عین ما این سخن چو با ما گفت
قطره را جمع کرد و دریا گفت
سخن از عقل ما نمیگوئیم
سخن از عقل پور سینا گفت
عین ما این سخن چو با ما گفت
قطره را جمع کرد و دریا گفت
سخن از عقل ما نمیگوئیم
سخن از عقل پور سینا گفت
رمضان آمد و روان بگذشت
جان ما بود در زمان بگذشت
شب قدری به ما عطا فرمود
آن معانی از این بیان بگذشت
حال هم با همدگر خواهیم گفت
گوهر اسرار را خواهیم سفت
دست با او در کمر خواهیم کرد
پای همت بر جهان خواهیم کفت
دل منزل نزل پادشاهی است
دل آینهٔ جمال شاهی است
در آئینهٔ تمام اشیا
سری بنما به ما کماهی است
عشق را جز عشق لایق هست نیست
غیر او معشوق و عاشق هست نیست
عقل اگر گوید که غیر عشق هست
نزد ما این قول صادق هست نیست
همه نیکند و هیچ خود بد نیست
آنکه نیکو نباشد او خود نیست
جز یکی نیست در همه عالم
صد مگو ای عزیز من صد نیست
نقش عالم جز خیال یار نیست
جز خیال عشق او اظهار نیست
گر یکی بینی و گر خود صد هزار
در حقیقت جز یکی اشمار نیست
حکم و عدل نام آن شاه است
باطناً شمس و ظاهراً ماه است
رند مست او زاهد هشیار
سیّد بندگان درگاه است
جام می از بهر می داریم دوست
این و آن از عشق وی داریم دوست
دوست را در آینه بینیم ما
آینه بی دوست کی داریم دوست
در حقیقت فاعل افعال اوست
جملهٔ افعال از آن وجهی نکوست
لطف او در این و آن ساری بود
هست ما را بس امید از لطف دوست