مطلوب خود است و طالب خود
چه جای خیال نیک یا بد
موجود غرض بگو کدام است
غیری او را چگونه یابد
مطلوب خود است و طالب خود
چه جای خیال نیک یا بد
موجود غرض بگو کدام است
غیری او را چگونه یابد
صوفی باصفا وفا دارد
لاجرم از وفا صفا دارد
امر آسان بود تصوف او
گر درین ره امام ما دارد
هر که او بر خاک این درگه فتاد
روی خود در جنت المأوا نهاد
گر در آمد از در ما عارفی
حق تعالی خوش دری بر وی گشاد
خشت عقل از قالبش بیرون فتاد
خانهٔ عاقل نگر تا چون فتاد
عقل مخمور آن دو لیلی گرفت
وان که لیلی بود با مجنون فتاد
هر چه خواهی به قدر استعداد
حضرت آن کریم خواهد داد
این عطایش به ما بود دایم
خواه در مصر و خواه در بغداد
روح او جان جملهٔ ارواح
تن او اصل جملهٔ اشباح
خانه روشن به نور مصباح است
روشن از نور او بود مصباح
عمر بی او اگر گذاری هیچ
غیر او هرچه دوستداری هیچ
در پی دیگری اگر بروی
به عدم می روی چه آری هیچ
عمر بی او اگر گذاری هیچ
غیر او هر چه دوستداری هیچ
در پی دیگری اگر گردی
به عدم میروی چه آری هیچ
عشق اگر در جان نباشد جان چه باشد هیچ هیچ
ور نباشد درد او درمان چه باشد هیچ هیچ
با وجود حضرت سلطان ما کرمان خوش است
بی حضور خدمتش کرمان چه باشد هیچ هیچ
اعیان که نمودند به وجهی چه توان گفت
موجود ز جودند به وجهی چه توان گفت
غیرند در آن وجــــه که غیرنــــد نبــــاشند
گر عین وجودند به وجهی چه توان گفت