک ره افکنده ام

جان فدای عشق جانان کرده ام

تا قیامت زین کرم شرمنده ام

تا همه رندان من مستان شوند

در خرابات مغان و امانده ام

ساقی رندان بزم وحدتم

سید سرمست خود را بنده ام

ادامه مطلب
یک شنبه 8 مرداد 1396  - 5:00 PM

 

در همه آینه یکی نگرم

آن یکی در هزار می شمرم

هر چه بینم به نور او بینم

جام گیتی نماست در نظرم

زندهٔ جاودان منم که به عشق

جان به جانان خویش می سپرم

او خبیر است و من خبیر خبیر

تا نگوئی ز خویش بی خبرم

عارفانه مدام در سیرم

هر زمان در ولایت دگرم

پای بوسش اگر دهد دستم

از سر کاینات در گذرم

نعمت الله چو نور چشم منست

جام و جم را به همدگر نگرم

ادامه مطلب
جمعه 6 مرداد 1396  - 2:07 PM

 

خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم

به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم

منم صوفی ملک دل که باشد شکر او وردم

منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم

مروا ی عاشق صادق که من معشوق جانانم

بیا ای بلبل شیدا که من گلهای تر دارم

منم آن شمع مومین دل که می سوزم به عشق او

ضمیر روشنم بنگر که چون در جان شرر دارم

تو از می گشته ای مخمور و من سرمست ساقیم

تو را چیز دگر دادند و من چیز دگر دارم

ز هر خاکی که می بینی در او کان زری باشد

ز من جو نقد این معنی که در دریا گهر دارم

اگر عزم سفر داری بیا تا رهبرت باشم

که تا گوئی در این عالم چو سید راهبر دارم

ادامه مطلب
جمعه 6 مرداد 1396  - 2:06 PM

 

باز سرمست جام جم شده ام

عاشق روی آن صنم شده ام

گرچه بودم ز هجر درویشی

دیگر از وصل محترم شده ام

تا دلم خلوت محبت اوست

پرده بر دار در حرم شده ام

سر کویش مقام کردم از آن

در همه جای محترم شده ام

غم عشقش خجسته باد که من

این چنین شادمان ز غم شده ام

تا که منظور حضرت عشقم

فارغ از عقل بیش و کم شده ام

از وجود و عدم رمیده دلم

سید عالم و قدم شده ام

ادامه مطلب
جمعه 6 مرداد 1396  - 1:51 PM

 

بر در میخانه مست افتاده ام

سر به پای خم می بنهاده ام

در خرابات مغان مستانه باز

خوش در میخانه را بگشاده ام

جانسپاری می کنم در راه عشق

هرچه فرماید به جان استاده ام

در نظر روشن بود چون نور چشم

آبروی اشک مردمزاده ام

دامن همت نیالودم به غیر

پاک پاک است دامن سجاده ام

گوهر من باشد از دُر یتیم

تا نپنداری که من بیجاده ام

بندهٔ سید شدم از جان و دل

لاجرم از کائنات آزاده ام

ادامه مطلب
جمعه 6 مرداد 1396  - 1:51 PM

 

نیم شب خوش آفتابی دیده ام

آفتابی مه نقابی دیده ام

دیده ام روشن به نور روی اوست

تا نپنداری که خوابی دیده ام

در رخ هر ذره ای کردم نظر

از همه رو آفتابی دیده ام

آن چنان آب حیاتی یافتم

لاجرم در دیده آبی دیده ام

بی وجود حضرت او کاینات

در عدم شکل سرابی دیده ام

مدتی شد تا نمی بینم حجاب

زان که این دیده حجابی دیده ام

نعمت الله را اگر یابی بگو

عاشق و مست و خرابی دیده ام

ادامه مطلب
جمعه 6 مرداد 1396  - 1:51 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4564618
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث