به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در این خلوت حکایت درنگنجد

به جز رمز و کنایت در نگنجد

وصال اندر وصال اندر وصال است

در این حالت حکایت درنگنجد

جمال اندر جمال اندر جمالست

در او درس و روایت در نگنجد

همه دل بود جان و لطف و احسان

ز نفس اینجا حکایت در نگنجد

ازل عین ابد آمد در اینجا

در اینجا جز عنایت در نگنجد

مجال کیست اینجا تا درآید

به جز محض هدایت درنگنجد

شدم مغرور عقل و نفس کشته

سر موئی حمایت در نگنجد

در این حالت که من کردم بیانش

نبوت با ولایت در نگنجد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:45 AM

 

مراحالی است با جانان که جانم درنمی گنجد

چه سودائیست عشق اوکه در هر سر نمی گنجد

خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست

دراین خلوتسرای دل به جز دلبر نمی گنجد

چو غوغائیست دردا و که در هر دل نمی باشد

چه سودائیست عشق او که در هر سر نمی گنجد

دلم عود است و آتش عشق و سینه مجمر سوزان

ز شوق سوختن عودم دراین مجمر نمی گنجد

چه حرفست اینکه می خوانم که در کاغذ نمی یابم

چه علم است اینکه می دانم که در دفتر نمی گنجد

برو ای عقل سرگردان گران جانی مکن با ما

سبکروحان همه جمع و گرانجان درنمی گنجد

ندیم مجلس شاهم حریف نعمت اللهم

لب ساغر همی بوسم سخن دیگر نمی گنجد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

 

بود و نابود در نمی گنجد

مایه و سود در نمی گنجد

ای که گوئی مرا وجودی داد

خوش بر وجود در نمی گنجد

آتش عشق عود دل را سوخت

بعد ازاین عود در نمی گنجد

ساقی اینجا کجا و مطرب کو

ساغر و رود در نمی گنجد

چندگوئی که خوش همی سوزم

آتش و دود در نمی گنجد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

 

ذوق ما در جهان نمی گنجد

حال ما در بیان نمی گنجد

دلبرم دلنوازئی فرمود

در برم دل از آن نمی گنجد

در دل عاشقان خوشی گنجد

آنکه در جسم و جان نمی گنجد

زر چه باشد چو سر ندارد قدر

دل که باشد چو جان نمی گنجد

جان و جانان حریف یکدگرند

غیر رطل گران نمی گنجد

برو ای عقل دور شو ز اینجا

جبرئیل این زمان نمی گنجد

ما کلام خدا که می خوانیم

سخن این و آن نمی گنجد

بزم عشق است و ما سبک روحیم

زاهد جان گران نمی گنجد

نعمت الله حریف و ساقی یار

غیر او در میان نمی گنجد

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

 

عاشقی کز عشق او دم می زند

پشت پا بر هر دو عالم می زند

هر که او شیدای زلف و روی اوست

کفر و ایمان هر دو بر هم می زند

مطرب عشاق ساز ما نواخت

گه نوای زیر و گه بم می زند

از دل ما جو مسمای وجود

کو نفس از اسم اعظم می زند

نعمت الله عالم معنی دل است

از ادب والله اعلم می زند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

 

مرغ زیرک بین که یاهو می زند

روز و شب با اوست کو کو می زند

ذهن تیرانداز ما بر هر نشان

می شکافد مو و بر مو می زند

در خرابات مغان سلطان عشق

خیمهٔ دولت به هر سو می زند

باش یک رو در طریق او که او

بوسه ها بر روی یک رو می زند

شهر دل را شه عمارت می کند

سنجقش بر برج و بارو می زند

می نوازد مطرب عشاق ساز

ساز چون نیکوست نیکو م یزند

نعمت الله رند سرمستی بود

ساغر می شادی او می زند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

 

دل چو دم از عشق دلبر می زند

پشت پا بر بحر و بر برمی زند

در خرابات فنا جام بقاء

شادی ساقی کوثر می زند

عشق می گوید دل و دلبر یکی است

عقل حیران دست بر سر می زند

دل به جان نقش خیالش می کشد

مهر مهرش نیک بر زر می زند

از دل خود دلبر خود را طلب

کو دم از الله اکبر می زند

گرچه گم شد یوسف گل پیرهن

از گریبان تو سر بر می زند

نعمت الله جان سپاری می کند

خیمه بر صحرای محشر می زند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

 

عهد با زلف تو بستیم خدا می داند

سر موئی نشکستیم خدا می داند

با خیال تو نشستیم به هر حال که بود

نزد غیری ننشستیم خدا می داند

هر خیالی که گشادیم به رویش دیده

در زمان نقش نو بستیم خدا می داند

سر ما از نظر اهل نظر پنهان نیست

در همه حال که هستیم خدا می داند

در دل ما نتوان یافت هوای دگری

جز خدا را نپرستیم خدا می داند

گر همه خلق جهان مستی ما دانستند

گو بدانند که مستیم خدا می داند

درخرابات مغان سید سرمستانیم

تو چه دانی ز چه دستیم خدا می داند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

 

غیر او کی به یاد ما ماند

دیگری یار ما کجا ماند

دُرد دردش بیا و ما را ده

که مرا خوشتر از دوا ماند

ما نبودیم و حضرت او بود

چون نمانیم ما خدا ماند

نیست بیگانه از خدا چیزی

هر چه ماند به آشنا ماند

این عجب بین که حضرت سلطان

در نظرگه گهی گدا ماند

هر که مه روی خویش را بیند

خوبی او کجا به ما ماند

بزم عشق است و سیدم سرمست

بنده مخمور خود چرا ماند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

یاری که می ننوشد از ذوق ما چه داند

ناخورده دُرد دردش صاف دوا چه داند

همدم نگشته با جام ساقی کجا شناسد

میخانه را ندیده بزم خدا چه داند

حالم ز عاشقان پرس تا با تو باز گویند

از عاقلان چه پرسی عاقل مرا چه داند

از جام ابتلایش ذوقی که مبتلا راست

هر کو بلا ندیده ذوق بلا چه داند

گوید که ماجرائی با رند مست دارم

رندی که مست باشد او ماجرا چه داند

نوری که در دل ماست خورشید ذرهٔ اوست

هر بی بصر ز کوری نور و ضیا چه داند

سلطان خبر ندارد از حال نعمت الله

اسرار پادشاهی مرد گدا چه داند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:36 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4566476
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث