به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

یار ما رفت گوییا جان رفت

جان چه قدرش بود که جانان رفت

عمر ما بود رفت چه توان کرد

در پی عمر رفته نتوان رفت

هر که با ما دمی نشد همدم

دم آخر که شد پریشان رفت

رند مستی ز بزم ما کم شد

گوییا در پی حریفان رفت

بود حلّال مشکلات همه

لاجرم چون برفت آسان رفت

نور چشم است در نظر پیداست

گرچه از چشم خلق پنهان رفت

نعمت الله جان به جانان داد

عاشقانه به بزم سلطان رفت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

عاشقی جان را به جانان داد و رفت

ماند این دنیای بی بنیاد و رفت

در خرابات مغان مست و خراب

سر به پای خم می بنهاد و رفت

قطره آبی به دریا در فتاد

چون توان کردن چنین افتاد و رفت

شاهبازی بود در بند وجود

بند را از پای خود بنهاد و رفت

زندهٔ جاوید شد آن زنده دل

تا نگوئی مرده شد بر باد و رفت

سرعت ایجاد و اعدام وی است

در زمانی ماهروئی زاد و رفت

بنده بودم ، بندگی کردم مدام

سید آمد بنده شد آزاد و رفت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

جان به خلوت سرای جانان رفت

دل سرمست سوی مستان رفت

آفتابی به ماه رو بنمود

گشت پیدا و باز پنهان رفت

مدتی زاهدی همی کردم

توبه بشکستم این زمان آن رفت

عمر باقی که هست دریابش

در پی عمر رفته نتوان رفت

هرکه جمعیتی ز خویش نیافت

ماند بیگانه و پریشان رفت

باز حیران ز خاک برخیزد

از جهان هر کسی که حیران رفت

نعمت الله رفیق سید شد

یار ما رفت گوئیا جان رفت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

جانم از درد دل دوائی یافت

درد نوشید از آن صفائی یافت

بینوا بود جان مسکینم

از نوای خدا نوائی یافت

گنج اسمای حضرت سلطان

ناگه از کنج دل گدائی یافت

درد دل هر که برد بر در او

آن قماشش بگو بهائی یافت

دیدهٔ هر که نور رویش دید

در همه آینه لقائی یافت

دل به میخانه رفت خوش بنشست

خوش مقامی و نیک جائی یافت

نعمت الله ز خویش فانی شد

جاودان زان فنا بقائی یافت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

دل ز جان بگذشت و جانان بازیافت

ترک یک جان کرد و صد جان بازیافت

بست زُناری ز کفر زلف او

مو به مو اسرار ایمان بازیافت

خویش را در عشق او گم کرده بود

تا که از لطف خدا آن بازیافت

دُرد درد عشق او بسیار خورد

لاجرم در درد درمان بازیافت

گنج او در کنج دل می جست جان

گرچه مشکل بود آسان بازیافت

گرد میخانه همی گشتی مدام

یار خود در بزم رندان بازیافت

نعمت الله چون به دست او فتاد

سید سرمست مستان بازیافت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:42 PM

بلبل چو هوای گلستان یافت

هر کام که بود در زمان یافت

در صومعه دل نیافت ذوقی

ذوقی ز حضور عاشقان یافت

بی جام شراب عشق ساقی

نتوان کامی در این جهان یافت

هر زنده دلی که کشتهٔ اوست

چون خضر حیات جاودان یافت

تا دردی دردنوش کردیم

دل از همه دردها امان یافت

عمری است که می خورم می عشق

هر چیز که یافت دل از آن یافت

در کنج دل شکستهٔ من

گنجی است که جان من عیان یافت

زهد از بر ما کناره ای کرد

تا ساغر و باده در میان یافت

مستیم و حریف نعمت الله

بزمی به از این کجا توان یافت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:42 PM

 

بی سبب وصل یار نتوان یافت

به خیالی نگار نتوان یافت

از میان تا کناره نکنی

آن میان در کنار نتوان یافت

بی زمستان سرد و آتش و دود

لذتی از بهار نتوان یافت

می خمخانه در سرای حدوث

جرعهٔ بی خمار نتوان یافت

تا نگردی مقرب سلطان

بر در شاه بار نتوان یافت

همچو سید حریف سرمستی

اندر این روزگار نتوان یافت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

بی درد دل ای دوست دوا را نتوان یافت

بی رنج فنا گنج بقا را نتوان یافت

تا عاشق و رندانه به میخانه نیائی

رندان سراپردهٔ ما را نتوان یافت

تا نیست نگردی تو از این هستی موهوم

خود را نشناسی و خدا را نتوان یافت

آئینهٔ دل تا نبود روشن و صافی

حسنی نتوان دید و صفا را نتوان یافت

خوش آب و هوائی است می و کوی خرابات

خود خوشتر از این آب و هوا را نتوان یافت

درویش و فقیریم و ازین وجه غنی ایم

بی فقر ، یقین دان که غنا را نتوان یافت

چشمی که نشد روشن از این دیده سید

بینا نبود نور لقا را نتوان یافت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

علم ما در کتاب نتوان یافت

سر آب از شراب نتوان یافت

بی حجاب است و خلق می گویند

حضرتش بی حجاب نتوان یافت

چشم ما بحر در نظر دارد

به ازین بحر و آب نتوان یافت

ما به شب آفتاب می بینیم

گر چه شب آفتاب نتوان یافت

گنج عشقش حساب نتوان کرد

بی حسابش حساب نتوان یافت

بگذر از نقش و از خیال مپرس

که خیالش به خواب نتوان یافت

در خرابات همچو سید ما

رند و مست و خراب نتوان یافت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

علم ما در کتاب نتوان یافت

سر آب از شراب نتوان یافت

در خیالش به خواب رفتی باز

وصل او را به خواب نتوان یافت

رند هرگز به حلقه نرود

در چنان جا شراب نتوان یافت

همه عالم چو ذره او خورشید

ذره بی آفتاب نتوان یافت

این چنین دلبری که ما داریم

در جهان بی حجاب نتوان یافت

در خرابات همچو سید ما

رند و مست و خراب نتوان یافت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4569513
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث