دعانی من الکرمان ثم دعانیا
فان هواها مولع بهوا نیا
ولا تذکرونی ماءِ ماهان نه
بماهان بی فی الجسم ماکان هانیا
دعانی من الکرمان ثم دعانیا
فان هواها مولع بهوا نیا
ولا تذکرونی ماءِ ماهان نه
بماهان بی فی الجسم ماکان هانیا
نور خورشید می دهد ما را
درد جاوید می دهد ما را
هر بلائی که او به ما بخشید
ملک جمشید می دهد ما را
قلعهٔ دل خوشتر است از قلعهٔ این شهریار
همت ما این چنین فرمان دهد بر پادشاه
قلعهٔ دل گر بگیری جاودان ایمن شوی
لشکر همت بیاید تا بگیرد شهر شاه
هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما
گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما
این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو
ذوق اگر داری قدم نه سوی درویشان بیا
به نور غیب روشن شد دل ما
منور شد به نورش منزل ما
تجلی کرد بر ما حضرت او
چه خوش لطفی که آمد حاصل ما
از صفات خود اگر یابی فنا
حضرت باقی تو را بخشد بقا
جز صفات او نیابی در نظر
گر ببینی نور چشم ما به ما
در ازل زنده کرد او دل ما
دیده زنده دلی ما آنجا
تا ابد زندهایم چون ز ازل
زندگی یافتیم ما ز خدا
سر محبوب را مکن پیدا
گرچه پیداست در همه اشیا
راز حق را بپوش از همه خلق
این نصیحت قبول کن از ما
از بهر خدا اگر خدا می جویی
می دان که خدا را به هوا می جویی
او را بطلب تا که بیابی او را
غیرش چه کنی غیر چرا می جویی
در عالم حسن بر همه شاه تویی
خوبان همه چون ستاره و ماه تویی
ای نور دو چشم و ای خلیلاللّه من
سجاده نشین نعمتاللّه تویی