به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

رخت ما را به سراپردهٔ میخانه برید

آلت مجلس ما جمله به ساقی سپرید

ما چو غنچه به هوا جامهٔ خود جا کردیم

بعد از این خرقهٔ ما را به ملامت ندرید

عیب ما را مکنید ار شده ایم عاشق او

نور چشمست ببینید که صاحب نظرید

گر ز ما از سر مستی سخنی گوش کنید

از سر لطف و کرم از سر آن درگذرید

هر کجا نقش خیالی که ببیند دیده

معنی خوب در آن صورت زیبا نگرید

میل میخانه ندارید ندانیم چرا

مگر از ذوق می و مستی ما بی خبرید

بندهٔ سید رندان خرابات شوید

که به نزدیک سلاطین جهان معتبرید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

از کرم جان عزیزم بر جانانه برید

دست گیرید و مرا مست به میخانه برید

دل چو شمع است که در مجلس جان می سوزد

خبر سوختگان را بر پروانه برید

آشنایان همه جمعند و حریفان سرمست

حیف باشد که چنین مژده به بیگانه برید

گنج عشقست که در کنج دل ویرانست

نقد گنجنیهٔ ما از دل ویرانه برید

عاقل آنست که دیوانهٔ عشق است چو ما

سخن عاقل دیوانه به دیوانه برید

دل مردان خدا هر که برد خوش باشد

گو بیائید و برید آن دل و مردانه برید

گوشهٔ خلوت میخانه مقامی امن است

نعمت الله بگیرید و به آن خانه برید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

سالها در طلبت دیده به هر سو گردید

یافت مقصود همان لحظه که روی تو بدید

درد دل گر چه که دیدیم دوا یافته ایم

هر که رنجی نکشید او به شفائی نرسید

بی بلائی نتوان یافت چنان بالائی

گل بی خار در این باغ جهان نتوان چید

حرف عشق تو که دانست که از خود بگذشت

با خیال تو که پیوست که از خود ببرید

می خمخانه به شادی نکند نوش دگر

هر که از جام غم انجام تو یک جرعه کشید

دلم از کوی خرابات به خلوت می رفت

چشم سرمست تو را دید ز ره بر گردید

بر سر چارسوی عشق تو دل سودا کرد

نعمت الله بها داده و وصل تو خرید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

عین او در عین اعیان شد پدید

آن چنان پنهان چنین پیدا که دید

آفتابست او و عالم سایه بان

چتر شاهی بر سر عالم کشید

جامی از می پر ز می بستان بنوش

این سخن از ما به جان باید شنید

در هوای یوسف گل پیرهن

همچو غنچه جامه را باید درید

لطف او آئینهٔ گیتی نما

از برای حضرت خود آفرید

ما حباب و عین ما آب حیات

نوش کن جامی بگو هل من مزید

سید ما از جمال پر کمال

می نماید هر زمان حسنی پدید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

این چنین رندی که من دیدم که دید

هفت دریا را به یک دم درکشید

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

آفریننده به لطفش آفرید

عاشق سرمست در کوی مغان

فارغ است از بایزید و از یزید

مجلس عشقست و ساقی در حضور

ذوق یاران باد یارب بر مزید

دیدهٔ روشن که دیده روی او

در چنان دیده بود نورش پدید

اعتباری می نماید فصل و وصل

گه قریبت می نماید گه بعید

نعمت الله مست و جام می به دست

باشد آن می کهنه و جامش جدید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

این و آن بود جمله آن گردید

این چنین بود آن چنان گردید

باز علم بدیع می خوانیم

این معانی از آن بیان گردید

هر که در صحبتم دمی بنشست

محرم راز عاشقان گردید

در مقامی که جان نمی گنجد

گرد آنجا کجا توان گردید

وانکه چون ما فتاد در دریا

قطره ای بحر بیکران گردید

هر که دل را به دلبری بسپرد

مونس جان دلبران گردید

نعمت الله پیر عارف بود

این زمان باز نوجوان گردید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

عاشق آن است که معشوق به جان می جوید

می رود بی سروپا گرد جهان می جوید

همچو مجنون همه جا لیلی خود می طلبد

همه لیلی طلبد وز همگان می جوید

می کند دلبر سرمست مرا دلجوئی

بی تکلف دل من نیز چنان می جوید

عارف از اول و آخر چو خبر می جوید

ظاهر و باطن و پیدا و نهان می جوید

هر کسی آنچه طلب می کند ار داند باز

دامن خویش به دست آرد و آن می جوید

رسته از نام و نشان ، نام و نشان جوید نه

رسته از نام و نشان ، نام و نشان می جوید

نعمت الله ز خدا از سر اخلاص مدام

صحبت ساقی سرمست مغان می جوید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

هر که او عین ما به ما جوید

یابد او هر چه از خدا جوید

دُرد دردش به ذوق می نوشد

دردمندی که او دوا جوید

مبتلائی که یافت ذوق بلا

روز و شب از خدا بلا جوید

در خرابات عشق مست و خراب

دائما گردد و مرا جوید

جام گیتی نما گرفته به دست

هرچه او را سپرده واجوید

عقل باشد ز عشق بیگانه

آشنا یار آشنا جوید

رند مستی که نعمت الله یافت

دنیی و آخرت کجا جوید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

عالم چو مثالی است که در آب نماید

یا نقش خیالی است که در خواب نماید

یا ظل وجودی است که موجود به جود است

همسایه در این سایه به اصحاب نماید

هر ذره ز خورشید جمالش که نموده

نوری است که در صورت مهتاب نماید

خوش جام حبابی است که پر آب حیاتست

از غایت لطف است که آن آب نماید

یک نقطهٔ اصلی است کتبخانه و فرعش

حرفی است که صد فصل ز هر باب نماید

ذات است و صفات است که محبوب و محبند

این هر دو محبانه به احباب نماید

در آینهٔ روشن سید نظری کن

تا نور ظهورش به تو از باب نماید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

 

مرا هر دم خیالی رو نماید

در آن نقش خیالم او نماید

به بیداری و خواب ار بینم او را

به هر صورت مرا نیکو نماید

یکی رو در دو آئینه چو بنمود

یکی باشد اگر چه دو نماید

حباب و موج و دریا جمله آبند

گهی در چشمه گه در جو نماید

هزاران آینه گر بینم ای دوست

همه امثال او یک رو نماید

دو تو بنماید این رشته با حول

ولی در چشم ما یک تو نماید

همه کس نعمت الله را نبیند

ولی تا او به هر کس چو نماید

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 11:26 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4565218
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث