اللّه یکی صفات او بسیاری
وز هر صفتی به عاشقی بازاری
یاری که به هر صفت ورا باشد یار
یاری باشد چو سید ما باری
اللّه یکی صفات او بسیاری
وز هر صفتی به عاشقی بازاری
یاری که به هر صفت ورا باشد یار
یاری باشد چو سید ما باری
با آنکه تو اندر پی مقصود خودی
نه واجد غیری و نه موجودی خودی
مقصود تو از طاعت معبود اگر
بهبود خود است پس تو معبود خودی
گفتم که منم گفت حجابی داری
گفتم نه منم گفت خرابی داری
گفتم که وصال تو کجا یابم من
گفتا که برو خیال خوابی داری
داماد بیاید و کند دامادی
غمها برود به ما رسد آن شادی
گویی که منم بندهٔ سلطان جهان
از ما بطلب تو خط آن آزادی
یاری دارم یگانهٔ سرمستی
هستی که جز او نیست به عالم هستی
گویند بگیر دست او را در دست
دستش گیرم اگر بیابم دستی
گر معرفت نامتناهی یابی
درعین همه نور الهی یابی
بیرون ز تو نیست خویشتن را بشناس
از خود بطلب هر آن چه خواهی یابی
گر زان که تو الطاف الهی یابی
وین بحر محیط ما کماهی یابی
هر چند گدا و بینوایی ای یار
اندیشه مکن که پادشاهی یابی
اسرار سعادت نه به عادت زده ای
وز گنج همه روزه زیادت زده ای
این چشم سیه سرخ بر ابرو که تو راست
پیداست که از سر ارادت زده ای
مستم ز خرابات ولی از می نه
نقلم همه نقل است و حریفم شی نه
ای عالمیان نشان ولیکن پی نه
عالم همه در من است و من در وی نه
حرص و حسد و بعض و ریا و کینه
اوصاف بشر طبیعت دیرینه
حقا که به گرد هیچ مردی نرسی
تا پاک نگردت از اینها سینه