به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آتش عشقش تمام عود وجودم بسوخت

بوی خوشم را چو یافت دیر نه زودم بسوخت

شمع معنبر نهاد مجلس جان بر فروخت

در دل مجمر مرا زود چو عودم بسوخت

تا نزنم دم دگر از خود و از معرفت

عارف معروف من غیب و شهودم بسوخت

یک نفسی جام می همدم ما بود دوش

از دم دل سوز ما نیست و بودم بسوخت

آتش سودای او گرد دکانم گرفت

جمله قماشی که بود مایه و سودم بسوخت

ملک فنا و بقا جمله بر انداختم

چند از این و از آن بود و نبودم بسوخت

سوختهٔ همچو من در همه عالم مجوی

کز نفس سیدم جمله وجودم بسوخت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

آتشی ظاهر شد و پیدا و پنهانم بسوخت

شمع عشقش در گرفت و رشتهٔ جانم بسوخت

از دم گرمم به عالم آتشی خوش در فتاد

هرچه بود ازخشک و تر هم این و هم آنم بسوخت

عشق جانان آتش است و جان من پروانه ای

منتش بر جان من کز عشق او جانم بسوخت

عود دل را سوختم در مجمر سینه خوشی

از تف آن دامن و کوی گریبانم بسوخت

بود گنج معرفت در کنج ویران دلم

آتشی افتاد و گنج و کنج ویرانم بسوخت

ز آه دل سوزم که آتش می نهد در این و آن

جسم و جان بر باد رفت و کفر و ایمانم بسوخت

گفته های نعمت الله می نوشتم در کتاب

در ورق آتش فتاد و دست و دیوانم بسوخت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

لطف سازنده تا عیانم ساخت

رازق رزق بندگانم ساخت

این چنین چون بدن پدید آمد

همچو جان در بدن دوانم ساخت

حکم میخانه ام عطا فرمود

ساقی بزم عاشقانم ساخت

به جمال خودم مشرف کرد

مونس جان بیدلانم ساخت

دنیی و آخرت به من بخشید

واقف از سر این و آنم ساخت

عاشقی کردم و شدم معشوق

گرچه بودم چنین چنانم ساخت

بنده را نام نعمت الله کرد

سید ملک انس و جانم ساخت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

مطرب عشق ساز ما بنواخت

به نوا جان بینوا بنواخت

در خرابات ساقی سرمست

درد ما را به صد دوا بنواخت

گرچه بنواخت جان عالم را

پادشاه است و این گدا بنواخت

می نوازد به لطف عالم را

دل این خسته بارها بنواخت

مبتلای بلای او بودم

چاره ای کرد و مبتلا بنواخت

شاهد غیر در سرای وجود

به نهان خاطر مرا بنواخت

شهرتی یافت در جهان که به عشق

نعمت الله را خدا بنواخت

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

کنج دل گنجینهٔ عشق وی است

این چنین گنجینه بی کنجی کی است

هرچه بینی در خرابات مغان

نزد ما جام لطیفی پر می است

عالمی را عشق می بخشد وجود

بی وجود عشق عالم لاشی است

آفتاب است او و عالم سایه بان

هرکجا آن می رود این در پی است

نوش کن آب حیات معرفت

تا بدانی عین ما کز وی حی است

سِر نائی بشنو از آواز نی

کز دم نائی دمی خوش در نی است

نعمت الله محرم راز وی است

عشق را رازیست با هر عاشقی

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

ما را چو ز عشق راحتی هست

از هر دو جهان فراغتی هست

از عشق هزار شکر داریم

از عقل ولی شکایتی هست

چه قدر عمل چه جای علم است

ما را ز خدا عنایتی هست

از عقل به جز حکایتی نیست

آری که ورا حکایتی نیست

این بحر محیط بیکران است

تا ظن نبری که غایتی هست

جانان بستان و جان رها کن

زیرا که در آن حکایتی هست

بشنو سخنی ز نعمت الله

گر ذوق ورا روایتی هست

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

در نظر عالم چو جامی پر می است

جام من بی خدمت ساقی کی است

چشم ما روشن شده از نور او

هرچه ما را در نظر آید وی است

عالمی از جود او دارد وجود

بی وجودش ما سوی الله لاشی است

صوت نائی می رسد ما را به گوش

دیگران گویند آواز وی است

نوش کن آب حیات معرفت

تا بدانی زنده دل از وی حی است

جام را بگذار و خم می بجو

همت عالی بر آن خم می است

آفتابست او و سید سایه اش

هر کجا او می رود او در پی است

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

هرکجا گنجیست ماری در وی است

کنج هر ویرانه بی گنجی کی است

خوش حبابی پرکن از آب حیات

جام ما این است و آن عین وی است

یافته عالم وجود از جود او

ورنه بی او جمله عالم لاشی است

نائی و نی هر دو همدم آمدند

عالمی رقصان از آن بانگ نی است

عشق سلطان است در ملک وجود

عقل مانند رئیسی در وی است

ساغری گر بشکند اندیشه نیست

ساغری دیگر روانش در پی است

نعمت الله هر که می جوید به عشق

گو ز خود می جو که دایم با وی است

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

 

شادمانم زانکه غمخوارم وی است

دلخوشم زیرا که دلدارم وی است

عالمی اغیار اگر باشد چه غم

دوست دارم چون وی و یارم وی است

در خرابات مغان مستم مدام

می خورم می چون که خمّارم وی است

گلشن عشقست جانم جاودان

بلبل سرمست گلزارم وی است

نقش می بیندم خیالش در نظر

نور چشم و عین دیدارم وی است

جان فروشم بر سر بازار عشق

می کنم سودا خریدارم وی است

سیدم بر سروران روزگار

نعمت الله شاه و سردارم وی است

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

هرچه بینی جمله آیات وی است

علم او آئینهٔ ذات وی است

ساقی ما می به ما بخشد مدام

ذره و خورشید جامات وی است

نور چشم ما نماید او به او

عین او باشد که مرآت وی است

چیست عالم سایه بان پادشاه

جزو و کل مجموع رایات وی است

عشق او رخ می نهد فرزین برد

عقل شطرنج از شه مات وی است

خوش خیالی نقش می بندیم ما

در نظر ما را خیالات وی است

عقل اگر گوید خلاف عاشقان

قول او مشنو که طامات وی است

عارفی گردم ز غایت می زنم

راست می گوید که غایات وی است

نعمت الله پادشاهی می کند

در همه عالم ولایات وی است

ادامه مطلب
یک شنبه 1 مرداد 1396  - 3:41 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 268

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4568985
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث