به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

با چنین درد دلی میل دوا نتوان کرد

حاصل عمر عزیز است رها نتوان کرد

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد

یک دمی نور وی از دیده جدا نتوان کرد

سود و سرمایه همه در سر کارش کردیم

هیچ سودا به از این درد و سرا نتوان کرد

برو از خویش فنا شو به خدا باقی باش

بی فنا پادشهی ملک بقا نتوان کرد

ما حبابیم زده خیمه ای از باد بر آب

بی تکلف به از این نسبت ما نتوان کرد

بینوایان ز در شاه نوا می یابند

گر گدا گریه کند منع گدا نتوان کرد

سیدم اهل صواب است خطائی نکند

توبه گر هست چه گویم که خطا نتوان کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

نوری است که وصفش به ستاره نتوان کرد

او را نتوان دید و نظاره نتوان کرد

با عشق در افتادم و تقدیر چنین بود

تدبیر نمی دانم و چاره نتوان کرد

سریست در این سینه که با کس نتوان گفت

نامش نتوان برد و اشاره نتوان کرد

بزمیست ملوکانه و رندان همه سرمست

از ما و چنین بزم کناره نتوان کرد

نقشش نه نگاریست که بر دست توان بست

او را به سر دست سواره نتوان کرد

ای دوست غنیمت شمر این عمر عزیزت

آری طمع عمر دوباره نتوان کرد

سید دهدم هر نفسی خلعت خاصی

الطاف خداوند شماره نتوان کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

محبوب دل و راحت جانی چه توان کرد

سلطان همه خلق جهانی چه توان کرد

از ساده دلی آینه بنمود جمالت

در آینه بر خود نگرانی چه توان کرد

تو پادشه مائی و ما بندهٔ فرمان

گر زانکه بخوانی و برانی چه توان کرد

ما عشق تو داریم و تو را میل به ما نیست

مائیم چنین و تو چنانی چه توان کرد

عمریست که ما را به غم عشق نشاندی

گر باقی عمرم بنشانی چه توان کرد

ما نقش خیال تو کشیدیم بدیدیم

گر زانکه تو این نامه نخوانی چه توان کرد

پنهان شدن از دیدهٔ سید نتوانی

چون نور به هر دیده عیانی چه توان کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد

هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد

گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد

بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد

پروانه لاف می زد از آتش محبت

آتش در او درافتاد بی نام و بی نشان کرد

ما در طریق جانان جانی نثار کردیم

لطفش به یک کرشمه صد جان به ما روان کرد

در آینه جمالش تمثال خویش بنمود

از آفتاب حسنش ماه خوشی عیان کرد

هر عالمی که دانست علم بدیع ما را

اسرار از آن معانی با عالمی بیان کرد

ما بندگی سید کردیم از سر صدق

سلطان عشق ما را سرخیل عاشقان کرد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

چشم ما چون به روی او نگرد

در نظر غیر او کجا گذرد

نزد ما زنده دل کسی باشد

که به جانان خویش جان سپرد

گل کجا جامه را قبا سازد

غنچه گر پیرهن به خود ندرد

مرد عاشق همه یکی بیند

آن یکی در هزار می شمرد

جان من روی دل نخواهد دید

گر دمی روی دیگری نگرد

رند مستی که باده می نوشد

هر دو عالم به نیم جو نخرد

هر که را ذوق نعمت الله است

شاد باشد مدام و غم نخورد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

عقل از اینجا بی خبر او ره به بالا کی برد

مرغ وهم ار پر بسوزد ره به مأوا کی برد

عقل مخمور است و میخانه نمی داند کجاست

این چنین شخصی به میخانه شما را کی برد

مجلس عشقست و سلطان ساقی و رندان حریف

هر گدای بی سر و پا را به آنجا کی برد

از لب شیرین یوسف هر که یابد بوسه ای

کی برد شکر به مصر و نام حلوا کی برد

دم مزن از معرفت با ما در این بحر محیط

مرد عاقل آب دریا سوی دریا کی برد

رستم دستان زبردستی کند با این و آن

گر به دست ما فتد او دست از ما کی برد

نعمت الله هر چه می یابد مسمای ویست

با چنین کشف خوشی او اسم اسماء کی برد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

گوئیا چشم ابر می خارد

کآب از چشمهاش می بارد

طرفه دریادلیست سقایم

کآب از بهر ما همی آرد

آب آرد به سوی ما آری

شرم از چشم ما نمی آرد

چشم ما آب می زند بر روی

مژه هم قطره قطره بشمارد

آبیاری به آب دیده کنم

هر که تخم محبتی کارد

آب چشم روان فرو شوید

نقش غیری که دیده بنگارد

نعمت الله امین رندان است

این امانت به اهل بسپارد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

صاحبنظری کو که جهان درنظر آرد

یا محرم رازی که ز عقبی خبر آرد

زنهار مزن تیر ستم بر دل درویش

کان تیر ستم تیغ و سنان بر جگر آرد

نیکو نبود تخم بدی کاشتن آری

گر تخم بدی کاری آن تخم برآرد

از سنگدلی سنگ منه بر ره مردم

کو کوه عذابی به عوض در گذر آرد

چوبی که زنی بر کف پائی به تظلم

بی شک و یقین دردسری را به سر آرد

بیداد مکن جان برادر به حقیقت

بیداد پدر زحمت آن بر پسر آرد

گربندهٔ سید شوی و تابع جدش

از ابر وجودت مه تابنده برآرد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:57 AM

 

یاری که خیال دوست دارد

عمری به خیال می گذارد

عالم چه بود به نزد عارف

نقشی که نگار می نگارد

هر دم نقشی برد ز عالم

در دم نقشی دگر برآرد

در آینه چون کند نگاهی

لطفش جامی به او سپارد

مائیم و دل شکسته چون دوست

پیوسته شکسته دوست دارد

بحری است که آب رحمت او

بر ما شب و روز نیک بارد

چون اصل عدد یکی است سید

آن یک به هزار می شمارد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:56 AM

 

پادشاهی گدای او دارد

سلطنت بی نوای او دارد

هر کجا خسرویست در عالم

جان شیرین برای او دارد

نور دیده ز چشمش اندازم

دیگری گر به جای او دارد

مدتی شد که این دل مستم

عاشقانه هوای او دارد

جان فدای بلای بالایش

که دل من بلای او دارد

عشق مست است و جام می بر دست

عقل مسکین چه پای او دارد

نعمت الله با چنین نعمت

چشم جان بر عطای او دارد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:56 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4565881
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث