به قدر روزنه تابد به خانه نور قمر
اگر به مشرق و مغرب ضیاش نام بود
به قدر روزنه تابد به خانه نور قمر
اگر به مشرق و مغرب ضیاش نام بود
به قدر هر که آورد ایمان
نخورد غم چو ما بود شادان
به نور طلعت تو یافتم جمال تو را
به آفتاب توان دید آفتاب کجاست
به سایه روی منه رو به آفتاب آور
به آفتاب نشین و ز نور او بر خور
به رنگی شو که رنگی بر نتابد
سواد الوجه فی الدارین این است
به پنجشنبه مراد خویش می خواه
ز هر بابی که خواهی از که و مه
به آدینه اگر یابی عروسی
بکن تزویج و داد خویش می ده
ببین انوار و آن اسرار دریاب
مؤثر را در این آثار دریاب
بندهٔ مخلص است و دولتخواه
بندهٔ بندگان حضرت شاه
بندگی می کن که تا سلطان شوی
جان فدا می کن که تا جانان شوی