هست اللّه اسم حضرت ذات
مع قطع نظر ز هر آیات
باز باشد به اعتبار دگر
اسم آن ذات با جمیع صفات
هست اللّه اسم حضرت ذات
مع قطع نظر ز هر آیات
باز باشد به اعتبار دگر
اسم آن ذات با جمیع صفات
گفتم که عبارتی ز وحدت
گویم به طریق استعارت
چون آتش عشق او برافروخت
هم عقل بسوخت هم عبارت
ذات احدیت است این ذات
بی اسم و صفت کجاست آیات
گفتم او را به شرط لاشئی
یعنی مطلق از این حکایات
هست الله اسم اعظم ذات
مع خلع نظر ز هر آیات
باز باشد چو اعتبار نماند
اسم او ذات با جمیع صفات
عین ما این سخن چو با ما گفت
قطره را جمع کرد و دریا گفت
سخن از عقل ما نمی گوئیم
سخن از عقل پورسینا گفت
اعیان که نمودند به وجهی چه توان گفت
موجود ز جودند به وجهی چه توان گفت
غیرند از آن وجه که غیرند نباشد
گر عین وجودند به وجهی چه توان گفت
بدان که حضرت اعلی نمی توان دانست
ز ذات او به جز اسما نمی توان دانست
هر آنکه ممکن دانستن است دانستیم
ولی حقیقت او را نمی توان دانست
دل تو بارگاه الله است
خلوت خاص نعمت الله است
دل مرنجان و دل به دست آور
گر دلت زین حکایت آگاه است
حکم عدل نام آن شاه است
باطناً شمس و ظاهراً ماه است
رند مست است زاهد هشیار
بندهٔ بندگان درگاه است
از تجلی ذوق اگر داری خوشست
این چنین ذوق ار به دست آری خوشست
ذوق یاران از تجلی خوش بود
حال سرمستان به میخواری خوشست