زبان و دل و جان به فرمان اوست
به اسمای ذاتی ثناخوان اوست
چو تعظیم مطلق به جا آوری
مقید در آن ضمن هم آن اوست
زبان و دل و جان به فرمان اوست
به اسمای ذاتی ثناخوان اوست
چو تعظیم مطلق به جا آوری
مقید در آن ضمن هم آن اوست
به همه صورتی مصور اوست
به همه نورها منور اوست
بندهٔ حضرت خداوند است
پادشاه تمام کشور اوست
دل تو خلوت محبت اوست
جانت آئینه دار طلعت اوست
آینه پاک دار و دل خالی
که نظرگاه خاص حضرت اوست
دل آینه دار حضرت اوست
دل بندهٔ خاص خدمت اوست
دل مظهر حضرت الهی است
دل منزل نزل نعمت اوست
این ظلمت و نور جسم و جان است
وین هر دو حجاب عارفان است
گر کشف غلطای اینها
ما را به خدا یقین همان است
نزد ما خلت خلیل این است
بخشش حضرت جمیل این است
حق تعالی خلیل خواند او را
تو خلیلش بگو دلیل این است
بدان که حضرت اعلی نمی توان دانست
ز ذات او به جز اسما نمیتوان دانست
هر آنچه ممکن دانستن است دانستیم
ولی حقیقت او را نمی توان دانست
جنت نفس دوزخ جان است
ترک دوزخ بگو بهشت آن است
آبش آتش نماید آتش آب
دوزخش در بهشت پنهان است
همه عالم تن است و او جان است
شاه شروان و میر او جان است
جام گیتی نماش می خوانند
به حقیقت بدان که این آن است
ای آنکه جزو لایتحزی دهان تست
طولی که هیچ عرض ندارد میان تست
کردی به نطق نقطهٔ موهوم را دو نیم
پس مبطل کلام حکیمان بیان تست