به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل عاشق نظر به جان نکند

خاطرش میل با جنان نکند

ای که گوئی که ترک رندی کن

رند سرمست آنچنان نکند

دنیی و آخرت مده که دلم

التفاتی به این و آن نکند

رند مستیم نام ما که برد

بینشان را کسی نشان نکند

جرعهٔ می به جان خرید دلم

کرد سودائی و زیان نکند

عاشق و رند مست او باشیم

عاشق انکار عاشقان نکند

نعمت الله حریف و می در جام

هیچکس توبه این زمان نکند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

خستهٔ عشق تو بیچاره شفا را چه کند

مبتلای غم تو غیر بلا را چه کند

کشتهٔ عشق تو چون از تو بلا می بیند

همچو منصور فنا دار بقا را چه کند

دردمندی که چو ما دُردی دردت نوشد

با چنین درد خوشی صاف دوا را چه کند

آنکه در میکدهٔ عشق تو یابد جائی

نزهت باغچهٔ هر دو سرا را چه کند

بندهٔ عشق تو چون سید هر سلطانست

منصب دینی و عقبای گدا را چه کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

کشتهٔ عشق او شفا چه کند

مردهٔ درد او دوا چه کند

پادشاهی گدای او دارد

بینوای درش نوا چه کند

راحت جان مبتلا است بلا

مبتلا ناله از بلا چه کند

دنیی و آخرت مده که دلم

رند مست است و این بها چه کند

می دهی بند رند تا چه شود

می دهی پند مست تا چه کند

در خرابات عشق مست و خراب

باده نوشیم تا خدا چه کند

نعمت الله کشتهٔ عشق است

این چنین کشته خونبها چه کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

عاشق جانانم و جانم خروشی می کند

مستم و از مستیم خمخانه جوشی می¬ کند

خستگان عشق را ساقی شرابی می دهد

این دوا از بهر دُرد درد نوشی می کند

می دهد محمود ایاز خویش را تشریف خاص

پادشاهی این کرم با کهنه پوشی می کند

دردسر می داد عقل از خانه بیرون کردمش

ایستاده بر در و دزدیده گوشی می کند

چون کنم اسرار دل با زاهد هشیار فاش

جان سرمستم هوای می فروشی می کند

گفتمش جامی بده گفتا بگیر اما خموش

جانم از ذوق این حکایت با خموشی می کند

نی حدیث نعمت الله می کند با عاشقان

ناله اش بشنو که از جان خوش خروشی می کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

آب چشمم دم به دم از دل روایت می کند

قصهٔ جانم به سوز دل حکایت می کند

عاشق مستیم و عقل از خانه بیرون کرده ایم

در به در می گردد و از ما شکایت می کند

دست ما بگرفت آن سلطان و ما را برگرفت

پادشاه عادل و ما را حمایت می کند

در ازل بنواخت ما را همچنانی تا ابد

لطف او پیوسته یا ما این عنایت می کند

پیر ما عشق است و دعوت می کند ما را به می

مرشد عشق است و ارشاد و هدایت می کند

شاه ما ساقی میخواران بزم وحدت است

عاشقانه رند را نیکو رعایت می کند

مطرب عشاق ما مستانه می گوید سرود

نعمت الله این غزل از وی روایت می کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

ترک عشقش ملک جان بگرفت و غارت می کند

حاکم است و پادشاهانه امارت می کند

می کند ویران سرای عقل و بیخش می کند

آنگهی از لطف خود آن را عمارت می کند

جانفروشی می کند دل بر سر بازار عشق

سود می یابد در این سودا تجارت می کند

هر که دُرد درد عشق او به درمان می دهد

بی خبر در دین و در دنیا خسارت می کند

عشق سرمست است و درکوی مغان دارد وطن

می زند خوش چشمکی ما را اشارت می کند

خلوت ما قبلهٔ حاجات سرمستان بود

هر کجا رندیست می آید زیارت می کند

نعمت الله سرخوش است از عشق می گوید سخن

عقل کل تحصیل این لفظ و عبارت می کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

در خرابات مغان خمخانه جوشی می کند

جان مستم از هوای او خروشی می کند

باد پیماید به دشت و می رود عمرش به باد

زاهدی کو غیبت باده فروشی می کند

دردسر می داد عقل از خانه بیرون کردمش

ایستاده بر در و دزدیده گوشی می کند

دیگ سودا می پزیم و آتشی بر جان ماست

عیب ما جانا مکن گر دیگ جوشی می کند

در تعجب مانده اند اصحاب دنیا سر به سر

کاین همه رندی چرا این خرقه پوشی می کند

ار بیان این معانی چون عبارت قاصر است

میر سرمستان بیانش با خموشی می کند

نعمت الله جام می بر دست می گیرد مدام

هر زمان میلی به سوی باده نوشی می کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

دل باز عزم کعبهٔ مقصود می کند

جانم سجود حضرت معبود می کند

عود دلم در آتش عشقش روان بسوخت

عیبم مکن اگر نفسم دود می کند

خوش آتشی و عود خوشی سوختم سوختی

این لطف او نگر که چه با عود می کند

آن کس که می خرد غم عشقش به کاینات

نیکو تجارتی و خوشی سود می کند

رندی که می رود به خرابات عاشقان

با او برو که میل به بهبود می کند

او آفتاب عالم و ما سایه بان او

چندان غریب نیست اگر جود می کند

سید به جود بنده معدوم خویش را

می بخشدش وجودی و موجود می کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

این دل دریا دل ما عزم دریا می کند

دارد او حب وطن میلی به مأوا می کند

دل چو پرگاری روان گردد به گرد نقطه ای

دایره نقش خیالی را هویدا می کند

دیدهٔ ما روی او بیند به نور روی او

این عنایت بین که او با چشم بینا می کند

شرح اسما می نویسد دل به لوح جان ما

عاشقانه روز و شب احصای اسما می کند

دل به میخانه فتاد و خاطرش آنجا نشست

دائما جائی چنان از ما تمنا می کند

هر نفس آئینهٔ دل نور می بخشد به دل

وه چه حسنست اینکه او هر لحظه پیدا می کند

نعمت الله نعمتی ز انعام منعم یافته

این چنین خوش نعمتی ایثار اشیا می کند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

 

دیدهٔ ما چو روی او بیند

هر چه بیند همه نکو بیند

چشم اهل نظر چو روشن از اوست

عین او را به عین او بیند

رشته یک تو است نزد بیننده

دیدهٔ غیر اگر دو تو بیند

آینه عاشقی که می نگرد

خود و معشوق روبرو بیند

نعمت الله یکی است در عالم

کی چو احول یکی به دو بیند

ادامه مطلب
دوشنبه 2 مرداد 1396  - 10:35 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4566473
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث